eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 « وصیت نامه تکان دهنده شهید رضا نادری » " آن دنیا باید جواب‌گوی انتخاب‌های غلط‌مان باشیم " دخترانه🌸 @dokhtaraane
سلام عزیزان التماس دعا //ازدعای خیرتون دراین شب عزیز وگرانقدر منِ حقیر و اعضاء محترم کانال دخترانه را فراموش نفرمائید
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`
خدای مهربانم، من بخشیدم... تو هم خدایی کن و مرا ببخش😭 دخترانه🌸 @dokhtaraane 🍃🕊@salva
🌹🌹 : در ماه رمضان، دلها را تا میتوانید با ذکر الهی نورانی‌تر کنید، تا برای ورود به ساحت مقدس لیلةالقدر آماده شوید. شب سلامت دلها و جانها، شب شفای بیماریهای اخلاقی و مادی و اجتماعی که امروز متاسفانه دامان بسیاری از ملتهای جهان، از جمله ملتهای مسلمان را گرفته است! سلامتی از همه اینها، در شب قدر ممکن و میسر است؛ بشرطی که با آمادگی وارد این شب شوید. دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۸۰ مجید ادامه داد : میخواستم بلند شم برم، ولی نمیتونستم، میترسیدم! فکر میکردم خب به فرض با این پول یه چیزی گرفتم و امشب هم گذشت، فردا رو چی کار کنم؟ میترسیدم از مسجد بیام بیرون... و حالا از این همه درماندگی اش دلم به درد آمده و بی آنکه بخواهم، بی صدا گریه میکردم و او همچنان برایم میگفت: نماز جماعت تموم شد، یخورده هم عزاداری کردن و بعدش همه رفتن. میدونستم یواش یواش در مسجد رو هم میبندن، ولی نمیتونستم بلند شم. هر کاری میکردم دلم نمی اومد از جلوی پرچم موسی بن جعفر علیه السلام بلند شم! چشمم به پرچم عزای امام کاظم علیه السلام مونده بود... و دیگر نتوانست در برابر شورش عشقش مقاومت کند که در برابر چشمانم به گریه افتاد. دیگر صدایش را در میان هم همه اشک های بی قرارش میشنیدم: دیگه به حال خودم نبودم، فقط با امام کاظم علیه السلام درد دل میکردم، می گفتم مگه شما باب الحوائج نیستی، پس چرا من اینجوری تو مخمصه گیر افتادم؟ پس چرا به دادم نمیرسی؟... به نظرم کسی تو مسجد نبود، ولی بازم می ترسیدم یکی صدام رو بشنوه، برا همین سرم رو گذاشتم رو مهر تاصدای گریه ام بلند نشه، فقط خدا رو قسم میدادم که به خاطر امام کاظم علیه السلام یه راهی جلوی پام بذاره... این چند روز نماز خواندنش را در همین اتاق مسافرخانه دیده بودم و میدانستم که با جراحت دست و پهلویش نماز خواندن برایش چه عذابی دارد. میدیدم که در هر سجده چقدر زجر میکشد که دستش روی زمین فشرده میشد و پهلویش در هم فرو میرفت و میتوانستم احساس کنم چقدر قلبش از داغ غم و غصه میسوخته که دیگر سوزش زخمهایش به چشمش نمی آمده که اینچنین به سجده افتاده و به درگاه خدا استغاثه میکرده تا به فریادش برسد. سپس با انگشتان خیس از اشکش لبه تخت را گرفت و همانطور که پایینتر از من روی زمین نشسته و سرش را بالا گرفته بود تا در همین نور ضعیف چشمانم را ببیند، به پای صبوری صادقانه ام، شرمندگی نجیبانه اش را به نمایش گذاشت: ازت خجالت میکشیدم، به خدا دیگه ازت خجالت میکشیدم! به خدا التماس میکردم، میگفتم خدایا من بَد بودم، من اشتباه کردم، تقصیر الهه چیه؟ فقط بهش التماس میکردم که تو رو از این وضعیت نجات بده... و دلش به قدری از شراره طعنه های عبدالله آتش گرفته بود که اینچنین به درگاه پروردگارش پناه آورده بود: میگفتم خدایا اگه قراره کسی تقاص پس بده، من باید مصیبت بکشم، الهه که گناهی نداره! از این کلمات مظلومانه اش دل من هم آتش گرفت و خواستم پاسخی بدهم که دیدم دلش دیگر در این اتاق و پیش من نیست که کس دیگری پاسخ این راز و نیاز بی ریایش را داده بود. سرش را پایین انداخت تا کمتر فکر نمیکردم همون لحظه ای که اشکهایش را ببینم و زیر لب زمزمه کرد: اصلا من انقدر درمونده شده بودم، خدا اینطوری جوابم رو بده... دلم بیتاب تماشای پاسخ خدا شده و بیصبرانه نگاهش میکردم تا عنایت پروردگارم را ببینم که سرم رو که از روی مهر برداشتم، سرش را بالا آورد و به این‌همه انتظارم پایان داد: دیدم یه آقایی کنارم نشسته. یه روحانی حدودا شصت ساله. فکر کنم امام جماعت مسجد بود. خیلی خجالت کشیدم. اصلا دلم نمیخواست کسی ً گریه هامو شنیده باشه. انقدر ناراحت شدم که بلند شدم برم، ولی تا خواستم برم، دستم رو گرفت و با خنده گفت: لابد باهات کار دارم که اینجا نشستم! اصلا روم نمیشد تو صورتش نگاه کنم. دستم رو کشید و اشاره کرد تا بشینم.وقتی نشستم، با دستش زد رو پام و به شوخی گفت: با خودت چی کار کردی؟ تریلی از روت رَد شده؟فقط میخواستم زودتر برم که یک کلمه جواب دادم:چیزی نیس حاج آقا! اونم فهمید نمیخوام بهش حرفی بزنم، با یه محبتی نگام کرد و گفت: امشب شب شهادت موسی بن جعفر علیه السلام!شب شهادت باب الحوائج تو خونه خدا نشستی، دیگه چی میخوای؟!!! چرا تعارف میکنی؟!!! وقتی اینجوری گفت بیشتر خجالت کشیدم. فهمیدم همه چی رو شنیده و حالا به حساب خودش می خواد براش درد دل کنم، ولی من هیچ وقت دوست نداشتم راز زندگی ام رو برای کسی غیر خدا بگم. نمیدونم، شاید به خاطر شرایط زندگی ام بود. چون اکثرا تنها بودم و عادت نکردم خیلی واسه کسی درد دل کنم. ولی وقتی اینجوری گفت، دلم شکست. گفتم: یه هفته پیش تو خیابون چاقو خوردم. همه سرمایه زندگی ام رو بردن. تکنیسین پالایشگاه بودم، ولی فعلا ًنمیتونم کار سنگین انجام بدم. الانم دیگه هیچی ندارم. نه کسی رو دارم که ازش قرض بگیرم، نه با این وضعیتم دیگه میتونم کار کنم. تا الانم با زنم تو مسافرخونه زندگی میکردیم. ولی از فردا پول همین مسافر خونه رو هم ندارم بدم. دیگه نمیدونم چی کار کنم.... ادامه دارد .... دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱بی شک ،"عشق" متولد آب های آزاد است، که اینگونه غریبانه ، با بی رحمی ، در هیچ قاره ای، برایش شناسنامه صادر نمی کنند.....!🍃 دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃هنر شهید مطهری این بود که علم را از آسمان به زمین آورده و برای مخاطب قابل استفاده می‌کرد، یعنی مسائل پیچیده فلسفی، عرفانی و عقلی را به بیانی ساده تبیین کرده، اگر علامه مطهری نبود، اگر علم مطهری نبود، این انقلاب در میان افكار التقاطی گم می‌شد، شهید مطهری برای جلوگیری از تحریفات به پاخاست. 🍃 قلم به‌دست گرفت؛ سخنرانی کرد؛ کلاس تشکیل داد؛ به افشاگری پرداخت؛ مقاومت کرد و حقایق را بازگفت؛ زیرا می‌دید گروهی دارند با روش‌های گوناگون اعتقادات، باورها و سنت‌های اصیل را تحریف می‌کنند....🖇 📚۹۲/۰۲/۱۹-آیت الله مصباح یزدی (رحمه الله علیه) دخترانه🌸 @dokhtaraane
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`