eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 | ❀امروز↶ •جمــــــــــــــــــــــعہ •16آبـــــــــاݩ1399 •20ربیع‌الاول‌1442 •06نــــــوامبر2020 ❀وقایع‌رسمےومذهبے↶ ✗ ✦امام‌جواد؏↶ تاخیری‌در‌توبه‌فریب‌خوردن‌است. ٭مٺعلق‌بھ⇓ ٭حجٺ‌ابݩ‌حسݩ‌عسگرے‌؏ ✰ݩزدیڪ‌ٺریݩ‌ها⇓ ✰14روزتاولادت‌حضرت‌عبدالعظیم؏ ✰18روزتا‌ولادت‌حضرت‌امام‌عسکری؏ ❀ذڪر‌روزهاے‌هفٺه⇓ ~|اللهم‌صل‌علی‌محمد‌و‌آل‌محمد|~ ~|صــــــــــــدمـرٺـــــــــــــــــــبه|~ دخترانه🌸 @dokhtaraane
- بدانید مهم نیست ڪه دشمن چه نگاهے بہ شما دارد. مذمت دشـمنان و شـماتت آن‌ها و فـشار آن‌ها، شمـا را دچـار تفرقـہ نڪند. [حاج‌قاسـم‌عزیز♥️🌱] ؟! دخترانه🌸 @dokhtaraane
مولاے مهربان غزل‌هاے من، سلام🌼 سمٺ زلال اشڪ من، آقاے من سلام🌼 السلام علیڪ یا صاحب‌الزمان••࿐ دخترانه🌸 @dokhtaraane
⚠️ | ⭕️قرین شدن با امام زمان (عج) 💠 شخصی از آیت الله کشمیری (ره) پرسید دل باید قرین حضرت (امام زمان) شود اما این ارتباط این قربت و قرین شدن چگونه است و از کجا شروع کنیم ؟ 🔹ایشان پاسخ دادند : هر روز یک ساعت با حضرت خلوت کنید و به حضرت متوجه باشید زیارت آل یاسین بخوانید . . «یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی و المستعان بک یا ابن الحسن» را زیاد بگویید تا خود به خود رفاقت حاصل شود . . 📚منبع : کتاب شیدا ، ص 224 دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚀 روزهای آینده‌ساز! 👀 انبار پُری دست شماست که حتی اون دنیا هم می‌تونید ازش استفاده کنید! 😊 اگه گفتین چجوری؟ دخترانه🌸 @dokhtaraane
💌 پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم: در قيامت هيچ عملي برتر و گرامي تر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست. 📿🌹أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد🌹📿 📚وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۹۷ 🕊🔖salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹رمان " جان شیعه، اهل سنت" اثر فاطمه ولی نژاد " عاشقانه ای برای مسلمانان" #جان_شیعه_اهل_سنت #فاطمه_ولی_نژاد #رمان #مذهبی دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۱۲ این حرف مادر که نشانه ای از بدی حالش بود، سخت ناراحتم کرد، ولی به روی خودم نیاوردم و با گفتن چشم به آشپزخانه رفتم. حالا خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا به لحظاتی که با چند صحنه گذرا و یکی دو کلمه کوتاه از برابر نگاهم گذشته بود، فکر کنم. به لحظه ای که در باز شد و صورت پر از آرامش او زیر باران نمایان شد، به لحظه ای که خم شده بود و احساس میکردم می خواهد بی هیچ منتی کمکم کند، به لحظه ای که صبورانه منتظر ایستاده بود تا چترم را ببندم و سیم کارت را به دستم بدهد و به لحظه ای که با نجابتی زیبا، سیم کارت کوچک را طوری به دستم داد که برخوردی بین انگشتانمان پیش نیاید و به خاطر آوردن همین چند صحنه کوتاه کافی بود تا احساس زیبایی در دلم نقش ببندد. حسی شبیه احترام نسبت به کسی که رضای پروردگار را در نظر میگیرد و به دنبال آن آرزویی که بر دلم گذشت؛ اگر این جوان اهل سنت بود، آسمان سعادتمندی اش پُر ستاره تر میشد! ماهی ها را در ماهیتابه قرمز رنگ سرخ کرده و با حال کم و بیش ناخوش مادر، ناهار را خوردیم که محمد تماس گرفت و گفت عصر به همراه عطیه به خانه ما می آید و همین میهمانی غیرمنتظره باعث شد که عبدالله از راه نرسیده، راهی میوه فروشی شود. مادر به خاطر میهمان ها هم که شده، برخاسته و سعی میکرد خود را بهتر از صبح نشان دهد. با برگشتن عبدالله، با عجله میوه ها را شسته و در ظرف بلور پایه ِ دار چیدم که صدای زنگ در بلند شد و محمد و عطیه با یک جعبه شیرینی بزرگ وارد شدند. َچهره بشاش و پر از شور و انرژیشان در کنار جعبه شیرینی کنجکاوی ما را حسابی برانگیخته بود. مادر رو به عطیه کرد و با مهربانی پرسید: إن شاءالله همیشه لبتون خندون باشه! خبری شده عطیه جان؟ عطیه که انگار از حضور عبدالله خجالت میکشید، با لبخندی پر شرم و حیا سر به زیر انداخت که محمد رو به عبدالله کرد و گفت: داداش! یه لحظه پاشو بریم تو حیاط کارت دارم و به این بهانه عبدالله را از اتاق بیرون برد. مادر مثل اینکه شک کرده باشد کنار عطیه نشست و با صدایی آهسته و لبریز از اشتیاق پرسید: عطیه جان! به سالمتی خبریه؟ عطیه بی آنکه نگاهش را از گل فرش بردارد، صورتش از خنده ای ملیح پر شد و من که تازه متوجه موضوع شده بودم، آنچان هیجان زده شدم که بی اختیار جیغ کشیدم :وای عطیه!!! مامان شدی؟!!! عطیه از خجالت لبانش را گزید و با دستپاچگی گفت: هیس! عبدالله میشنوه! مادر چشمانش از اشک شوق پر شد و لبهایش میخندید که رو به آسمان زمزمه کرد: الهی شکرت! سپس حلقه دستان مهربانش را دور گردن عطیه انداخت و صورتش را غرق بوسه کرد و پشت سر هم میگفت: مبارک باشه مادرجون! إن شاءالله قدمش خیر باشه! از جا پریدم و صورت عطیه را بوسیدم و با شیطنت گفتم: نترس! اگه منم جیغ نزنم الان خود محمد به عبدالله میگه! خب اون بیچاره هم داره دوباره عمو میشه! حرفم به آخر نرسیده بود که محمد و عبدالله با یک دنیا شادی وارد اتاق شدند. عبدالله بی آنکه به روی خودش بیاورد، به اتاقش رفت و محمد به جمع هیجان زده ما پیوست. مادر صورتش را بوسید و گفت: فدات شم مادر! إن شاءالله مبارک باشه! سپس چهرهای جدی به خود گرفت و ادامه داد: محمد جان! از این به بعد باید هوای عطیه رو صد برابر داشته باشی! مبادا از گل نازکتر بهش بگی! انگار این خبر بهجت انگیز، درد و بیماری را از یاد مادر برده بود که صورت سبزه و زیبایش گل انداخته و چشمانش می درخشید. عطیه هم از روبرو شدن با پدر شرم داشت که نگاهش به ساعت بود تا قبل از آمدن پدر، به خانه خودشان بازگردند و آنقدر زیر گوش محمد خواند که بالاخره پیش از تاریکی هوا رفتند. بعد از نماز مغرب، به اشاره مادر ظرفی از شیرینی پر کرده و برای پدر بردم که نگاه پرسشگر پدر را مادر بی پاسخ نگذاشت و گفت: عصری محمد و عطیه اومده بودن، به سلامتی عطیه بارداره! و برای اینکه پدر ناراحت نشود، با لحنی ملایم ادامه داد: خجالت میکشید با شما چشم تو چشم شه، واسه همین رفتن. لبخندی مردانه بر صورت پدر نشست و با گفتن به سلامتی! شیرینی به دهان گذاشت و مثل همیشه، اهل هم صحبتی با مادر نبود که دوباره مشغول تماشای تلویزیون شد. *** نسیم خنکی که از سوی خلیج فارس خود را به سینه ساحل میرساند، ترانه خزیدن امواج جوان روی شن های کبود و آوای مرغان دریایی که کودکانه میان دریا بازی میکردند، منظره ای فراتر از افسانه آفریده و یکبار دیگر من و عبدالله را به پای دریا کشانده بود. بین فرزندان خانواده، رابطه من و عبدالله طور دیگری بود. تنها دو سال از من بزرگتر بود و همین فاصله نزدیک سنی و شباهت روحیاتمان به یکدیگر باعث میشد که همیشه هم صحبت و همراز هم باشیم. تنهاییم را خوب حس کرده و گاهی عصرهای پنجشنبه قرار می گذاشت تا بعد از تمام شدن کارش در مدرسه با هم به ساحل بیاییم. ادامه دارد...‌‌. دخترانه🌸 @dokhtaraane
درسی از شهید مطهری.... @Samenolaemme99 🌺🌹🌸☘🌸🌹 صالحین ناحیه سمنان 🆔🆔🆔 @salehinsemnan دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا