#عفافگرایی
#عفاف_مجازی
⚠️#دوستی_های_ناسالم_مجازی
❇️ارتباطگیری از طریق #فضای_مجازی پنج تفاوت عمده با #فضای_حقیقی دارد که فرآیند انتقال از #فاز_عاطفی به #فاز_جنسی را #تسهیل میکند:
1️⃣اصل شروع ارتباط خیلی سریع و راحتتر از فضای واقعی اتفاق میافتد و نیازی به مقدمات خاصی نیست و غالباً به صورت یک سؤال و جواب معمولی یا یک درددل ساده شروع میشود.
👈اول فکر میکنید که او چقدر خوب درکتان میکند.
👈بعد تصور میکنید با او نزدیکی فکری دارید.
👈بعد به تدریج فکر میکنید فقط وقتی با او صحبت میکنید همه چیز برایتان خوب است (حتی گاهی برای درددل کردن با او، از همسرتان شکایت میسازید)
📌نکتۀ مهم: دریافتهای جایگزین در ارتباطات مجازی سبب تسریع ارتباط میشود. شما میتوانید حرفهایی را که حاضر نیستید، در ارتباط چهره به چهره به شما بگویند را، بشنوید.
2️⃣انعطاف پذیری هویتی در ارتباطات مجازی: افراد در فضای مجازی، به دلیل نبود راهنماهای چهرهای، میتوانند بازنماییهای متفاوتی از خود ارائه دهند (اختفای نیت واقعی ارتباط بهتر صورت میگیرد)
3️⃣ از لحاظ زمانی و کیفیت، یک ارتباط کاملاً در #دسترس هست و به راحتی زمینۀ بهرههای جنسی را فراهم میکند.
4️⃣یک فضای ارتباطی امن و بدون استرس را ایجاد میکند و هر روز بر این #امنیت افزوده میشود. یعنی ایجاد خلوت و وسوسههای #شیطان
5️⃣تبادل پیامهای عاطفی خیلی سریع و با #تأثیرات_عمیق صورت میگیرد (با استفاده از شکلکها و استیکرها) به دلیل ایجاد فضای تخیلی و فانتزیهای عاطفی و جنسی
✍️ حجتالاسلام قاسم حیدری مشاور خانواده
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۳۵
مثل اینکه پرسش مادر داغ دلم را تازه کرده باشد، با نگرانی گفتم: نه! میترسم خراب شه! آخه مجید اونشب از خوراک میگو شما خیلی خوشش اومده بود! اگه مثل دستپخت شما نشه، بیچاره میشم! مادر از این همه پریشانی ام خنده اش گرفت و دلداری ام داد: نترس مادرجون! من مطمئنم دستپخت تو هم خوشمزه اس! سپس خنده از روی صورتش جمع شد و با رگه ای از نگرانی که در صدایش موج میزد، پرسید: الهه جان! از زندگی ات راضی هستی؟ دیس عدس را روی فرش گذاشتم و مادر در برابر نگاه متعجبم، باز سؤال کرد: یعنی... منظورم اینه که اختلافی ندارید؟ نمی فهمیدم از این بازجویی بی مقدمه چه منظوری دارد که خودش توضیح داد: مثلا ً بهت نمیگه چرا اینجوری وضو میگیری؟ یا مثلا مُهر بذاری؟تازه متوجه نگرانی مادرانه اش شدم که با لبخندی شیرین جواب دادم: نه مامان! مجید اصلا اینطوری نیس! اصلا کاری نداره که من چطوری نماز میخونم یا چطوری وضو میگیرم. سپس آهنگ آرامبخش رفتار پُر محبتش درگوشم تداعی شد تا با اطمینان خاطر ادامه دهم: مامان! مجید فقط میخواد من راحت باشم! هر کاری میکنه که فقط من خوشحال باشم. از شنیدن جملات لبریز از رضایتم، خیالش راحت شد که لبخندی زد و پرسید: تو چی؟ تو هم اجازه میدی تا هرطوری میخواد نماز بخونه؟ در جواب مادر فقط سرم را به نشانه تأیید فرو آوردم و نگفتم هر بار که میبینم در وضو پاهایش را مسح میکند، هر بار که دستهایش را در نماز روی هم نمیگذارد و هر بار که بر مهر سجده میکندِ وجودم به درگاه خدا دست دعا میشود تا یاری اش کند که به سمت مذهب اهل تسنن هدایت شود. ساعتی از اذان مغرب گذشته بود که مجید با یک دنیا شور و انرژی وارد خانه شد. دستهایش پُر از کیسه های میوه بود و لبهایش لبریز از خنده. با آنکه حقوق بالایی نمیگرفت، ولی دوست نداشت در خانه کم وکسری باشد و همیشه بیش از آنچه سفارش میدادم، میخرید. پا کتهای میوه را کنار آشپزخانه گذاشت و با کلام مهربانش خبر داد: الهه جان! برات پسته گرفتم! با اشتیاق به سمت پا کتها رفتم و با لحنی کودکانه ابراز احساسات کردم: وای پسته! دستت درد نکنه! خوب میدانست به چه خوراکی هایی علاقه دارم و همیشه در کنار خریدهای ضروری خانه، برای من یک خرید ویژه داشت. دستانش را شست و به آشپزخانه برگشت، نفس عمیقی کشید و گفت: الهه! غذات چه بوی خوبی میده! خودم میدانستم خوراک میگویی که تدارک دیده ام، آن چنان تعریفی نشده و عطر و بویی هم ندارد که خندیدم و گفتم: نه! خیلی خوب نشده! و او همانطور که روی صندلی می نشست، با قاطعیتی مردانه جواب دلشوره ام را داد: بوش که عالیه! حتما طعمش هم عالیه! ولی خودم حدس میزدم که اصلا خوراک خوبی از آب درنیامده و هنگامی که غذا را در دیس کشیدم، مطمئن شدم هیچ شباهتی به دستپخت مادر ندارد. حسابی دست و پایم را گم کرده بودم، ولی مجید با تمام وجود از خوردنش لذت میبُرد و مدام تعریف و تشکر میکرد. چند لقمه ای خورده بودیم که متوجه شدم ترشی را فراموش کرده ام. از سر میز بلند شدم و با گفتن صبر کن ترشی بیارم! به سمت یخچال رفتم، اما این جمله من به جای ترشی، خیالش را به دنیایی دیگری بُرد که دست از غذا خوردن کشید و با صدایی گرفته زمزمه کرد: صبر کردن برای ترشی که آسونه! سپس خندید و با شیطنتی شیرین ادامه داد: من یه جاهایی صبر کردم که بیا و ببین! شیشه ترشی را روی میز گذاشتم و با کنجکاوی پرسیدم: مثلا ً کجا؟ و او مثل اینکه خاطرات روزهای سختی به یادش آمده باشد، سری تکان داد و گفت: یه ماه ونیم صبر کردم! به حرف یه ماه و نیم آسونه، ولی من داشتم دیوونه میشدم! فقط دعا میکردم تو این مدت اتفاقی نیفته! با جملات پیچیده اش، کنجکاوی زنانه ام را حسابی برانگیخته بود که در برابر نگاه مشتاقم خندید و گفت: اون شب که اومدم خونه تون آچار بگیرم و مامان برای شام دعوتم کرد، یادته؟ و چون تأیید مرا دید، با لحنی لبریز خاطره ادامه داد: سر سفره وقتی شنیدم عصر برات خواستگار اومده، اصلا نفهمیدم شام چی خوردم! فقط میخواستم زودتر برم! دلم میخواست همونجا سر سفره ازت خواستگاری کنم، برای همین تا سفره جمع شد، فوری از خونه تون زدم بیرون!
میترسیدم اگه بازم بمونم یه چیزی بگم و کارو خراب کنم! از دریای اضطرابی که آن شب بخاطر من در دلش موج زده و من شبنمی از آن را همان شب از تلاطم نگاهش احساس کرده بودم، ذوقی کودکانه در دلم دوید و بی اختیار لبخند زدم .
ًاون خواستگار رو ولی خدا رو شکر ظاهرا رَد کردی! سپس با چشمانی که از شیطنت میدرخشید، نگاهم کرد و زیرکانه پرسید : حتما بخاطر من قبولش نکردی، نه؟!!! و خودش از حرفی که زده بود با صدای بلند خندید که من ابرو بالا انداختم و با لحنی پر ناز پاسخ دادم: نخیرم!
بهت فکر نمیکردم!.....
ادامه دارد....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🍁بیایید
گفتگوی قرانی بیاموزیم🍁
در گفتگوهای روزانه با کلام وحی باهم حرف بزنیم ۰
این جملات را حفظ کنید و در مواقع مورد نیاز بیان کنید ۰
👈هم نورانی می شوید۰
👈هم ثواب کلام الهی رامی برید
👈هم آرامش می یابید
👈هم کلام شما هدفدار است
👈هم اُنس با قرآن شما را از تنهایی نجات می دهد
👈هم سپری است برای دوری ازگناه
👈و۰۰۰۰۰۰۰
پس 👇
💬جمله های کوتاه قرآنی را در دفتری برای خود ثبت ونگهداری کنید۰
💬وسعی کنید به اندازه ی نیاز تکرار وتمرین بفرمایید ۰
💬معانی لغت ها را حتما به خاطر بسپارید ۰
💬در پایان هر ۴۰ جمله یک مسابقه برگزار می کنیم
#فرزندان حاج قاسم
➖درس1
۸۳بقره👇
وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً
با مردم به خوبی سخن بگویید۰
➖درس2
۲۹اعراف👇
قُل اَمَرَ رَبّی بِالْقِسط
بگو : پروردگار من شما را به عدل ودرستی امر کرده
🍁#حفظ_جملات_قرآنی
#فرزندان حاج قاسم
دخترانه🌸
@dokhtaraane
📆 #ٺقویم| #حدیثاݩھ
❀امروز↶
•یڪشݩبـــــــــــــــــہ
•16 آذر 1399
•20ربیعالثانے1442
•06دسامــــبر2020
❀وقایعرسمےومذهبے↶
روزدانشجو
✦امامعلے؏:
هیچشرافتےچونعلمنیست...
٭مٺعلقبھ⇓
٭امیرالمومݩیݩعلے؏
٭زهــــراےمرضیھ؏
✰ݩزدیڪٺریݩها⇓
✰15روزتاولادتحضرتزینب؏
✰23روزتاشهادتحضرتزهرا؏
[روایت٧۵روز]
❀ذڪرروزهاےهفٺه⇓
~|یاذالجلالوالاڪرام|~
~|صـــــــدمرٺــــــــبه|~
دخترانه🌸
@dokhtaraane
بی سوادی را گفتند
عشق چند حرف دارد؟
بیسواد گفت:
4 حرف
همه خندیدند در حالی که بی سواد راه میرفت و زیر لب میگفت :
مگر"مهدی"چند حرف دارد.
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
دخترانه🌸
@dokhtaraane