🍃امام زمان (عج) خطاب به میرزای نائینی در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران فرمودند:
ایران، شیعه خانه ماست. میشکند، خم میشود، در خطر است، ولی ما نمیگذاریم سقوط کند....🖇
ما نگهش میداریم... ☝️
📚کتاب مجالس حضرت مهدی، صفحه۲۶۱
#عکسنوشتہ
#شیعهخانہ
#سقوطنمیکند
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🍃مردم زیادند و پرتوقع!
خدا یکی است و سریعالرضا.
🍃پس تو او را راضی کن،
دیگران چیزی نیستند....🖇
📚علی صفایی حائری🌱
#پاےدرسدل
#سریعالرضا
دخترانه🌸
@dokhtaraane
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂به وقت دلتنگی...
مَنْ از این نَفْسْ، از این بی سر وپا، بخدا خسته شدم!!!😔
🕊💕@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
📿یا قاضی الحاجات....
(ذکر روز دوشنبه،۱۰۰مرتبه)
🤲خدای مهربان من!
اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﻣﻲ ﮔﻮیند بزﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ،
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ... ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ ...
ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ...
🕊🍃@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۵۵
مجید نمیدانست چه کند که سراسیمه دمپایی اش را پوشید تا کمکی بیاورد و هنوز چند قدمی روی ماسه ها ندویده بود که دردم قدری قرار گرفت و با ناله ضعیفم صدایش کردم: مجید! نمیخواد بری، بیا، بهتر شدم. و شاید این تجربه جدیدی بود که باید در اواخر ماه هفتم بارداری تحملش میکردم و تحملش چقدر سخت بود که پیشانی ام از شدت درد، خیس عرق شده و نفسم بند آمده بود. مجید دیگر دمپایی اش را در نیاورد، کنار زیرانداز روی ماسه ها مقابلم زانو زد و با نگرانی پرسید: بهتری الهه؟ سرم را به نشانه تأیید تکان دادم که دیگر توانی برای حرف زدن نداشتم و مجید که از دیدن این حال خرابم، به وحشت افتاده بود، با خشمی عاشقانه تشر زد:از بس خودت رو اذیت میکنی! تو رو خدا تا به دنیا اومدن این بچه، به هیچی فکر نکن! به خودت رحم کن الهه! با پشت دستم، صورت خیس از عرقم را پا ک کردم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم: فکر کنم زیاد نشستم، کمرم خشک شد. دست پشت کمرم گرفت و کمکم کرد تا از جا بلند شوم و همین که سر پا ایستادم، سرم گیج رفت که با دست دیگرم شانه مجید را گرفتم تا زمین نخورم. حال سخت و بدی بود تا بالاخره به خانه رسیدیم و روی تختخواب دراز کشیدم. مجید غمزده کنار تختم نشسته و نمیدانست چه کند تا حالم جا بیاید و به هیچ بانویی دسترسی نداشتیم تا برایم تجویزی مادرانه کند و من همانطور که به پهلو دراز کشیده بودم، رو به مجید زمزمه کردم: ای کاش الان مامانم اینجا بود! که در این شرایط سخت و حساس، محتاج حضور مادرم یا حداقل زنی دیگر بودم و در این کنج غربت، مجید همه کس من بود. دستش را روی تخت پیش آورد، دستم را گرفت و پیش از
آنکه به زبان بیاید، گرمای محبتش را از حرارت انگشتانش احساس کردم که با لبخندی غمگین دلداری ام داد: قربونت بشم الهه جان! غصه نخور! ما خدا رو داریم! و این هم هنوز از طومار تاوانی بود که باید به بهای عشق مجید به تشیع میدادم و خاطرش به قدری عزیز بود که با این همه سختی باز هم خم به ابرو نیاورم، ولی نمیتوانستم سوز زخم بی وفایی خانواده ام را فراموش کنم و نه تنها از سر درد و کمر درد که از این همه بی کسی، در بستری از غم غربت به خواب رفتم.
* * *
چشمانم مات صفحه تلویزیون سقفی داروخانه مانده و گوشم به اخباری بود که از جولان بیش از پیش تروریست های تکفیری در عراق خبر میداد. انفجار خودروی بمبگذاری شده، عملیاتهای انتحاری و کشتار جمعی مسلمان بی گناه در عراق، اخبار جدیدی نبود و پس از اشغال این کشور توسط آمریکا، مصیبت هر روزه عراقی ها شده بود، ولی ظاهرا شیاطین آمریکایی و تکفیری قصد کرده بودند عراق را هم به خاک مصیبت سوریه بنشانند که این روزها تروریستهای داعش جان تازه ای گرفته و هوای حکومت بر عراق به سرشان زده بود. با این همه، دل خودم لبریز درد بود و نمی توانستم به تماشای نگون بختی مسلمان دیگری بنشینم که تکیه ام را به صندلی پلاستیکی داروخانه داده و خسته از صف طولانی داروخانه که مدتی میشد مجید را معطل کرده بود، چشمانم را بستم و باز هم صدای گوینده اخبار مثل پُتک در سرم میکوبید. بالاخره آوار غم و غصه و هجوم این همه فشار عصبی کار خودش را کرده و ضعف جسمانی هم به کمکش آمده بود تا کارم به جایی برسد که امروز دکتر پس از معاینه هشدار داد که اگر مراقب نباشم، کودکم پیش از موعد مقرر به دنیا می آید و همه کمردردهای شدیدم نشانی از همین زایمان بی موقع بود که میتوانست سلامتی دخترم را به خطر بیندازد. باید کاملا استراحت میکردم و اجازه نمیدادم هیچ استرسی بر من غلبه کند و مگر میتوانستم که انگار از روزی که مادرم به بستر سرطان افتاد، خانه آرامش من هم خراب شد. باز کمردردم شدت گرفته و شاید از بوی مواد آرایشی داروخانه حالت تهوع گرفته بودم که به سختی از جایم بلند شدم، با قدمهای سنگین و بی رمقم از میان جمعیت گذشتم و از در شیشه ای داروخانه بیرون رفتم بلکه هوای اواسط اردیبهشت ماه، نفسم را بالا بیاورد. هر چند هوای این ماه بهاری هم حسابی داغ و پر حرارت شده و انگار میخواست آماده آتشبازی تابستان بندر شود که اینچنین با تیغ آفتاب به جان شهر افتاده بود. حاشیه پیاده رو، تکیه به شیشه داروخانه ایستاده بودم که بالاخره مجید با پا کت داروهایم آمد و بی معطلی تا کسی گرفت تا زودتر مرا به خانه برساند. او هم ناراحت بود ولی به روی خودش نمی آورد که چقدر دلواپس حال من و دخترمان شده و سعی میکرد با شیرین زبانی همیشگی اش آرامم کند. از تا کسی که پیاده شدیم، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم که در خلوت کوچه دلم ترکید و با لحنی لبریز بغض زمزمه کردم: من خیلی حوریه رو اذیت کردم! خیلی عذابش دادم مجید! بچه ام خیلی صدمه خورد! و تنها خدا میداند چقدر پشیمان بودم و دلم میلرزید که مبادا دخترم دچار مشکلی شود که اشکم جاری شد و در برابر سکوت غمگینش پرسیدم: مجید یعنی بچه ام چیزیش شده؟
ادامه دارد ....
دخترانه
🌹🌹#امام_خامنه_ای :
دل انسان غمگین میشود و میشکند بهخاطر اینکه چرا کسانی که نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمّه معصومین زدند، حالا طوری مشی کنند که اسرائیل و امریکا و سیا و هرکسی که در هر گوشه دنیا با اسلام دشمن است، برایشان کف بزنند!۱۳۷۸/۹/۲۶
دخترانه🌸
@dokhtaraane
چندینراهکار تربیتیِدرجهیک،برای
نمازخوانشدنِ فرزندانـمآن•🌱•
۱ - خودتان الگوی خوبی باشید.
یعنی : عاشقانه و شیک نماز بخوانید!
حداقلظاهرتانرا بهزیبا ترینشکلخود
بیارائید : مسواک بزنید[کهبسیارثوابدارد]
عطر بزنید و لباسهایتمیز و شیکبپوشید
جانماز و یا چادرخود را به زیباتریننحو
تزئین کنید،تا فرزند شما بداند :
نمازخواندن...!♥️
امریست،بسیار زیبا و دلنشین،
درکمالزیباییِمطلق!🦋
زیباییو آراستهبودن در کنار خوشاخلاقی
مخصوصا در تایماذان،تا آخر وقت نماز
و مهربانی و محبتبیشاز حد ؛
بیشترینتاثیر را در شوقفرزند به نماز
ایجاد میکند!
و این ذوق و شوق در ناخودآگاهاو مانده
و تاثیر بسیار مفید و دراز مدتی...
خواهد داشت|🤍✨|
- ادامهدارد
#تربیت_فرزند
#فرزندان_حاج_قاسم
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
صالحین ناحیه سمنان
🆔🆔🆔 @salehinsemnan
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷