14010114_42692_1281k.mp3
7.93M
🌹🌹 بیانات رهبر انقلاب
در محفل انس با قرآن کریم
۱۴۰۱/۰۱/۱۴
#صوت_کامل
#امام_خامنهای
اللهم عجل لولیک الفرج
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت بیست و یکم
براساس خاطرات #سید_ناصر_حسینی_پور
ترابعلی گفت : «سید با این بوی بد چطور شب را تا صبح سر میکنی؟»
- این بوی بد دردش از لگد شدنِ پای مجروحم کمتره !
یک پیرمرد شیرازی که عموحسن نام داشت، مسنترین اسیر آن قسمت بود. آن شب و شبهای بعد مثل یک پرستار خصوصی کنارم بود.
از شدت درد خوابم نمیبرد. عمو حسن برای اینکه بهم روحیه دهد، گفت: «پسرم! میبرنت دکتر، خوب میشی، تو زنده میمونی!»
دو هفتهای که عمو حسن کنارم بود، برایمان یک هادی و مربی بود. به من و دیگر مجروحان میگفت: «بچهها به امام سجاد علیهالسلام متوسل بشید. امام سجاد هم درد اسارت و هم درد مریضی رو باهم کشید. اگه به خدا و ائمهاطهار متوسل بشید، خدا کمکتون میکنه!»
تقوا و صبوری عمو حسن مثالزدنی بود. این بیت را همیشه میخواند : «مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب، به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید»
زیاد که تشنگی عرصه را تنگ کرد، شیرآب توالت را باز کردم و شروع کردم به مکیدن! زیاد که مک زدم، فقط برادههای آهن و هوا در شیر آب جریان داشت. شب از تشنگی به سختی خوابم برد. خواب میدیدم کنار چشمه روستایمان هستم و هر چقدر آب میخورم، سیر نمیشوم!!
سومین روزم را در زندان الرشید ، یک ترکش خورده بود پشت رانم و تا امروز متوجهاش نشده بودم. وقتی فشارش دادم چرک و عفونت بیرون زد. ساعت حدود هشت صبح بود که بیرونمان بردند. دژبانها ابروهای یکی از اسرا را با آتش سیگار سوزانده بودند. جرمش فقط داشتن ریش بود!
امروز صبح ،اسرای سالم تقسیم کار کردند. پرستارهای من عموحسن ویک سرباز ارمنی بودند. سرباز ارمنی عاطفی و مسئولیتپذیر بود. از اینکه یک سرباز ارمنی در آن شرایط سخت پرستارم بود، حس خوبی داشتم. وقتی از او تشکر کردم، گفت: «خدمت به شما رو برای خودم وظیفه میدونم.» نامش را پرسیدم، گفت: «سرکیس داوتیانس هستم!»
بچهها از شدت تشنگی صبحانه نخوردند. عراقیها مثل اینکه میخواستند روز قبل، با تشنه نگهداشتن اذیتمان کنند. قبل از ظهر بود که داوتیانس سراغ یکی از نگهبان های عراقی رفت.
وقتی آمد یک پارچ آب دستش بود. تعجب کردم، به او گفتم : «چطور شد بهت آب دادن؟»
- بین نگهبانهای عراقی یکیشون ارمنیه. هوای منو داره. اون بهم آب داد.
خودش پارچ آب را مقابل دهان مجروحان گرفت تا هرکدام چند قُلپ بنوشند. روزهای بعد، آزادی عمل داوتیانس کمتر شد. دیگر نمیتوانست مثل قبل هوای ما را داشته باشد.
زخم ساق پایم عفونت کرده و بوی مُرده میداد. کف پایم هم ورم کرده و روز به روز بدتر میشد. حسین اسکندری، همان کسی که عراقیها دنبالش میگشتند، بدنش بدجوری سوخته بود. تمام بدنش تاول زده بود. گویا فرمانده قرارگاه کربلا بود. در جزیرهی مجنون بر اثر اصابت گلولههای آتشزا، نیزارهای قسمت خشکی، آتش گرفته بود. لابهلای نیها سوخته بود. فاصله زیادی را میان نیهای آتش گرفته، دویده بود. سوختگیاش به گونهای بود که روغن بدنش روی زمین بازداشتگاه میریخت !
نگهبانها اجازه نمیدادند او در سایه دراز بکشد. پماد سوختگی هم به او نمیدادند. پشهها تمام بدنش را تسخیر کرده بودند. کنارم دراز کشیده بود. وقتی خواستم پشهها را از او دور کنم، مانعم شد و گفت : «سلامتی من مدیون همین پشههاست. اگر این پشهها نبودند من تا حالا زنده نبودم.» پشهها عفونت بدنش را میمکیدند.
وقتی از دژبانها خواهش کردم اجازه دهند او را داخل سلول ببرند تا در سایه باشد، حسین گفت : «راضی نیستم کسی برای من از عراقیها چیزی بخواد، دشمن هیچوقت دوست و دلسوز نمیشه!»
چند ساعتی که نورخورشید به بدن سوختهاش میتابید، عذاب میکشید. تحمل بالایی داشت. صدایش درنمیآمد و فقط زیر لب قرآن میخواند. بچهها که به او دلداری دادند، گفت : «شاید خدا خواسته با این بدن سوخته تو این گرما قرارم بده تا تو جهنم کمترمنو بسوزونه!»
بهش گفتم : «حسین! مگه قراره بری جهنم!؟»
- همین که خداوند درجه حرارت جهنم رو برام کمتر کنه، راضیام!
یکی دیگر از اسرای مجروح تیر به گلویش خورده بود. بر اثر اصابت گلوله گلویش سوراخ بود. اگر بینی و دهانش را میگرفتی از گلویش میتوانست به راحتی نفس بکشد. وقتی آب می نوشید، آب از سوراخ گلویش بیرون میریخت. دستم را روی سوراخ گلویش میگذاشتم تا آب بخورد. چند روز بعد، بر اثر عفونت داخلی در زندان الرشید به شهادت رسید!!
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت بیست و دوم
براساس خاطرات #سید_ناصر_حسینی_پور
حدود ساعت چهار عصر بود، افسران بخش استخبارات نظامی وارد زندان شدند. ارشد آنها سرهنگ تمام بود. عراقیها به دنبال آرپیجیزنها، تیربارچیها و تکتیراندازهایی بودند که آن روز بیش از سی، چهل قایق عراقی را در جزایر مجنون منهدم کرده بودند.
وقتی با کابل و باتوم به جان بچهها افتادند، سید نادر سادات و محمد صادقیفرد بلند شدند و گفتند: «نزنید بچههارو، ما آرپیچیزن بودیم!»
سرهنگ گفت: «شما ایرانیها سعی میکنید برای همدیگه فداکاری کنید، قبلا اسرا را میآوردن اینجا، وقتی به دنبال شخص خاصی میگشتیم، یکی از اسرا خودشو به جای اون فرماندهای که ما دنبالش بودیم، معرفی میکرد، بعد که ما اون فرمانده رو پیدا میکردیم، معلوم میشد اون اسیر دروغ گفته و میخواسته فداکاری کنه»
به دستور سرهنگ تعدادی را از جمع بیرون کشیدند، بعد دستور داد اسرا دونفر، دونفر در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. سرهنگ گفت : « به همدیگه سیلی بزنید!» بچهها حاضر به اینکار نبودند.
فکر میکنم آنها قصد داشتند کاری کنند که بچهها نسبت به هم کینه به دل بگیرند.
سید محمد شفاعتمنش طبق معمول شوخیاش گرفته بود و گفت : « آبتان نبود، نانتان نبود، چرا آمدید جبهه، حالا کتک بخورید!»
شب بود. تعدادی از اسرا را از بصره آورده بودند. بعثیها در بصره اجازه نداده بودند، اسرا به دستشویی بروند. بوی تعفن گرفته بودند. وارد سلول که شدند بعضی از آنها دیگر نتوانستند تحمل کنند.
تعدادیشان در همان راهروی سلولها رفع حاجت کردند. بوی آزار دهندهای در فضای داخل سلولها پیچیده بود. آن شب، فضای داخل زندان تحملناپذیر بود. از سر و وضع کبودشان پیدا بود چه کشیدهاند. بیشترشان حتی زیرپیراهن تنشان نبود.
یکی از آنها که منصور نام داشت و لر بختیاری بود، از بصره و آنچه بر آنان گذشته بود، صحبت میکرد و گفت: « اگه پدر و مادرتون نمازی خونده، روزهای گرفته و یا کار خیری انجام داده، به کمکتون اومده که شما رو نیاوردن بصره!»
- یعنی بصره بدتر از اینجا بود؟!
- بصره جهنم بود!
سرش را تکان داد و گفت: « بیشتر بچهها تو بصره شهید شدند. بعثیها روی جنازه شهدا راه میرفتند. جنازهها رو جمع کرده بودند تو گوشهای از حیاط پادگان.از ظهر تا شب جنازهها اونجا افتاده بودند. مرتب میاومدند پیش جنازهها و عکس میگرفتند..»
روز پنجم حضورمان، در زندن الرشید است. پایم هر روز بدتر میشد. خون لختهشده، چرک و عفونت زیرپوست پایم جمع شده بود. زیرپوستم عفونت زلالی شبیه مایع زردرنگی جمع شده بود.در شلوغیهای زندان، وقتی عراقیها خواسته و اسرای ایرانی ناخواسته پایم را لگد میکردند، تاولها میترکید، مثل بادکنک!
از تشنگی نا نداشتیم. یکی از بچهها چفیهای خیس کرد و به سمت مجروحین پرت کرد. بچهها چفیه را در دهان میگذاشتند و میمکیدند تا دهانشان خیس شود!
دژبانها بچهها را به خط کردند. ابزار ضرب و شتمشان متفاوت بود. کابل، شلنگ،چوب خیزران و باتوم. خیزران بیشتر درد داشت. حالت فنر عمل میکرد. وقتی میزدند پرش داشت. دور تن میپیچید، گوشت و پوست را باهم میکند. کابلهای سیاه برق که روکش سیاه قسمتی از آن را کنده بودند هم زیاد درد داشت.
برای دژبانها مجروح و سالم فرقی نداشت. به جز احمد، همه اسرا وقتی کابل به سر و صورتشان میخورد، دستهایشان را سپر سر و صورتشان میکردند تا سرشان ضربه نبیند. در پد خندق ترکش شکم احمد را پاره کرده بود. بچهها رودههایش را درون شکمش برگردانده و با پارچه بیشتری آن را بسته بودند. در جابهجاییها رودههایش از پایین شکمش بیرون میریخت.
رودههای احمد با خاک و شن و ماسه مخلوط شده بود.در ضرب و شتم امروز، احمد رودههایش را گرفته بود تا روی زمین نریزد! از اینکه احمد مثل دیگر اسرا دستش را سپر سر و صورتش نمیکرد، دژبانها عصبی شدند و بیشتر کتکش زدند. یکی از دژبانها با او لج کرد و چندین بار با کابل به سرش کوبید. دژبان دست بردارش نبود....
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
4_5933501674520840674.mp3
3.97M
┈•꧁حیات༼﷽༽انسانی꧂•┈
✨ تندخوانی جزء دوم
#قرآن_کریم 🌱
✳️ قاری استاد معتز آقائی
•┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈•
دخترانه🌸
@dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عفافگرایی
🎥 حفظ کرامت زنان
💎 اگر خدا به زن گفته ارتباط با نامحرم را حفظ کن، به خاطر این است که خودت را #کوچک نکن.
🎈 خدا میخواهد #کرامت_زن حفظ شود.
⛔️ با دست دادن به نامحرم که چیزی نمیشود...
♨️ به ظاهر چیزی نمیشود، اما کرامت زنان را پایین میکشد.
✅ به خداوند که خالق ما و سازنده عالم هستی است، #اعتماد کنیم.
🎙استاد ماندگاری
دخترانه🌸
@dokhtaraane
03_tahdir_dabagh.mp3
24.47M
ماه مبارک رمضان همراه ما باشید با ترتیل جزء به جزء قرآن مجید
🎼 تندخوانی جزء ۳
🎙استاد حاج احمد دباغ
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸 شرح دعاهای روزهای ماه رمضان
🌸 #دعای_روز_سوم
🌙 #ماه_مبارک_رمضان
🌸 اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِيهَ، وَ بَاعِدْنِي فِيهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِيهِ، وَ اجْعَلْ لِي نَصِيبا مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ، بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ
1⃣ اللهم ارزقنی فیه الذهن و التنبیه
🌷 #اللهم:خدایا
🌷 #ارزقنی:روزی ده
🌷 #الذهن:هوش
🌷 #التبیه:بیداری
🔴 در ابتدا دعای امروز از خداوند می خواهیم که در این ماه رمضان ما را هوشیار کند و حافظه ای پیدا کنیم و از خواب غفلت بیدار شویم. انسان اگر از خواب غفلت بیدار شود زندگی برای او بسیار دل انگیز خواهد بود. خیلی از ما در غفلت هستیم لذا از خداوند در خواست می کنیم که از خواب غفلت بیدار شویم. یکی از نعمت های بزرگ خداوند ذهن و حافظه است یکی از دلایل ضعیف شدن حافظه گناه است. از کارهایی که سبب تقویت حافظه می شود حفظ کردن قرآن و خواندن زیاد آیت الکرسی است.
2⃣ و باعدنی فیه من السفاهة و التمویه
🌷 #و_باعدنی: و دورم کن
🌷 #فیه:در آن
🌷 #من_السفاهة: از سفاهت(جهالت)
🌷 #و_التمویه: و کار باطل و بیهوده
🔴 در دومین فراز از این دعا، از خداوند می خواهیم که از کارهای سفیهانه و باطل و بیهوده دوری کنیم. برای مثال پشت سر دیگران حرف زدن و غیبت کردن ،عیوب مردم را بازگو کردن و امور دیگر از این قبیل کارهای بیهوده ای است که هیچ سودی ندارند و کار سفیهانه ای است. سفاهت یعنی بی خردی
3⃣ و اجعل لی نصیبا من کل خیر تنزل فیه
🌷 #و_اجعل:و قرار ده
🌷 #لی:برای من
🌷 #نصیبا:نصیب
🌷 #من_کل_خیر:از هر خیر
🌷 #تنزل_فیه:که در آن نازل می کنی
🔴 از خداوند می خواهیم که در این ماه از هر خیری که نازل می کند به ما هم نصیبی بخشد. از کارهای خیری که پشت شیطان را می شکند روزه گرفتن و صدقه است. و همچنین اعمالی که ریشه شیطان را قطع می کند نماز شب و دوستی با خدا و استغفار است. نماز شب هر کسی توفیق آن را ندارد ولی اگر سعادت دنیا و سعادت آخرت را بخواهیم باید نماز شب بخوانیم الآن ماه رمضان است و این توفیق هست که در سحرها این نماز را بخوانیم.
4⃣ بحودک یا أجود الأجودین
🌷 #بجودک:به حق جود و کرمت
🌷 #یا_أجود:ای بخشنده تر
🌷 #الأجودین:بخشش دارترین عالم
🔴 جود و بخشش خداوند از همه بخشندگان عالم بیشتر است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
دخترانه🌸
@dokhtaraane
#هرجایی_میشه_باهم_قرآن_بخوانیم
مامان همیشه میگفت خونهها هم مثل ما آدما دل دارن. میگفت خونهها هم یه وقتایی مثل ما دلشون میگیره و اون وقته که بهشون میگیم دلگیر! میگفت دلگیربودن یا دلبازبودن یه خونه ربطی به متراژش نداره. میگفت بعضی خونهها دلشون لکزده برای اینکه یه بار دیگه صدای قرآنخوندن توشون بپیچه.
#ماه_رمضان
#ماه_نزول_قرآن
#ستاره_بشیم
#قرآن_بخوانیم
4رمضان/17فروردین 1401____
#فرزندان _حاج_قاسم