eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩🚩 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت سی و یکم براساس خاطرات توفیق احمد برایم کیک آورد. هر روز، علاقه‌ام به او بیشتر می‌شد. توفیق که شاهد علاقه اسرای مجروح به آقا اباعبد الله ‌الحسین علیه‌السلام بود، گفت:‌ «من روزی فهمیدم خدا شما ایرانی‌ها رو در این جنگ ذلیل نمی‌کنه که خمینی رو از اون همه دربه‌دری و تبعید، رهبر ایران کرد و شاه ایران فرار کرد. روزی فهمیدم که خدا نظامیان ما رو ذلیل میکنه که شما تو جبهه‌ها مرتب قرآن می‌خوندید و به اهل بیت متوسل می‌شید، بعد این خواننده‌ های مبتذل تو جبهه مهران برای نظامیان عراقی برنامه شرم‌آور رقص و آواز برگزار می‌کردند و خبری از خدا و دین نبود. اون‌روز فهمیدم خدا شما رو دوست داره و نظامیان عراقی قبل از اینکه توسط شما یا صدام کشته بشن، کشته جاه‌طلبی و کشورگشایی رئیس جمهورشون هستن.» بعد می‌گفت: «سید! قدر توسل به آقا امام‌حسین علیه‌السلام رو بدونید. این توسل بود که شما رو عزیز کرد و ما رو ذلیل.» به همراه محمدکاظم بابایی کنار درِ ورودی آسایشگاه نشسته بودم. مجروحان عراقی آسایشگاه روبه‌رویی در محوطه حیاط قدم می‌زدند. تا امروز نمی‌دانستم چرا این مجروحان اینجا هستند. حتی ندیده بودم کسی به ملاقاتشان بیاید. محمدکاظم که آدم شاد و ماجراجویی بود، یکی از مجروحان عراقی را صدا زد. مظلومیت خاصی در چهره‌اش بود. محمدکاظم به شوخی به او گفت: «شما عراقی‌ها پای ما دو تا رو قطع کردید، ولی عیب نداره، جنگه دیگه!» محمدکاظم همان برخورد اول با او قاطی شد. مجروح عراقی حسین رحیم نام داشت.او شیعه و از طایفه غاضریه کربلا بود. کنار رود فرات زندگی می‌کردند. نام فرات که آمد، خود به خود اشکم جاری شد. اسم دوستش عرفان عبدالرزاق بود. شیعه و اهل نجف بود. حسین رحیم در همان شروع صحبت‌هایش گفت: «این جنگ شیعه‌کشی بود. بعثی‌ها خودشون می‌دونن چه کار کردن! می‌گفت: «ما پیرو آیت‌الله محمدباقر صدر هستیم. ایشون همان اوایل جنگ فتوا دادند جنگ با برادران شیعه ایرانی حرام است. خیلی از عراقی‌ها به خاطر همین فتوا حاضر نشدن با شما ایرانی‌ها بجنگن!» در بین صحبت‌هایش حرف‌های جدیدی می‌شنیدم. ادامه داد: «اوایل جنگ، برادرم در لشکر نهم عراق خدمت می‌کرد، برادرم می‌گفت وقتی گردان ما وارد سوسنگرد شد، اونجا فقط عده‌ای پیرمرد و پیرزن و بچه‌های کوچک نتونسته بودن از شهر خارج بشن، مانده بودن. به دستور طالع خلیل الدوری که اون موقع سرهنگ بود، همه اونارو توی میدان شهر جمع کردن و با تانک‌ها و نفربرها اون‌ها را به رگبار می‌بندن و زیر میگیرن!» گویا بعد از این اتفاق،برادرش دچار مشکل روحی و روانی شدید شده و از خدمت فرار می‌کند. قضیه این دو سرباز عراقی دردآور بود. حسین رحیم و عرفان عبدالرزاق با فرمانده گردان بحثشان شده بود. حسین به فرمانده گردانشان گفته بود: «سیدی!حالا که ایران قطعنامه ۵۹۸ رو پذیرفته، آیا دلیلی داره با ایرانی‌ها بجنگیم؟!» فرمانده گردانشان قضیه را به فرمانده تیپ گزارش داد. فرمانده تیپ در حضور نیروهای گردان با کلاش یکی از سربازان، چهار نفرشان را هدف قرار می‌دهد.حسین رحیم از پا و شکم مجروح می‌شود و عبدالرزاق از پای چپ و مثانه. یکی از اسرای مجروح ایرانی که علی ملکی نام داشت حالش وخیم بود. دو، سه روز بود که اصلا غذا نمی‌خورد. تلاش بچه‌ها برای بهبودی و وادار کردنش به غذا خوردن و راه رفتن، فایده‌ای نداشت. از بس لاغر شده بود که شکمش به پشتش چسبیده بود. استخوان‌های سینه‌اش به گونه‌ای بود، که دنده‌های سینه‌اش به راحتی شمرده می‌شد. وضعیت علی به گونه‌ای بود که هرکس می‌دیدش ، دلش کباب می‌شد.چشمانش گود رفته بود و گونه‌هایش آب شده بود. صدا از حنجره‌اش بیرون نمی‌آمد. ریه‌هاش عفونت کرده بود و به سختی نفس می‌کشید. روزهای اول که دستش تحرک داشت، برای نماز، خوابیده مهر نماز را روی پیشانی‌اش می‌گذاشت. بچه‌ها فقط این حرکت دست او و تکان دادن لب‌هایش را هنگام نماز شاهد بودند. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت دخترانه🌸 @dokhtaraane
02.Baqara.158.mp3
2.46M
🚩🚩 تفسیر قرآن کریم 158 سوره بقره استاد قرائتی اللهم عجل لولیک الفرج دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩🚩 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت سی و دوم براساس خاطرات علی، مظلوم‌ترین مجروحی بود که در اسارت دیدم. اصلا نفهمیدم چطور شهید شد. بچه ها‌ّ دور جنازه‌اش حلقه زدند. کسی نبود گریه نکند. نگهبان‌ها و پرستارها با صدای گریه وارد آسایشگاه شدند. هادی بلند شد و در حالی که بغض گلویش را گرفته بود و اشک می‌ریخت، گفت: من طلبنی وجدنی... یعنی : آن‌کس که مرا طلب کند، مرا می‌یابد. هرکس مرا یافت، می‌شناسد مرا، و کسی که مرا شناخت، عاشقم می‌شود. هرکس که عاشقم شد، عاشق او می‌شوم و هرکس را که عاشقش شدم، او را می‌کُشم، خون‌بهایش به عهده من است. کسی را که دیه‌اش به عهده‌ام است، خودم خون‌بهای او هستم. هادی ادامه داد: «بچه‌ها خوش به حال علی و امثال علی که خداوند خودش خون بهای آن‌هاست. خوش به حال علی که رفت. ما که موندیم، آدم‌های بی‌عرضه‌ای بودیم، موندیم تا ناراحتی اماممون رو ببینیم، موندیم تا جام زهر نوشیدن اماممون رو ببینیم. ماها سربازها و بسیجی‌های خوبی برای اماممون نبودیم» امروز سوم شهریور ۱۳۶۷. توفیق احمد وارد آسایشگاه شد. از تمام شدن جنگ خوشحال بود. گفت: «من نمیدانم شما بسیجی‌ها هشت سال چطوری در مقابل ارتش عراق مقاومت کردید، صدام خواب بدی برای شما دیده بود. سال ۱۳۵۹ عراق فقط شش لشکر پیاده و زرهی و مکانیزه داشت. در صورتی که سال ۱۳۶۳ به چهل و چهار لشکر رسید. شما در برابر این همه لشکر زرهی، مکانیزه و پیاده چه جوری مقاومت کردید!؟» گفتم: «با توکل به خدا و اهل بیت» بعد از ظهر، ما را در حیاط بیمارستان جمع کردند. گفتند میخواهند ما را اردوگاه ببرند. گویا آن بخش از بیمارستان برای همیشه از وجود مجروحان ایرانی خالی می‌شد. از اینکه می‌خواستند ما را به اردوگاه ببرند، خوشحال بودم. لطیف دهقان گفته بود: «اردوگاه بهتر از زندان و بیمارستان الرشید است!» ماشین فولکس استی‌شن کرم‌رنگی کنار درِ ورودی منتظرمان بود. امروز شنبه پنجم شهریور ۱۳۶۷- مقصد بعدی را نمی‌دانستیم. هشت نفر بودیم. از فولکس استیشن پیاده شدیم. پارچه روی چشم‌هایمان را باز کردند. تا چشمم به زندان الرشید افتاد، تعجب کردم! با خودم گفتم: «دوباره زندان الرشید؟!» زندانی که در و دیوارش خاطراتی تلخ برای بچه‌های پد خندق داشت. زندانی که از دژبان‌هایش بیزار بودیم. ما را به زندان شماره یک بردند. دفعه قبل زندان شماره دو بودم! بچه‌های پدخندق را به اردوگاه ۱۳ رمادیه برده بودند. دیگر هیچ‌وقت آن‌ها را ندیدم. یکی دو بار که بچه‌های پدخندق از جمله الله‌بخش حافظی، در نامه‌هایی که به خانواده‌هایشان نوشتند، وضعیت مرا هم نوشته بودند، بخش سانسور اداره استخبارات عراق، از ارسال آن‌ نامه‌ها به ایران جلوگیری کرده بود. با صدای نکره یکی از نگهبان‌ها که گفت: «یالا بسرعه، یالا ادخل، یالا سریع داخل شید» وارد سلول‌ها شدیم. بیشتر اسرای زندان شماره یک ارتشی بودند. تعدادی از بچه‌های سپاه و بسیج که دو ماه قبل، در شلمچه اسیر شده بودند، هنوز آنجا بودند. قیافه‌هایشان به هم ریخته بود. عراقی‌ها روزی چهار،پنج ساعت آن‌ها را در حیاط زندان جلوی آفتاب سوزان نگه می‌داشتند. شب‌، بچه‌ها روی موزائیک می‌خوابیدند. به ما تازه واردها پتو نمی‌دادند. عباس پتوی خودش را به ما داد. پتو را برای متکا لوله کردیم. شب‌های الرشید خیلی گرم بود، اما محبت و همدلی بچه‌ها گرم‌تر. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت دخترانه🌸 @dokhtaraane
🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم : در ساعت‌های کیمیایی لیلةالقدر، بنده‌ی مؤمن باید حداکثر استفاده را بکند. بهترین اعمال در این شب، دعاست... احیاء هم برای دعا و توسل و ذکر است. نماز هم - که در شب‌های قدر یکی از مستحبات است - در واقع مظهر دعا و ذکر است. ۱۳۸۴/۰۷/۲۹ اللهم عجل لولیک الفرج دخترانه🌸 @dokhtaraane
روز بیست و یکم دخترانه🌸 @dokhtaraane
دنیا خانه گذر است نه جای ماندن... شهادت امام علی علیه السلام تسلیت باد! 🕊➖@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
اے خدایے ڪه بہ هر آنڪه دوستـت دارد، نزدیڪے... ➖🕊@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
یا دلـــــیلے عــــــند حیــــــــرٺی... 🕊🍃@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane