eitaa logo
⇜دختࢪان‌امام‌زمانےعجل‌اللّه⇝🇵🇸
138 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
146 فایل
• . 🕊|بِسْمِ‌ࢪَبِّ‌اَلمَھْد‌‌؎|.° شࢪایطِ‌ڪپی:باذکرصلواتےبࢪای‌فࢪج‌وسلامتۍامام‌زمان ﴿عج‌الله‌تعالی‌ٰفرجہ‌الشریف﴾آزادھ.😇Γ خادمِ‌‌ کانال برای ارسال نظرات وتبادل @mahya0306💌 هرچہ‌دلِ‌تنگٺ‌میخواهد‌بگو!😎 https://harfeto.timefriend.net/17207741707580
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌یاد بخوانیم 🌱♥️ دعای فرج اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند‌‌شب‌پیش یه‌چی‌یه‌جا‌خوندم ... هنوزم‌پریشونم🚶🏻‍♂️- نوشته‌بود ! یه‌شب‌خواب‌شهیدرومیبینھ🌱 بهش‌میگه: +روح‌الله‌ازاونورچه‌خبر !؟ شهید‌میگھ _خبرای‌خوب... تاسال‌۱۴۰۰ظھور‌انقدر‌نزدیک‌میشه‌کھ دیگه‌نمیگین‌آقا‌کدوم‌جمعه‌میاد ؟! میگین‌آقا‌چند‌ساعت‌دیگه‌میاد (:🖐🏽 ! خلاصه‌کھ اگه‌مجازی‌نمیذاره‌خودسازی‌کنی ؛ یه‌مدت‌نباش‌اصلا ... هرچیزی‌که‌تورو‌از‌مولات‌دور‌میکنه‌، بریز‌دور ؛ واݪسلام ↻ •💚•
───ﮧﮩﮩ٨ـــﮩ حسـ💚️ــین ﮩـــ۸ﮩﮩ─── الا اهل عالم پیامم بگیر شدم از ازل من پذیر ولیم به دوران ندارد نظیر بگویم به عشق حسینم اسیر امیری و نعم الامیر ───ﮧﮩﮩ٨ـــﮩ حسـ💚️ــین ﮩـــ۸ﮩﮩ─── سلام دوباره این گروه متعلق به اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزان استان چهار محال و بختیاری است گروه به جز آخر هفته ها بسته است برنامه گروه رو بعد از عضو یابی توی گروه قرار میدیم❤️❤️
... آقا! تنها بوديم. صداى ناله‌ى هم ديگر را مى شنيديم؛ ولى هر چه دست مى‌كشيديم هم را پيدا نمى‌كرديم. دست‌هايمان را كشيده بوديم جلو، كورمال، كورمال، دور خودمان مى‌چرخيديم ودنبال چيزى كه نبود مى‌گشتیم. بعد همانى شد كه خودتان مى‌دانيد. صداى شما آمد؛ از پشت تاريكى. اول گفتيد: «سلام!» نمى‌دانيد چه حالى شديم. از وقتى از آن بالا بالا افتاده بوديم كسى بهمان سلام نكرده بود. صدايتان! صدايتان خيلى آشنا بود؛ ولى هرچه فكر كرديم يادمان نيامد كجا قبلاً شنيده بوديم. گفتيد: «من اين‌جايم" اين‌جا تاريك نيست! من فانوس دارم!»¹¹  آقا دلمان غنج رفت. داد زديم: «كجا؟ كدام طرف؟» گفتيد: «يك قدم جلوتر!» از ذوق جيغ كشيديم. يك پايمان را بلند كرديم كه بگذاريم جلوتر! يك‌دفعه گيج شديم. ما مدت‌ها بود داشتيم مى‌چرخيديم. حالا ديگر يادمان نمى‌آمد كه اول به كدام جهت آمده بوديم تو قبل از چرخيدن! نه اصلاً يادمان نمى‌آمد. پاى بالا رفته را به كدام طرف بايد زمين مى‌گذاشتيم كه اسمش جلوتر باشد؟ نمى‌دانستيم. گفتيم شايد دور بعدى معلوم شود. باز چرخيديم. اين‌ها همه را يادتان هست كه، خب حالا يك مطلب كوچك: ما هنوز همان‌جاييم آقا! تو همان حال‌ها! داريم مى‌چرخيم تا شايد دور بعد بفهميم. عجيب است؟ نه؟ باورتان نمى‌شود؟ هستيم ديگر! درست همان‌جا! فقط فرقى كه كرده، صداى شما يواش‌تر مى‌آيد. هرهر موج‌هاى تاريكى هم بلندتر شده! خب، من نيامدم اين جا كه داستان را از اول تعريف كنم. مى‌خواستم بگويم: آقا! ما فانوس نداريم. خب؟ اين جا هم تاريك است. خب؟ حالا شما هى از پشت آن موج‌ها بگوييد: «بياجلوتر!» عجب بدبختى‌اى است. آقا ما نمى‌دانيم شما كدام طرفيد؟ جلوتر كجاست؟ چه وضع گريه‌دارى داريم. همين‌طور دستمان روى تن تاريكى است، داريم مى چرخيم. صداى شما مى آيد. يك پاى ما توى هوا است. اشك هايمان مى‌ريزند وسط دايره اى كه دورش مى‌چرخيم. آقا فانوس را بگيريد بالاتر! همين آقا! من اصلاً آمده بودم همين را بگويم: فانوس را بگيريد بالاتر. ---------------------------- ١١- سوره ى نور٢۴، آيه‌ى ٣۵«مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ»؛ مثل نور خداوند همانند فانوسى است كه در آن چراغى پر فروغ باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دم صبحی یا کریم بیچاره آمده بود توی راهرو و هی خودش را می‌کوبید به شیشه‌های پاگرد که برگردد به آسمان... راه بازی را که آمده بود از شیشه‌ی پنجره تشخیص نمی‌داد.... محکم می‌خورد به شیشه و می‌افتاد و نفس نفس می‌زد و دوباره می‌پرید و... شیشه را نمی‌دید انگار...فقط آسمان را می‌دید... به ذوق آسمانی که جلوی چشمش بود نفس‌ نفس‌ زنان دوباره پر و بال باز می‌کرد اما یک چیزی بین او و آسمان مانع بود... یک چیزی که نمی‌فهمید چیست... یک چیزی که نمی‌دید چیست... سرعت می‌گرفت برای یک آسمان دور اما خیلی زود می‌خورد به مانع نامرئی... توقع نداشت انگار... پاگرد پر شده بود از پرهای ریخته... یک بار که محکم به شیشه خورد و افتاد زمین، سریع گرفتمش... یاکریم ترسیده بود... یا کریم آنقدر قلبش تند می‌زد که انگار می‌خواست سینه‌اش بشکافد... نازش کردم.. بوسیدمش... بردمش توی حیاط... تا دست‌هایم را باز کردم پر کشید... قلبم داشت تند تند می‌زد آنقدر که سینه‌ام... یاکریم، حکایت من بود…
دخترا کتاب رویای یک دیدار کتاب خیلی خوبیه درمورد زندگی جناب سلمان فارسی هست خیلی خیلی توصیه میکنم بخونینش 20 تومن
بر برگ دل آه نبودن را کشیدم! برگ بیوفتاد ؛درد را به هزار شکل کشیدم! حاج محسن زمزمه ی ورد لبم شد! او ،پر زدن را یاد دلا داد!گر نباشی! عشق تو در دل بباشد! بر بال دلم اسم تورا هک بکردم! در کمد خاطره، نشوی یاد، برفته! یاد بمانیم و توانیم در ره تو بمانیم! محسن به قلم: بنده ثنا دهکردی از استان چهارمحال و بختیاری شهرستان شهرکرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا