دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
51.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سرود سلام فرمانده ۲ با کیفیت عالی 👌
🎬 #سلام_فرمانده
#نیمه_شعبان
#ماه_شعبان
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
لطفا علامت مثبت رو بزنید و در قسمت نظرات نظر خودتون رو وارد کنید
عدد علامت مثبت به ۱۰۰ برسد ان شاالله
💠همایش بزرگ پیادهروی دختران فاطمی در قم برگزار شد.
🌼بیش از هزار نفر از دختران دهه هشتادی و دهه نودی، در قالب «همایش بزرگ پیاده روی دختران فاطمی» مسیر بلوار پیامبر اعظم(ص) قم را به سمت مسجد مقدس جمکران، پیمودند.
https://www.farsnews.ir/qom/news/14011213000062
🌹یادت باشه
🍃بخش اول
زندگی نامه
🍃فصل هفتم
بیا در جمع یاران یار باشیم
🍃برگ شصت ویکم
جواب داد:«فرق برو وبیا اونجاس که وقتی میگی برو یعنی خودت اینجا وایستادی،انتظار داری بقیه جلودار بشن،ولی وقتی میگی بیا یعنی خودت رفتی جلو،بقیه رو هم تشویق می کنی حرکت کنن».
این رفتارش باعث شده بود همیشه بین سربازها جایگاه خوبی داشته باشد،موقع کارخودش رو درلباس یک سرباز می دید،نه کسی که بایددستوربدهد،به حدی صمیمی و متواضع بود که بعضی سرباز ها حتی چندسال بعد از پایان خدمتشان زنگ می زدندوبا حمید احوالپرسی می کردند،گفتم:«پس من هم ازاین به بعد به رسم سپاه می برمت خرید!»،گفت:«یعنی چجوری؟»،گفتم:«دیگه نمی گم حمید آقا بیا بریم خرید،میرم داخل مغازه میگم بیا داخل این چند تا رو پسندیدم حساب کن!»،کلی به تعبیرم خندید.
دوست نداشتم سر سفره تنهایش بگذارم،با اینکه ناهارم را خورده بودم وگرسنه نبودم کنارش نشستم مشتاقانه درست مثل اولین سفره ای که برایش انداخته بودم کنارش نشستم و به او نگاه کردم،بهترین لحظه هایی که دوست داشتم کش بیاید وبتوانمبا آرامش به صورت خسته ولی مهربانش نگاه کنم،مثل همیشه با اشتها غذایش را می خورد،طوری که من هم دلم خواست چندلقمه ای بخورم،حمیدظرف سس را برداشت و روی سیب زمینی ها خالی کرد،همراه هر غذایی ازکتلت گرفته تاسیب زمینی و سالاد کاهو سس استفاده می کرد،شایددر ماه دوسه بار سس سفید می خریدیم.وسط غذا خوردنش طاقت نیاوردم وپرسیدم:« عزیزم امروز برای شستن موکت ها موندی،روزهای دیگه چطور؟چرا بقیه همکارای توسر موقع میرن خونه ولی تو معمولا دیر میای!»درحالی که خودش را باظرف سس مشغول کرده بود گفت:«شرمنده خانومم بعضی روزها کارم طول می کشه تا جمع و جور کنم می بینی سرویس رفته،وقتی دیرمی رسم مجیورم خودم ماشین جورکنم یا حتی تایک جاهایی پیاده مسیر رو بیام».
محل کار حمیدازقزوین چندکیلومتری فاصله داشت،برای همین باسرویس رفت و آمد می کرد،با اینکه به من می گفت کارش طول می کشدولی می دانستم صرفأبه خاطر کار و مأموریت خودش نیست که ازسرویس جا می ماند،هم زمان دو مسئولیت داشت هم مسئول مخابرات گردان بودهم مسئول فرهنگی گردان،هرجای دیگری که فکر می کرد کاری از دستش برمی آید دریغ نمی کرد از کار پرسنلی گرفته تا کارهای فوق برنامه فرهنگی تیپ و گردان،درواقع آچارفرانسه تیپ بود،خستگی نمی شناخت،مقیدبود حقوقش کاملا حلال باشد،برای همین بیشتر ازساعات موظفی کار انجام می داد،تمام ساعاتی که سرکار بود آرام و قرار نداشت دربحث مخابرات خیلی کارکشته بود،در ارزیابی های متعددبازرس ها همیشه نمره ممتاز می گرفت و به اوچندروز مرخصی تشویقی می دادند که اکثرشان را هم استفاده نمی کرد.
برای شام منزل عمه دعوت بودیم،معمولا پنج شنبه ها شام منزل عمه می رفتیم،جمعه ها هم برای ناهار. خانه بابا ی من بودیم،گاهی هم وسط هفته برای شب نشینی می رفتیم،خیلی کم پیش می آمد تنها برود،به مرد خوش تیپ خانه ام گفتم:«نیم ساعت دیگه میخوایم راه بیفتیم تو از الان برو آماده شو»بعدهم رفتم جلوی تلویزیون نشستم تا حمید حاضربشود،حمید درحالی که برای بار چندم موهایش را شانه می کرد به شوخی گفت:« همین که می خوایم بریم خونه مادر من تو طول می دی!موقع رفتن خونه مادر تو بشه من عوضش رو در میارم!»،کلی خندیدم و زیر لب قربان صدقه اش رفتم،گفتم:« این تیپ زدنت با اینکه زمان میبره ولی دل مارو بد جور برده آقا».🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃