eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
2.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
27 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹یادت باشه 🍃بخش اول زندگی نامه 🍃فصل نهم ما لقارا به بقا بخشیدیم 🍃برگ هشتاد و دوم به واسطه دوستم کتاب « دختر شینا » به دستم رسید ، روایت زندگی زن و شوهری را می خواندم که شبیه زندگی خودمان بود ، عشقی که بینشان بود ، خاطرات اول زندگی که همسر شهید از حاج ستار خجالت می کشید یا ماموریت های همیشگی شهید ، نبودن ها و فاصله ها ، همه این ها را در زندگی مشترکمان هم می توانستم ببینیم ، صفحه به صفحه می خواندم و مثل ابر بهار اشک می ریختم و با صدای بلند گریه می کردم ، هر چه به آخر کتاب نزدیک می شدم ترسم بیشتر می شد ، می ترسیدم شباهت زندگی ما با این کتاب در آخر قصه هم تکرار بشود. به حدی در حال و هوای کتاب و زندگی « قدم خیر » قهرمان کتاب دختر شینا غرق بودم که متوجه حضور حمید نشدم ، بالای سر من ایستاده بود و چهره اشک آلودم را نگاه می کرد ، وقتی دید تا این حد متاثر شده ام کتاب را از دستم گرفت و پنهان کرد ، گفت :« حق نداری بقیه کتاب رو بخونی ، تا همین جا خوندی کافیه » ، با همان بغض و گریه به حمید گفتم :« داستان این کتاب خیلی شبیه زندگی ماست ، می ترسم اخر قصه عشق ما هم به جدایی ختم بشه ». آنقدر بغض گلویم سنگین بود که تا چند ساعت هیچ صحبتی نمی کردم ، حمید مشغول سر و کله زدن با آبمیوه گیری بود که درست کار نمی کرد ، چون توی مخابرات بود دست به کار فنی خوبی داشت ، هر چیزی که خراب می شد سعی میکرد خودش درست کند، از کلید و پریز گرفته تا لولای در و شیر آب ، خیلی کم پیش می آمد که بخواهیم چیزی را بدهیم بیرون درست کنند ، داخل آشپزخانه خودم را مشغول کرده بودم ، با مرور خاطرات دختر شینا به اولین روز های عقدمان رفته بودم که با حمید خیلی رسمی صحبت میکردم ، اسمش را هم نمی توانستم بگویم ، ولی حالا حمید برای من همه چیز شده بود و لحظه ای تاب دوریش را نداشتم . با شنیدن صدای تلفن از عالم خاطراتم بیرون آمدم ، مسئول بسیج دانشگاه بود ، اصرار داشت برای اردوی دانشجویان جدید الورود دانشگاه همراهش باشم ، دلم پیش حمید بود ، نمی خواستم تنهایش بگذارم ولی دوستان دیگرم شرایط همراهی کاروان را نداشتند ، بعد از موافقت حمید هشتم آبان همراه با دانشجویان به سمت رامسر راه افتادیم ، قبل از اردو برایش آش شله زرد پختم ، معمولا قبل از اردو هایی که می رفتم برایش دو سه وعده غذا می پختم و داخل یخچال می گذاشتم تا خودش گرم کند و بی غذا نماند. هوای رامسر ابری بود و باران شدیدی می آمد ، بعد از یک روز برگزاری کلاس های آموزشی روز دوم دانشجویان را کنار ساحل بردیم ، دریا طوفانی بود ، با دانشجوها کلی عکس گرفتیم و بعد هم به سمت « کاخ موزه پهلوی » حرکت کردیم ، فصل پرتغال و نارنگی بود ، بعضی از دانشجوها شیطنت می کردند و از میوه های درختان باغ جلوی موزه می چیدند . با حمید که تماس گرفتم متوجه شدم برای مراسم اولین شهید مدافع حرم استان قزوین شهید « رسول پور مراد » به شهرک قلعه هاشم خان زادگاه این شهید رفته است ، زیاد نمی‌توانست صحبت کند ، وقتی گفتم بچه ها از باغ پهلوی حسابی میوه چیدند گفت :« عزیزم به اون میده ها لب نزن ، بیت الماله ، معلوم نیست شاه اون زمون با مال کدوم رعیت این باغ ها رو مال خودش کرده ، اومدی قزوین خودم کلی برات پرتغال و نارنگی می خرم .»🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🌷ببینید و بیندیشید در مورد اعجاز عددی در سوره قدر 🤲🏻* *إنا ١* *أنزلناه ٢* *فی ٣* *ليلة ٤* *القدر ٥* *وما ٦* *أدراك ٧* *ما ٨* *ليلة ٩* *القدر ١٠* *ليلة ١١* *القدر ١٢* *خير ١٣* *من ١٤* *الف ١٥* *شهر ١٦* *تنزل ١٧* *الملائكة ١٨* *والروح ١٩* *فيها ٢٠* *بإذن ٢١* *ربهم ٢٢* *من ٢٣* *كل ٢٤* *أمر ٢٥* *سلام ٢٦* *هی ٢٧* *حتى ٢٨* *مطلع ٢٩* *الفجر ٣٠* *سوره «القدر» دارای ٣٠ كلمه است به تعداد جزءهای قرآن !* *و تعداد حروف این سوره ١١٤ است به اندازه‌ ی تعداد سوره های قرآن كريم !* *فقط خدا ارزش این سوره و این شب را می داند و بس ، قدر قدر قرآن را بدانیم* [] *فضیلت خواندن سوره قدر* *امام صادق علیه السلام :* *هر کس سوره قدر رادر یکی از نمازهای واجب قرائت کند منادی ندا میدهد : ای بنده خدا ؛ خداوند گناهان گذشته تو را آمرزید پس اعمالت را از سر گیر.* *امام رضا علیه السلام :* *هر مؤمنی که هنگام وضو گرفتن سوره قدر را بخواند از گناهانش خارج می شود مانند آن روزی که از مادر متولد شده است.* *امام صادق عليه السلام :* *هرکس سوره قدر را بر آبی بخواند واز آن بنوشد خداوند نوری در چشمان او قرار دهد.* *امام صادق عليه السلام :* *هرکس سوره قدر راهنگام خواب یازده مرتبه بخواند خداوند یازده فرشته را مآمور میکند تا او را از شر هر شیطانی حفظ نمایند.* *امام صادق علیه السلام :* *هرکس سوره قدر را شفیع قرار دهد و از درگاه خداوند در خواستی نماید خداوند شفاعتش را پذیرفته و درخواستش را اجابت می نماید.* *حداقل برای یک گروه ارسال کنید و ثوابش را هدیه کنید به روح همه شهدای اسلام و اموات خودتون .* دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ بسم الله الّذی لا إلهِ الا هو ✨ 😊! 🔶 ناپسندخودم فرارکنم! 🔺 جایۍبودوازدست خودت، به آنجا فرار می‌کردۍ! تیشه برمی‌داشتی و ریشه‌ۍ را که تو را به تنگ آورده‌اند میزدی! درکسۍمی‌بینی و مایه‌ی آزار همه است ... ✦ سجادیه شبیه بارانۍلطیف، هم دلشوره‌هایت را می‌شوید و می‌برد و هم ترسهایت را می‌ریزد. 😊!بااین دعا باید رفاقت کرد، از رهانیدن تنۍکه هزار خُلقِ تنگ، منقبضش کرده است. 🔴 أَعُوذُ بِک / خدایا به ؛ 🔴مِنْ هَیجَانِ الْحِرْصِ / از اینکه طمع در من طوفان به پا کند، 🔴 / و خشم به اوج تندی برسد، 🔴 / و حسادت بر من غلبه کند، 🔴 الصَّبْرِ / و نتوانم که صبر کنم، 🔴 / و خوی قناعت در من کاهش یابد، 🔴 / و اخلاقم زشت شود، 🔴 الشَّهْوَةِ / و بر شهوتهایم پافشاری کنم، 🔴 / و یا در عصبیت اصرار ورزم و... 🌸 🌱 🌱 ※ صوت و متن کامل دعا https://b2n.ir/g29345 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😊داستانی برای اندیشیدن! کوچیک که بودم، یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبار فروشی پدرم در بازار. کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت: مشت آجیل برای خودت بردار! دوستم قبول نکرد. اصرار و از اون انکار. تا این که پدرم خودش یک مشت آجیل برداشت و ریخت تو جیب‌ها و مشت دوستم. پرسیدم: تو که اهل تعارف نبودی؛ چرا هرچه پدرم اصرار کرد همون اول خودت برنداشتی؟ خیلی قشنگ جواب داد: آخه مشت های بابات بزرگ تره! خداجونم! اقرار می کنم که مشت من کوچیک است و معجزه‌های تو بزرگ؛ به لطف و کرمت ازتو می‌خواهم که با مشت خودت، از هرچی که خیروصلاح ماست، به زندگی تمام مردم سرزمینم هدیه کن🌱 😊این روزهای عید یادتون نرود دستهای پدر و مادر خیلی بزرگترند خالی هم برنمی‌گردند، اگر در قید حیات نباشند🌸 شاد آنها که آسمانی اند🌱 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا