#داستان
#تلنگر و #تفکر
🔷 #قهرمان_واقعی
🗓چند ماه بود برای مسابقه ی دو قهرمانی نوجوانان استان تمرین میکردم. 🏃
بعد از امتحانات خرداد تمام وقتم را در ورزشگاه می گذراندم.
از خواب و تفریحاتم زده بودم .
حتی با خانواده به مسافرت نرفتم.🏖
همه ی رویاهای من در قهرمانی این مسابقه خلاصه شده بود.🏅
جایزه ی نفر اول این مسابقه، سه میلیون تومان پول نقد💰 و راه یابی به مسابقات کشوری بود و من تنها هدفم شرکت در مسابقات کشوری و بعد دعوت شدن به تیم ملی بود.
❇️ می دانستم کار سختی پیش رو دارم چون رقیب سرسخت و با انگیزه ای داشتم. 💪
🙍♂سعید خیلی درس خوان بود.
در مدرسه همه او را دوست داشتند؛ تنها کسی که از سعید خوشش نمی آمد من بودم!😕
پسر آرام و بی دردسری بود؛ اما من از این اخلاقش خوشم نمی آمد.
همیشه می گفتم :سعید خیلی خودشیرینه...😠
همیشه لباس هایش اتو کشیده و مرتب بود و بوی عطر می داد.
📚 کتاب و دفترهایش از بس تمیز بود، انگار اصلا استفاده نشده بود!
معلوم بود از آن مرفه های بی درد است!
نمیدانم... شاید یک جور حس #حسادت به او داشتم...😒
روز قبل از مسابقه، بعد از کلاس،
آقای منصوری معلم ورزش، من و سعید را صدا زد و گفت صبر کنید تا بعد از نماز باهم با ماشین برویم 🚘 تا بین راه توصیه های لازم را گوشزد کنم.📌
🕌 بعد از این که نماز خواندیم ؛ من و آقای منصوری از نمازخانه بیرون آمدیم تا برویم ؛ که سعید گفت شما بروید من چند دقیقه دیگر می آیم.
ما هم به طرف ماشین رفتیم و سوار شدیم.
آقای منصوری از من پرسید: آقا مهران نظرت راجع به سعید چیه؟
بنظرت کدومتون اول میشید؟ 🤔
با اعتماد به #نفس گفتم: 💯صدردرصد من اولم!😏
شک نکنید آقا... من یک روز عضو تیم ملی میشم.✅
لبخندی زد و گفت: اوه اوه! 😯
عجب اعتمادی به خودت داری پسر...
آقای قهرمان بنظرت دوستمون یکم دیرنکرد؟
برو دنبالش ببین کجاست.
از ماشین پیاده شدم و به سمت نمازخانه رفتم.
یک لحظه حس کردم صدای گریه شنیدم.👂
کمی که جلوتر رفتم فهمیدم صدای سعید است که آرام گریه می کند! 😢
کنجکاو شدم و با دقت گوش دادم؛
می گفت:خدایا خودت بهتر میدونی که این مسابقه چقدر برام مهمه... 😔
میدونی که اگه برنده نشم چی میشه... 😞
میدونی که من برای چی تو این مسابقه شرکت کردم...
🙏خدایا میدونم مهران هم خیلی زحمت کشیده، حقشه که اول بشه ولی من به جایزه ی این مسابقه نیاز دارم.
این همه پول قرض کردیم فقط سه میلیون دیگه کم داریم .
خدایا اگه این پول به دستم نرسه سپیده کور میشه!!!😭
انگار یک سطل آب داغ روی سرم ریختند...
خدای بزرگ...
چطور ممکن است سعید درس خوان و خوش تیپ مدرسه این قدر بی پول باشد❗️
در همین فکر بودم که سعید گفت: مهران تو اینجایی؟! ببخشید منتظرت گذاشتم.
👥بیابریم آقای معلم منتظره.
در بین راه که آقای منصوری صحبت میکرد و به ما روحیه می داد، سعید هم می گفت و می خندید؛ انگار نه انگار که آنقدر غم در دلش بود.😌
😔 خدایا من را ببخش که درباره ی این پسر این قدر بد فکر می کردم...
آن شب تمام #ذهنم درگیر سعید بود. 🌪
چطور می توانستم بی تفاوت باشم؟
من اصلا به پول جایزه فکر نمیکردم.
وای چشم های سپیده...👁
یادم آمد جشن دهه فجر، سعید خواهرش سپیده را به مدرسه آورده بود؛
یک دختر بچه ی شیرین و دوست داشتنی...👧
نمی دانم تا کی ذهنم #درگیر بود و با خودم کلنجار می رفتم که خوابم برد. 😴
✅سرانجام روز مسابقه فرا رسید؛ روزی که ماه ها در انتظار آمدنش بودم ولی اصلا دلم نمی خواست از رختخواب بیرون بروم!
اما به اصرار پدر به محل مسابقه رفتیم.
از دور سعید را دیدم که کنار خواهر کوچش ایستاده بود.🙋♂
💗 ته #دلم آرزو می کردم سعید در مسابقه برنده شود ولی خودم هم خیلی زحمت کشیده بودم... خیلی!
مسابقه شروع شد؛ اما... بدون من!!
از ورزشگاه بیرون رفتم و از طریق رادیوی استانی نتیجه ی مسابقه را دنبال می کردم.📻
بالاخره سعید زودتر از همه به خط پایان رسید.🎌
✨#آرامش عجیبی داشتم... انگارمدت ها به دنبال این احساس می گشتم.
😊خوشحال بودم...شاید اگر عضو تیم ملی هم میشدم این چنین برایم #لذت بخش نبود.
🌀هفته بعد سعید با یک جعبه شیرینی به مدرسه آمد و خبر بهبودی چشمان سپیده را داد.
تا مدت ها سرزنش پدرم را می شنیدم که می گفت زحماتت را به باد دادی ولی هیچ کس نفهمید نتیجه ی زحمات من چشمان سپیده بود و حتی خوشحالی سعید...💖
من دیگر هیچ وقت مسابقه ندادم اما سعید که حالا دوست صمیمی من شده ؛ عضو تیم ملی است و این از همه چیز برایم باارزش تر است.🏆
✅ گر بر سر نفس خود امیری مردی...
#مبارزه_با_نفس
#لذت_برتر
🌱 @dokhtaran_chadory
#تلـنگر
#امام_صادق (علیه السلام):
🍃 #شکرگزاری باعث وفور #نعمت و مصونیت از #فقر و تهیدستی است.
📚تحف العقول
🔻هر چند انسان از شمارش نعمت های الهی عاجز است و این موضوع در آیه « وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»
☘و اگر بخواهید که نعمتهای خدا را شماره کنید هرگز نتوانید، که خدا در حق بندگان بسیار آمرزنده و مهربان است.
📚 سوره نحل، آیه ۱۸🍁
@dokhtaran_chadory
•| #تلـنگر |•
🌿 #آیتاللهحسنزادهآملیره
✍ عزیزان بدانید دو چیز باعث می شود که #قلب بمیرد
و #روح تاریک شود و #نفس انسان سرکش گردد.
🔸 1- پر خوری
🔸 2-پر حرفی
@dokhtaran_chadory
#تلنگر #عمر
⇦دیروزتـــــ از دست رفت
و به فردایتـــــ یقین نیست !
و امروزتـــــ غنیمت است!⇨
پس این فرصت را دریاب ✔
■امام علے علیه السلام
◍⃟🌴🕊
@dokhtaran_chadory
#تلنگـــــــر
تصـور کن
همه عالم بلندشدن واست کف زدن👏
اما امامزمـانعج که تو رودید
روش و برگردونه ..💔
ارزش داره ⁉️🙂
#استاد پناهیان
@dokhtaran_chadory
#تلنـگــــر
فقط به نداشته ها فکر نکنیم، بلکه
به خود و دیگران نعمتهای خدای مهربان را یادآوری کنیم تا بر نعمتش بیفزاید
برخی از نعمتها مانند: سلامتی بدن اعم از : دیدن، شنیدن، بوییدن، خوردن، جویدن، بلعیدن، هضم کردن، دفع کردن و... نعمت امنیت، پدر و مادر، فرزند سالم، دوستان خوب، فامیل با معرفت، آبرو، آزادی، کسب، کار ، درآمد حتی کم، سرپناه واز همه مهمتر محبت خدا و اهلبیت و دینداری و میلیونها میلیون نعمت دیگر که اگر یکی از آنها گرفته شود میتواند کل زندگی ما مختل کند...
🌱 @dokhtaran_chadory
#تلنگر
#داستان_مرد_صابونی
♨️شخصی بود در قدیم الایام که شغلش
"صابون" سازی بود.
🔹ایشون خیلی "عاشق" زیارت حضرت حجت عج بود ولی عشق و علاقه ایشون برای زیارت مولا صاف و صادق نبود.❌
یک روز بهش خبر دادن که حضرت حجت عج اون طرف هستند و منتظر شما هستند.....
🔻تا خبر رو شنید دوان دوان به سمت پل رفت و تا وسط پل که رسید بارون شروع کرد به بارش مرد "صابون" ساز یه نگاه به آسمون کرد و دیدن بارون میزنه برگشت..🙄♨️
بهش گفتن کجا میری آقا منتظرتونه
گفت برم الان بارون "صابون" هامو خراب میکنه
😒
👈🏽میرم و برمیگردم👉🏽
حضرت عج فرمودند:
❌هذا رجل الصابونی❌
👈🏽رفقا خیلی مراقب باشیم علاقمون به امام زمان اینجوری نباشه
یعنی فقط به زبون "عاشق" باشیم
نه عمل.
♨️❌
✔️عمل مهمه عمللللللل✔️
موفق باشین....
🌷التماس دعا...
🌱 @dokhtaran_chadory
⚠️تـلنگــرامــروز
دل تکونی از خونه تکونی واجبتره
دلتو بتکون
از حرفها، بغضها و آدمها
دلتو بتکون از هر چی که
تو اين یک سال
یادش دلتو به درد آورد
از خاطرههائی که گریههاش
بيشتر از خندههاش بود
#تلنگر
@dokhtaran_chadory
مواظبچشماتباش!
نکنھبہچیز؎نگاھڪنۍ
ڪھاوندنیابگۍاےڪاشنابینابودم...🚶♂
#حواستباشـھࢪفیق
#تلنگر
@dokhtaran_chadory
#تلنگر
بد زندگے کردن یعنے چے؟!
-یعنۍنفھمے اززندگےکردن چے #میخواے و هر دفعہ درگیرِ یکے از خواستہهات بشی😕🚶🏻♂..!
#استاد_پناهیان
@dokhtaran_chadory
#تلنگر
🔥ارتباط با نامحرم🔥
امیرالمومنین حضرت علے الگوے ما بود ، پس چرا او به دختران جوان ، سلام نمے داد..
خب چرا
دختر خانم ها حتما بخونند...
❌ آقا پسرها باید بخونند....
💠+به قول حاج حسین یڪتا:
دنےا ، دنیاے تیپ زدنه!❤️
فقط مهم اینه ڪه ڪے، براے ڪے تیپ میزنه!
بله این شهدا بودند ڪه یه جورے تیپ میزدند ڪه خدا نگاهشون ڪنه
نه هر نامحرمے ...
☝️اما فقط یه چیزی:
آقا پسر؟! الگوت حضرت علی(ع) بود، حواست هست؟
همون امیرالمومنین ڪه به دختراے جوون سلام نمیڪرد..
✅ آیا تو ایمانت از حضرت علے قوے تر است ڪه با هر نامحرمے اون هم در فضاے مجازے و یا غیره ارتباط میگیرے و از اون حد مجازش هم میگذرے و باعث فتنه و آسیب و هزاران گناه و گرفتارے میشوی⁉️
❌مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشد پس این چت📲 ڪردنا و... چے میگه؟؟
+دختر خانوم؟! وارث ارثیه حضرت زهرا (س) ! شما چی
حواست هست خود حضرت فاطمه جلوے یه مرد ڪور حجابشو رعایت میڪرد؛...
چشمات قشنگه، صورتت زیباعه، میدونم همه ے اینارو....
ولی قرار نبود زیبایے هاتو بزارے براے هر ڪسی؛
پس این پروفایل و اینا چے میگه؟؟؟
جاےی ڪه با چند تا لمس صفحه ے گوشے ڪلے مرد میتونن ببیننش.
_قرار بود یار باشیم...
_قرار بود راه شهدا رو ادامه بدیم..
_قرار بود براے رفیق شهیدمون مرام بزاریم...
ولی قرار نبود به مجازے باخت بدیم...
💥 اومدیم تو صحنهے جنگ دشمن تا مقاومت ڪنیم، گفتیم جنگ نرم؛
ولے نرم نرم خودمون داریم وا میدیم
♨️ و در آخر اسیر دامهاے شیاطین میشویم و مجروح و خسته وامیمونیم و به عقب بر میگردیم
💥 بیایید بخاطر دل امام زمان رعایت کنیم.
@dokhtaran_chad
✨💠✨
#تلنگر
✍امام رضا(ع)میفرماید:
❤️اگر به تعداد اهل بدر (یعنی۳۱۳نفر)
مؤمن كامل در ميان شما بود،
قائم ما قيام می كرد.
📚مشكاة الأنوار،ص۶۳
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@dokhtaran_chadory