#به_وقت_خاطره 📜
همسر محمد حسین از همسرش میگوید:
بهش گفتم:راضےام #شهیدشوی ولی الان نه،توی پیری.
محمد حسین گفت:لذتی که علےاکبر حسین برد،حبیب نبرد.
وقتی که پیکر پاک شهید را آوردند میگوید:
آرام خوابیده بود.
امیرحسین را برای خداحافظی آوردیم و روی سینه #شهید گذاشتیم.
پدر و پسر چند لحظهای در کنار یکدیگر بودند.
این آخرین دیدارشان بود....
میدانستم که محمد حسین آنجا هم حواسش به ماست آخر محمد حسین خیلی مهربان بود.
انقدر زیاد که گاهی خودم متعجب میماندم.
توی خط که بود پیام های قشنگی برایم مےفرستاد.
یک بار برایم نوشت:
گرچه با ساعتِ من
ثانیهای بیش نبود...
ساعتےرا که کنارت گذراندم
خوش بود...
خاطرهای از زندگی
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی💕🕊
╭┅────────┅╮
@dokhtaran_chadory
╰┅────────┅
جنگ تفنگها 🔫 و تانکها...
سالهاست تمام شده... ولی ‼️
چفیهی ❤ امام سید علی خامنهای ❤ داد میزند که مبارزه هنوز ادامه دارد.
🖐 من امروز اسلحه 🔫 دستم نیست... ولی
👈 تمام افتخارم این است که #چادر بر سرم است.
#شهید
#حجاب
#امام_خامنه_ای
•|؏مار |•:
+ببخشید آقا! عاقبت به خیری هم ایستگاه داره؟
*ایستگاه آخر بعد میدون شهادت
+کرایه اش چنده؟
*نفری یه نیت، یه نیت ازته دل...
آن روزها دروازه #شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ...
هنوز هم فرصت برای #شهید شدن هست فقط باید دل را صاف کرد.....
اگر آه تو ازجنس نیازاست، درباغ #شهادت باز بازاست...
#بیقرارشهادت
ڪسی کہ
از دنیا با وضو بمیرد
#شهیــــد است ...
#نماز_اول_وقت
عاشقان وقت نماز است
📢 اذان میگویند
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین…
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی…
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم…
.
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود…
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا…
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم…
.
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی…
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم…
.
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه…
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم…
.
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران…
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار…
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار…
از حال معنوی ام…
گذشتم…
.
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی…
هیبت خاصی داشت…
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل…
کم آوردم…
گذشتم…
.
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی…
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم…
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم…
.
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند…
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند…
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب…
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان…
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت…
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود…
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم…
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد…
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت…
#شهدا
گاهی،نگاهی
#یاد_شهدا_با_ذکر_5صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم😭🥀💔
🍃
🌹