❤️احساس درونی رهبر انقلاب در روز ورود حضرت امام خمینی به کشور
✍رهبرانقلاب: روز ورود امام همه خوشحال بودند، میخندیدند. بنده از نگرانی بر آنچه که برای امام ممکن است پیش بیاید، بیاختیار اشک میریختم و نمیدانستم که برای امام ممکن است چه پیش بیاید؛ چون یک تهدیدهایی هم وجود داشت.
بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم. با آن تفاصیل امام وارد شدند. بهمجرد اینکه #آرامش امام ظاهر شد، نگرانیها و اضطراب ما بهکلی برطرف شد. یعنی امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلیهای دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. وقتیکه بعد از سالهای متمادی، امام را من زیارت میکردم آنجا، ناگهان خستگیِ این چندساله مثل اینکه از تن آدم خارج میشد. احساس میشد که همۀ آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعی و پیروزمندانه، اینجا درمقابل انسان تبلور پیدا کرده.۶۲/۱۰/۲۴
🔺در واقع «فَاِذا دَخَلتُموهُ فَاِنَّکم غالِبونَ» با ورود امام همان مطلبی که خدای متعال به اصحاب موسی فرمود، در مورد اصحاب امام بزرگوار ما تحقق پیدا کرد. وقتی وارد شد، خدای متعال غلبه را ثبت کرد و تمام شد.
۷۵/۱۱/۱۲
📌آشنایی حاج قاسم سلیمانی با انقلابیون
پسر صاحب هتل موجب آشنایی او با امام خمینی(ره) شد و همین باعث شد تا پایش به تظاهرات قبل از انقلاب در کرمان باز شود. جلسات قرآن شیخ مهدی رکابی در تکیه فاطمیه کرمان هم در شکل گیری روحیه مبارزاتی او بیتأثیر نبود. بعد از آن نماز جماعت های مسجد جامع کرمان را از دست نمیداد و پای ثابت صحبت ها و سخنرانی های آیت الله صالحی حجتالاسلام حقیقی و آیت الله روحانی شد. سال ۵۶ به صورت قراردادی در سازمان آب استخدام شد. اما چند ماه مانده به انقلاب شد یکی از کارمندان اعتصابی این سازمان. بادوستانش تک اتاقی را که اجاره کرده بودند عوض کردند ساکن خانه ای در خیابان شریعتی شدند تا خانه جدیدشان بشود مرکزی برای فعالیتهای انقلابی. او در واقعه ی آتش گرفتن مسجد جامع کرمان حضور داشت. از دست کو لی ها، کتک خورد، حتی در پایین آوردن مجسمه شاه یکی از افراد اصلی بود و در حمله به مقر شهربانی، یک قبضه کلت رولور غنیمت گرفت که تا زمان شهادتش آن را نگه داشته بود.
🔷از تابستان ۵۸ با سپاه همکاری داشت. اما از مرداد ۵۹ به طور رسمی به عضویت سپاه در آمد. یک سال قبلش با خانم نامجو که از خانوادههای متدین کرمان بود عقد کرد. اولین مأموریت شغلی اش شد محافظت از فرودگاه کرمان که بیشتر از یک ماه طول نکشید. آنقدر قوی و با استعداد عمل کرد او را به عنوان مربی، برای آموزش بسیجیان به پادگان قدس فراخوان کردند.
📜 #خاطرات_سرداردلها
@dokhtaran_chadory
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی حاج قاسم سلیمانی درباره نقش امام خمینی در انقلاب اسلامی به مناسبت دهه فجر...
@dokhtaran_chadory
@Rahe_beheshti♡بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
زمان:
حجم:
5.88M
🔅↭🇮🇷﷽🇮🇷↭🔅
🎙بوی گل سوسن ویاسمن آید...
🇮🇷سالروز ورود امام به خاک ایران و آغاز دهه فجر مبارک🇮🇷
#دهه_فجر
@dokhtaran_chadory
#طنز_جبهه😄😂
خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ😃
نخونیش از دستت رفته!! 😄😉
👤بین ما یکی بود که چهرهی سیاهی داشت؛ اسمش عزیز بود.
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب..
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش..
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! 😅
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! 🤭
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😶
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! 😳
رفتیم کنار تختش..
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
👤با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ ☹️🙄
یهو همه زدیم زیر خنده 😅😁
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد!
👤عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
👤 وقتی ترکش به پام خورد، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند.
توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت میکشمت. 😱
چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حالا من هر چه نعره میزدم و کمک میخواستم ، کسی نمیاومد.
اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... 😕😭
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😁
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂
👤عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات میفرستادند.
دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین.😅😅😅
دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! میکشمت!!! 😱
👤عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین
@dokhtaran_chadory
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تولید_کلیپ روزمادر
#استوری
@dokhtaran_chadory