اگر کمی صبر کنی
و نسبت به موضوع،فرد یا تغییر جدیدی آگاهی بیشتری کسب کنی،
میبینی:
همیشه هم تغییر ها و اتفاقات و افراد جدید
بد نیستند.😊
فقط باید کمی اجازه بدی خودشون رو معرفی کنند
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_سی_و_هشتم برگشت ... نفسش برگشت ... توی چشم های نیمه بازم د
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_سی_و_نهم
حاجی که برگشت با عصبانیت گفت :مگه من به تو نگفتم حق نداری بری سر کلاس؟ ... منم با خنده گفتم :من که اطاعت کردم .شما گفتی سر کلاس نه، نگفتی بیرون کلاسم نه. ...
از حرف من، همه خنده شون گرفت ... حاجی هم به زحمت خودش رو کنترل می کرد ... از فردا هماهنگ کرد اساتید میومدن خوابگاه بهم درس می دادن هر چند، منم توی اولین فرصت که تونستم بدون کمک راه برم، دوباره رفتم
سر کلاس ... دلم برای کتابخونه و بوی کتاب هاش تنگ شده بود...
بعد از دو سال برگشتم کشورم ... خدا چشم ها و گوش های همه رو بسته بود
...نمی دونم چطور؟ ولی هیچ کس متوجه نبود من در عربستان نشده بود. ...
پدر و مادرم که بعد از دو سال من رو می دیدن، برام مهمانی بزرگی گرفتند و چند نفر از علمای وهابی رو هم دعوت کردن. ...
نور چشمی شده بودم ... دور من جمع می شدند و مدام برام بزرگداشت می گرفتند ... من رو قهرمان، الگو و رهبر فکری آینده جوانان کشورم می دونستند
نوجوانی که در 16 سالگی از همه چیز بریده بود و کشورش رو در راه خدا ترک کرده بود و حالا بعد از دو سال، موقتا برگشته بود...
برای همین قرار شد برای اولین بار و در برابر جوانانی هم سن و سال خودم،
منبر برم ... وارد مجلس که شدم، همه به احترام من بلند شدند ... همه با تحسین و شوق به من نگاه می کردند و یک صدا الله اکبر می گفتند ..
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_سی_و_نهم حاجی که برگشت با عصبانیت گفت :مگه من به تو نگفتم
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_چهلم
سالن پر بود از جوانان و نوجوانان 15 سال به بالا. ...
مبلغ وهابی حدود 40 ساله ای قبل از من به منبر رفت ... چنان سخن می گفت که تمام جمع مسخ شده بودند ... و چون علم دین نداشتند هیچ کس متوجه تناقض ها و حرف های غلطی که به نام دین می زد؛ نمی شد. ...
خون خونم رو می خورد ... کار به جایی رسید که روی منبر، شروع به اهانت به حضرت علی و اهل بیت پیامبر کرد ... دیگه طاقت نداشتم و نتوانستم آرامشم رو حفظ کنم. ...
به خدا و اهل بیت پیامبر و حضرت زهرا توسل کردم ... خدایا !غلبه و نصرت از آن توست ... امروز، جوانان این مجلس به چشم قهرمان و الگوی خود به من نگاه می کنند ... کشته شدن در راه تو، پیامبر و اهل بیتش افتخار من
است ... من سرباز کوچک توئم ... پس به من نصرتی عطا کن تا از پیامبر و اهل بیتش دفاع کنم. ...
در دل، یاعلی گفتم و برخاستم ... از جا بلند شدم و خطاب بهش گفتم :من در حین صحبت های شما متوجه شدم که علم من بسیار اندکه و لیاقت سخنرانی در برابر علمای بزرگ رو ندارم ... اگر اجازه بدید به جای وقت سخنرانی خودم، من از شما سوال می کنم تا با پاسخ های شما به علم خودم و این
جوانان اضافه بشه ... با خوشحالی تمام بهم اجازه داد. ...
یک بار دیگه توسل کردم و بسم الله گفتم ... و شروع کردم به پرسیدن سوال
سوالات رو یکی پس از دیگری از کتب معروف اهل سنت می پرسیدم ...
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
901268895.mp3
3.95M
🦋لحظههای ناب همصحبتی باخدا
در #ماه_مبارک_رمضان 🦋
💠 #تحدیر (تندخوانی)
💠 #جزء_بیستم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : ۳۳ دقیقه
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
💠۹ نکته کلیدی جزء بیستم قرآن💠
📖 ویژه #ماه_مبارک_رمضان 📖
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
ای بنده ی من!
حاجت خود را طلب نما....
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_چهلم سالن پر بود از جوانان و نوجوانان 15 سال به بالا. ...
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_چهل_و_یکم
طوری که پاسخ هر سوال، تاییدیه ولایت حضرت علی و تصدیق اهل بیت بود
...و با استفاده از علم منطق و فلسفه، اون رو بین تناقض های گفته های خودش گیر می انداختم. ...
جو سنگینی بر سالن حاکم شده بود ... هر لحظه ضربان قلبم شدیدتر می شد تا جایی که حس می کردم قلبم توی شقیقه هام میزنه ... یک اشتباه به قیمت جان خودم یا حقانیت شیعه و اهل بیت پیامبر تمام می شد...
کم کم، داشت خشم بر اون مبلغ وهابی غلبه می کرد ... در اوج بحث کنترلش رو از دست داد و فریاد زد :خفه شو کافر نجس، یعنی ام المومنین عایشه، دختر حضرت ابوبکر به اسلام خیانت کرده و حقانیت با علی است؟
تا این کلام از دهانش خارج شد، من هم فریاد زدم :دهان نجست رو ببند ... به همسر پیامبر تهمت خیانت میزنی؟ ... تمام کلمات من از کتب علمای بزرگ اهل سنت بود ... کافر نجس هم تویی که به همسر پیامبر تهمت میزنی. ...
با گفتن این جملات من، مبلغ وهابی به لکنت افتاد و داد زد :من؟! کی به ام المومنین تهمت خیانت زدم؟...
جمله اش هنوز تمام نشده بود؛ دوباره فریاد زدم :همین الان جلوی این همه انسان گفتی همسر پیامبر یه خائنه... .
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_چهل_و_یکم طوری که پاسخ هر سوال، تاییدیه ولایت حضرت علی و ت
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_چهل_و_دوم
بعد هم رو به جمع کردم و گفتم :مگر شما نشنیدید که گفت ام المومنین بعد از پیامبر بر علی، خلیفه زمان شورش کرده و مگر نه اینکه حسین بن علی رو به جرم شورش بر خلیفه کشتند ... پس یا شورش بر خلیفه خیانت محسوب میشه که در این صورت، تو به ام المومنین تهمت خیانت زدی یا حق با علی و
خاندان علی است...
نفس و زبانش بند آمده بود ... یا باید روی منبر به حقانیت امام علی و فرزندانش شهادت می داد یا تایید می کرد که عایشه بر خلیفه شورش و خیانت کرده بود... .
قبل از اینکه به خودش بیاد، دوباره با صدای بلند فریاد زدم :بگیرید و این کافر نجس رو از خانه خدا بیرون کنید ... و به سمت منبر حمله کردم ... یقه اش رو گرفتم و اون رو از بالای منبر به پایین کشیدم و محکم توی گوشش
زدم... .
جمع هم که هنوز گیج و مبهوت بودند با این حرکت من، ملتهب شدند و به سمت اون وهابی حمله کردند و الله اکبر گویان از مسجد بیرونش کردند... .
جماعت هنوز از التهاب و هیجانی که بهشون وارد کرده بودم؛ آرام نشده بودند، رفتم سمت منبر ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... دوباره بسم الله گفتم و توسل کردم و برای اولین بار از پله های منبر بالا رفتم... .
بسم الله الرحمن الرحیم ... سلام و درود خدا بر جویندگان و پیروان حقیقت
...سلام و درود خدا بر مجاهدان و سربازان راه حق ... سلام و درود خدا بر پیامبری که تا آخرین لحظات عمر مبارکش، هرگز از فرمان الهی کوتاهی نکرد سلام و درود خدا بر صراط مستقیم و تک تک پیروان و ادامه دهندگان.
و اما بعد....
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─