eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
روز خود را با تکه پاره های دیروز شروع نکن، هر روز یک شروع تازه است هر صبحی که ما از خواب بر میخیزیم، اولین روز از زندگی جدید ماست امروز اولین روز از بقیه عمر توست... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
خانم مروتی را خوب یادم هست. اگرچه 13 سال از آخرین باری که او را دیدم گذشته است. برای تایپ بخش‌هایی از کتاب انسیس (نخستین کتاب تالیفی زندگیم) با او آشنا شدم. آنچه برای من از خانم مروتی ماند، خاطره یک غروب زمستانی در زیرزمین‌ یکی از پاساژ‌های خیابان انقلاب بود که هنوز هم برایم درس است و می‌کوشم آن را همیشه رعایت کنم. سرد بود و تاریک و من از راه دانشگاه به خانم مروتی سر می‌زدم که ببینم همه چیز خوب است یا نه. خصوصا اگر در تایپ فرمول‌ها مشکلی داشت و سوالی داشت، کمکش می‌کردم. با هم نشستیم و متن‌ها را تطبیق دادیم و کار من تمام شد. خسته بود. آن روز زیاد کار کرده بود. این را می‌شد از چهره‌اش فهمید. کیفش را کنارش گذاشته بود و آماده رفتن بود. گفتم: شما هم تشریف می‌برید؟ گفت: خسته‌ام. اما یک پاراگراف دیگر تایپ می‌کنم و بعد می‌روم. به احترام او ایستادم تا وقتی که آن مغازه کوچک را در آن پاساژ خلوت تعطیل می‌کند، کنارش باشم و لااقل تا پله‌های بالا با او بیایم. وقتی پاراگراف را تایپ کرد به من رو کرد و گفت: پدر خدابیامرز من قهوه‌خانه داشت. همیشه شب‌ها که خسته می‌شد و ساعت کار تمام می‌شد و می‌خواست قهوه‌خانه را ببندد، می‌گفت: به اندازه یک مشتری دیگر صبر می‌کنم و بعد می‌بندم. او حریص نبود. ثروتمند هم نبود. پولش را هم راحت برای دیگران خرج می‌کرد اما می‌گفت: تمام زندگی در آن یک قدم آخری است که بعد از خسته شدن بر می‌داری. من هم به سبک او، وقتی که خسته می‌شوم و آماده می‌شوم که همه چیز را برای امروز تمام کنم، به یاد پدرم، یک قدم دیگر برمی‌دارم. یک پاراگراف بیشتر تایپ می‌کنم و این روزها که مرور می‌کنم، می‌بینم پدرم راست می‌گفت، زندگی در همین یک قدم آخر است. شاید امروز این حرف برای شما خیلی ساده یا بدیهی یا مسخره بیاید، نمی‌دانم. اما برای من آن روز یک حرف عجیب بود. از این حرف‌هایی که گاهی احساس می‌کنی ابر و باد و مه و خورشید و فلک گرد هم آمده‌اند تا تو در لحظه‌ای، حرفی را بشنوی و از غفلت برخیزی. همان شب با خودم قرار گذاشتم: یک گام بیشتر. از آن روز هر وقت زبان می‌خواندم و ذهنم خسته می‌شد، می‌گفتم: باشه. فقط یک جمله بیشتر می‌خوانم. از آن روز وقتی کتاب می‌خوانم و مطالعه می‌کنم و چشمان خواب‌آلودم می‌سوزند می‌گویم: فقط یک پاراگراف بیشتر. از آن روز وقتی پیاده‌روی می‌کنم و خسته می‌شوم و می‌خواهم برگردم می‌گویم: یک دقیقه‌ بیشتر. از آن روز وقتی از کسی به خاطر لطفی که به من کرده است تشکر می‌کنم با خودم می‌گویم: یک جمله بیشتر. امروز دیگر «یک گام بیشتر» قانون زندگی من شده است. وقتی خسته و فرسوده می‌شوم و می‌خواهم دنیا متوقف شود تا استراحت کنم، یک گام بیشتر برمی‌دارم. خانم مروتی راست می‌گفت. پدرش زندگی را خوب فهمیده بود. زندگی در همین یک گام بیشتر است. همین گامی که ذهنت به جسمت یادآوری می‌کند که حاکم من هستم، نه تو. ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مرواریدی های رای اولی ! اگر می‎خواید راه حاج‎قاسم رو برید، باید به دو صفحه آخر شناسنامه‎ شون نگاه کنید ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😅😂😄 😄😂😅 بابام با مگس کش داشت مگس میکشت. ازش پرسیدم تا حالا چند تا کشتی؟ گفت 5تا ؛ 3تا زن 2تا مرد. گفتم :از کجا فهمیدی زنه یا مرده؟🤔 گفت : 2تا به تلویزیون چسبیده بودن 3 تاشون به تلفن!😂😂 باور کن تا حالا اینقد قانع نشده بودم...😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو(بخش دوم) 📝 #قسمت_بیستم مجبور نبودم این کار رو که علیه اعتقادات وا
📚 📖 (بخش دوم) 📝 نمیدونم چرا این دفعه اینقدر مادر و پدرم دلتنگی و بی تابی می کردند. با اینکه گفته بودم برای ادامه ی درسم مأمورشدم اما اصلا مثل دفعه ی قبل،راحت نپذیرفتند.آخه این مدت،کلی برای آینده ام نقشه کشیده بودند. نمی دونم شاید هم واقعا بار آخری بود که هم رو می دیدیم و چیزی بهشون الهام شده بود! اونا خبر نداشتند، اما من میدونستم دارم قدم در راه خطرناکی می گذارم. اعضای گروه بدون اینکه توجه کسی رو جلب کنیم همگی با گذرنامه های جعلی سوار هواپیما شدیم و چهار ساعت بعد در فرودگاه مهرآباد بودیم. جدا جدا با تاکسی های فرودگاه، خودمون رو به آدرسی در غرب تهران رسوندیم و وارد منزل ویلایی بزرگی شدیم. حالا دیگه من توی یک خونه تیمی بودم با ۱۲ زن و ۸ مرد که باید علاوه بر ایده پردازی و مجری دستورات بالا، گروه رو برای مدت ۸ ماه رهبری میکردم. تصورش خیلی سخت بود، اما همون اول به خودم نهیب زدم: مسلم! مگه تو از اول نیت جهاد نداشتی؟ مگه وقتی به حرم حضرت زینب حمله شد قصد نداشتی از حرم رسول الله دفاع کنی؟ اینجا هم کشور امام زمانه. حالا توهم مامور امام زمانی! اینو بفهم! اوضاع رو درک کن! درست فکر کن! درست انتخاب کن و درست عمل کن! مطمئن باش که خدا خودش راه رو نشونت میده... با همین فکرها آروم شدم و سعی کردم چهره و رفتارم ذره ای از تردید و دلخوری از اوضاع رو نشون نده در عوض تا میتونم اطلاعات رو درست طبقه بندی کنم تا در فرصت مناسب بتونم کاری کنم. لپ تاپم رو که روشن کردم بلافاصله ایمیل رسید. نقشه ی کامل خونه ای که توش مستقر بودیم، مکان راه مخفی برای استفاده اضطراری. محل های جاسازی اسلحه ها نقشه و تلفن اماکنی که میشد نیازمندی‌ها و مایحتاج رو تهیه کرد و حتی المقدور کمتر با بیرون رابطه داشت. بلافاصله ایمیل بعدی رسید که توی اون وظایف اعضای هر گروه رو شرح داده بود ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو(بخش دوم) 📝 #قسمت_بیست_و_یکم نمیدونم چرا این دفعه اینقدر مادر و پدرم
📚 📖 (بخش دوم) 📝 بچه های فضای مجازی باید از طریق شبکه‌های مختلف عضو کانال ها و گروه های مهم می شدند، با ادمین ها و اعضا ارتباط می‌گرفتند. در فضای اینستاگرام سم‌پاشی می‌کردند و فعالین و افراد مخالف نظام و توانمند رو شناسایی می کردند و اونها رو برای تزریق محتواهای براندازی و آموزش های ویژه ی کودتا آماده می‌کردند. بچه های گروه رأی اولی ها که مأمور تهییج اونا و ترویج شعار های بودند که نشون میداد نظام از قبل رئیس جمهور رو تعیین کرده و به نظراون ها اهمیت نمیده و به خاطر نظام دیکتاتوری، تقلب انتخاباتی صورت میگیره اونا باید هرجور هست، حقشون رو بگیرند و دوستان و اقوام شون رو با خودشون همراه کنند. زنهای گروه ما دو کار مهم داشتند:اول: مباحثه و سوال از روحانیون مشکل دار و دلبری از روحانیون مخالف نظام و تهییج اونا در ایراد سخنرانی های انحرافی در بین نماز ها. به خصوص در ماههای محرم و صفر و رمضان که به روستاها اعزام می‌شدند. و دوم: تشویق زنان خیابانی به بیشتر دیده شدن در خیابان و زیاد کردن نفرات و همچنین نشست های مجازی برای زنان مخالف حجاب و تحریک اونا برای آزادی و مخالفت با قانون حجاب. و گروه آخر:که وظیفه شون آموزش ساخت انواع سلاح های دستی به مدیران گروه های مجازی مخالف نظام بود. و در این بین تشویق زنان خیابانی و مخالف حجاب، عجیب ترین قسمت ماجرا بود که در ابتدای امر ظاهراً هیچ رابطه‌ای با انتخابات نداشت اما دسیسه ای عجیب و موذیانه پشت اون پنهان بود ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعوتید به شرکت در چالش بزرگ ✨ 🇮🇷 تصمیم مهم محله✌️ 🇮🇷 همه شما عزیزان در هر شهر و روستایی که هستین ، میتونین تولیدات تصویری خودتون‌ با موضوع انتخابات رو، برای ما ارسال کنین و از جوایز ویژه ی طرح بهره مند بشین😊 🗓 آخرین مهلت : ۲۶ خرداد ماه ۱۴۰۰ 📌 جهت کسب اطلاعات بیشتر و ارسال آثار به آی دی زیر مراجعه نمایید👇 @Dokhtarane_morvarid 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ 🌿✨🌿