eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄آرامش بخش ترین خواب ،خوابِ بعد آلارمِ 😌👍😅 اصن آلارم برای این آفریده شده ک خاموش بشه 😂 😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid
دخترا: حالا چی بپوشم برا بیرون؟ پسرا: 🤣🤣🤣 😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #سرزمین_زیبای_من 📋 #قسمت_پنجاه_چهار رسم بندگی حال عجیبی داشتم
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 گرمای عشق رفتم توی صف نماز ایستادم … همه بچه ها با تعجب بهم نگاه می کردن … بی توجه به همه شون … اولین نماز من شروع شد … .   از لحظه ای که دستم رو به آسمان بلند کردم ،روی گوشم گذاشتم … و الله اکبر گفتم … دوباره اشک، مثل سیلابی از چشمم فرو ریخت … اولین رکوع من … و اولین سجده های من … ! نماز به سلام رسید …الله اکبر … الله اکبر … الله اکبر… با هر الله اکبر … قلبم آرام می شد … با هر الله اکبر … وجودم رو سکوت عمیقی دربرمیگرفت … . آرامش عجیبی بر قلبم حاکم شده بود … چنان قدرتی رو احساس می کردم … که هرگز، تجربه اش نکرده بودم … بی اختیار رفتم سجده … بی توجه به همه … در سکوت و آرامش قلبم … اشک می ریختم … از درون احساس عزت و قدرت می کردم … ! با صدای اقامه امام جماعت به خودم اومدم … سر از سجده که برداشتم … دست آشنایی به سمتم بلند شد … قبول باشه …   تازه متوجه هادی شدم … تمام مدت کنار من بود … اونم چشم هاش مثل من سرخ شده بود… لبخند شیرینی تمام صورتم رو پر کرد … دستم رو به سمتش بلند کردم و دستش رو گرفتم … دستش رو بلند کرد … بوسید و به پیشانیش زد… . امام جماعت … الله اکبر گفت … و نماز عشاء شروع شد …   اون شب تا صبح خوابم نبرد … حس گرمای عجیبی قلب و وجودم رو پر کرده بود … آرامشی که هرگز تجربه نکرده بودم … حس می کردم بین من و خدا … یه پرده نازک انداختن … فقط کافیه دستم رو بلند کنم و اون رو کنار بزنم …   وجودم، رنگ آرامش گرفته بود … تمام زخم های درونم آرام شده بود … و این مسئله، رفتار و زندگیم رو تحت شعاع خودش قرار داد …   تازه مفهوم خیلی از حرف ها رو می فهمیدم … حرف هایی که به همه شون پوزخند زده بودم … خدا رو میشه با عقل ثابت کرد … اما با عقل نمیشه درک کرد و شناخت … در وادی معرفت، عقل ها سرگردانند …!   تازه مفهوم عشق و محبت به خدا رو درک می کردم … دیگه مسلمان ها و اشک هاشون برای خدا، پیامبر و اهل بیت، برام عجیب نبود … این حس محبت در وجود من هم شکل گرفته بود و داشت شدت پیدا می کرد …   من با عقل دنبال اسلام اومده بودم … با عقل، برتری و نیاز مردم رو به تفکرات اسلام و قرآن، سنجیده بودم … اما این عقل … با وجود تمام شناخت دقیقی که بهم داده بود … یک سال و نیم، بین من و حقیقت ایستاد … و من فهمیدم … فهمیدم که با عقل باید مسیر صحیح رو به مردم نشون داد… اما تبعیت و قرار گرفتن در این مسیر، کار عقل نیست … چه بسیار افرادی که با عقل شون به شناخت حقیقت رسیدند … ولی نفس و درون شون مانع از پذیرش حقیقت شد … . به رسم استاد و شاگردی … دو زانو نشستم جلوی هادی و ازش خواستم استادم بشه … هادی بدجور خجالت کشید …   – چی کار می کنی کوین؟ … اینطوری نکن … + بهم یاد بده هادی … مسلمان بودن و بنده بودن رو بهم یاد بده … توهم مثل من تازه مسلمان بودی اما حتی اساتید تو رو تحسین می کنن … استاد من باش! ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #سرزمین_زیبای_من 📋 #قسمت_پنجاه_پنج گرمای عشق رفتم توی صف نماز ا
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 اسم کربلایی من خیلی خجالت کشید … سرش رو انداخت پایین و گفت: من چیزی بلد نیستم … فقط سعی کردم به چیزهایی که یاد گرفتم عمل کنم … . بلند شد و از توی وسایلش یه دفترچه در آورد … نشست کنارم … – من این روش رو بعد از خوندن چهل حدیث امام خمینی پیدا کردم … . دفترش سه بخش بود … اول، کمبودها، نواقص و اشتباهاتی که باید اصلاح می شد … دوم، خصلت ها و نکات مثبتی که باید ایجاد می شد … سوم، بررسی علل و موانعی که مانع اون برای رسیدن به اونها می شد … به طور خلاصه … بخش اول، نقد خودش بود … دومی، برنامه اصلاحی … و سومی، نقد عملکردش … . – من هر نکته اخلاقی ای رو که توی احادیث بهش برخوردم … یا توی رفتار دیگران دیدم رو یادداشت کردم … و چهله گرفتم… اوایل سخته و مانع زیادی ایجاد میشه … اما به مرور این چهله گرفتن ها عادی میشه … فقط نباید از شکست بترسی…   خندیدم … من مرد روزهای سختم … از انجام کارهای سخت نمی ترسم …!   چند لحظه با لبخند بهم نگاه کرد … خنده ام گرفت … +چی شده؟ … چرا اینطوری بهم نگاه می کنی؟ دوباره خندید … _ حیف این لبخند نبود، همیشه غضب کرده بودی؟! … همیشه بخند! و زد روی شونه ام و بلند شد … یهو یه چیزی به ذهنم رسید … + هادی، تو از کی اسمت رو عوض کردی؟ … منم یه اسم اسلامی می خوام … .   حالتش عجیب شد … تا حالا اونطوری ندیده بودمش … بدون اینکه جواب سوال اولم رو بده … یهو خندید و گفت: _ یه اسم عالی برات سراغ دارم … امیدوارم خوشت بیاد … ! حسابی کنجکاویم تحریک شد … هم اینکه چرا جواب سوالم رو نداد و حالت چهره اش اونطوری شد … هم سر اسم … . + پیشنهادت چیه؟ … – جَون … + جَون؟ … من تا حالا چنین اسمی رو بین بچه ها نشنیده بودم … . – اسم غلام سیاه پوست امام حسینه … این غلام، بدن بدبویی داشته و به خاطر همین همیشه خجالت می کشیده … و همه مسخره اش می کردن … توی صحرای کربلا … وقتی امام حسین، اون رو آزاد می کنه و بهش میگه میتونی بری … به خاطر عشقش به امام، حاضر به ترک اونجا نمیشه … و میگه … به خدا سوگند، از شما جدا نمیشم تا اینکه خون سیاهم با خون شما، در آمیزه و پیوند بخوره … امام هم در حقش دعا می کنن … الان هم یکی از ۷۲ تن شهید کربلاست… تو، وجه اشتراک زیادی با جَون داری … . سرم رو انداختم پایین … هم سیاهم … هم مفهوم فامیلم میشه راسو … . – ناراحت شدی؟ … . سرم رو آوردم بالا … چشم هاش نگران شده بود … نه … اتفاقا برای اولین بار خوشحالم … از اینکه یه عمر همه راسو و بدبو صِدام کردن! ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌼اگر با استعداد هایی که اون تَه مَهاا داریم یکم مخلفاتِ انرژی جوونی،ایده پردازی و مسئولیت‌پذیری رو بهش اضافه کنیم... به چی میرسیم ؟!🤔 🌸و این ترکیب خاص به کجا به کارمون میاد؟!!🧐 امیدوارم خودتون به جواب رسیده بوده باشید وخب جواب جوونی وخصوصا مقطع دانشجویی هست👩‍🎓 حالا چرا اینقدر این مقطع ویژه ومهمه ؟؟! مگه نه اینکه خیلی ها برای گرفتن یک مدرکی چیزی یا به دست یک شغل آبرومند و ...سمتش میرن؟ بنظرتون این هدف ها خوبَن؟! یعنی ما بعد ۱۲ سال تحصیل و دانش و ...فقط میخوایم یک مدرک و شغل بدست بیاریم !!؟ قطعا نه!✋ حداقل برای من صرفا این معانی رو نداره ...😐 چرا ؟! چون فکر میکنم تو مقطعی که هم مسئولیت پذیری رو بلدم و هم یکم از استعداد هام رو کشف کردم و هم 💡کُلّی ایده تو سرم وول میخوره💥 و انرژی اجرایی کردنش رو یا حتی اصلاح کردن یک سری چیزهارو دارم ...بااین شرایط هدفم اگه صرفاً مدرک واینا باشه حروم شدم کهه...😕 پس من میخوام تو این زمان طلایی🕤⭐ کارهای بزرگتری انجام بدم استعدادهام رو پرورش وگسترش بدم وهنرهایی که ندارم رو بیاموزم 🔎📚 نقص هارو پیداکنم اونارو اصلاح کنم📝 وراه هایی رو برای حل مشکلات ایجاد کنم که قبلا وجود نداشتند و من اونهارو باکمک نیرویی که خدابهم داده ساختم ⚙🔧 حرفای من شاید اینجا تموم بشن اما راه شما ادامه داره... پس به اینکه دارید باخودتون چیکار میکنید فکر کنید ! شما یک سرمایه ی به جریان نیوفتاده اید!!🙊💰 یک فکری به حال خودتون بکنید (زودتر)😉 😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه دوست چینی داشتم مریض شد رفتم عیادتش بیمارستان.. کنار تختش ایستادم.. بهم گفت: چینگ چونگ چن چوون😨 و از دنیا رفت..😭 برای ترجمه این جمله رفتم چین..🤔 اونجا از یه چینی پرسیدم برگشت بهم گفت: یعنی پاتو از روی شلنگ اکسیژن بردار!😐😂 😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid
یکم میم حق ... نوش جان👌😂 😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid