🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
بسم رب العشق #قسمت_یازدهم - 😍#علمــــــــدارعشــــــــق😍# انقدر خسته بودم که بدون شام رفتم اتاق
بسم رب العشق
#قسمت_سیزدهم -
#علمـــــــدارعشـــــــق😍 #
امروز جشن ورودی دانشگاه هست
من با آقاجون و عزیزجون اومدیم دانشگاه
و ردیف سوم نشستیم
یه ربع بعد مجری که یه پسر جوون بود اومد روی سن
باصدای شادی شروع کرد به صحبت کردن
مجری :
سلاممممممم
آقایون خانمها زشته ها هشت تا دانشجو اینجاست از مامان و باباهاتون خجالت بکشید 🤨
دوباره سلام
بچه ها هم بلند گفتن سلام
مجری ادامه داد
من شروع بدبختی تون رو از طرف خودم تبریک میگم
دنبال استاد دویدن ها
التماس کردن سر نیم نمره ها
بچه ها خوش اومدید به دانشگاه
تک نفر اومدید
ان شاالله با اهل و عیال
دونفره ،سه نفره ،الی ده نفر خارج بشید
خیلی پسر شادی بود
تائتر و سرود اجراشد
رئیس دانشگاه اومد یه نیم ساعتی حرف زد
بعد دوباره مجری میکروفون گرفت خوب نوبتی هم باشه نوبت آشنایی و معرفی نخبه های تازه وارده
سکوت قابل وصفی کل سالن برداشته بود
اولین نخبی ما از بانوان محترمه هستن
سرکارخانم
نرگس سادات موسوی
تشویقشون کنید
اولین کسایی که تشویقم کردن آقاجون و عزیزجون بودن
بلندشدم و به سمت جایگاه حرکت کردم
ایشان بارتبه ۹۸ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدند
نخبه بعدی هم باز از بانوان هستن لطفا تشویقشون کنید
سرکار خانم
زهرا
کرمی
ایشون هم با رتبه ۱۰۱ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدن
اسم چندنفر دیگه خونده شد بعدگفت
خب حالا نوبتی هم باشه نوبت نخبه های آقاست
گل پسرا اساسی تشویق کنیدا 😉
آقای
سید علی صبوری
با رتبه ۱۸۳
ورودی رشته فیزیک کوانتوم
خب اما ما یه مهمان ویژه داریم کسی که پارسال وارد رشته فیزیک کونتوام شد و در این دو ترم متوالی نمره A کسب کر
بردار مومن و همیشه در صحنه حاضرمون
آقاااااااای
مرتضی کرمی
بزن دست نهههههه
صلوات قشنگ رو به افتخارش 😁
بعد رئیس دانشگاه نفری یه دونه بهمون سکه بهار آزادی با یه لوح تقدیر داد
و گفتن یه هفته دیگه
یه اردوی ده روز برای ورودی هاست
که شمال + مشهده
درراه برگشت
آقاجون بهم گفت
نرگس بابا
امروز جزء بهترین روزای زندگی من بود
ان شاالله باز هم موفقتر بشی
- ممنونم آقاجون
آقاجون : منو مادرت بهت افتخار میکنیم
- 😍😍😍😍من هرچی دارم از شما دارم
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
بسم رب العشق
#قسمت_چهاردهم - 😍 #علمــــــدارعشـــــــق😍
وارد خونه شدیم
عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی
برات آشنانبود ؟
چرا حاجی انگار یه جا دیدمش
اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابربانکمم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی رو برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونمو بستم و آماده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعداز نماز صبح دیگه هیچکس نخوابید
تا صبحانه بخوریمو منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی باهمه
یه ربع تو بغل آقاجون بودم 😢
بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن
تا سیدهادی از ماشین پیاده شد
آقای کرمی اومد جلو
إه سلام سیدجان تو اینجا چیکارمیکنی؟
سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعداز خداحافظی سیدهادی
آقای کریمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی رو تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کرمی هستن
هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید
ایشون به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوارشید
علی جان لطفا برادران رو راهنمایی کنید سمت اتوبوس شون
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨🦋 #طنین_رهایی🦋✨🌈
🌱میتونی ســـربـاز ویـــژه حضرت باشی بشرطی که: «بخوای»
💛✨اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨💛
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
یسری گوشیمو زدن افتادم دنبال یارو طرف انقدر گنده بود که من اصلا برنامهای برا بعد رسیدن بهش نداشتم همش دعا دعا میکردم تندتر بره که بهش نرسم😰🏃♂😂
#یخ_در_بهشت
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
بسم رب العشق #قسمت_سیزدهم - #علمـــــــدارعشـــــــق😍 # امروز جشن ورودی دانشگاه هست من با آقاج
بسم رب العشق
#قسمت_پانزدهم -
😍 #علــــــــــمدارعشـــــــــق😍#
سوار اتوبوس شدیم
به طوری اتفاقی من و زهرا کرمی کنارهم قرارگرفتیم
زهراشروع کرد به حرف زدن
منو شما چندتارتبه باهم فرق داریم
- بله درسته:)
-اسم من زهراست
-منم نرگس ساداتم
- ای جانم ساداتی !
میگم نرگس بااینکه مانتویی هسای چقدرباحجابی
-ممنونم زهراجان 😊
شروع کردیم به حرف زدن
باهم دوست شدیم
زهرا اینا ۴ تابچه بودن
مرتضی- مجتبی- فاطمه - زهرا
پدرزهرا جانباز جنگ بود توعملیات کربلای۵ جانبازشده بود
چندساعت بعد رسیدیم دریا
همه کنارهم آب بازی میکردن
ولی من تنها روی یه تخت سنگ نشسته بودم و به دریا نگاه میکردم
چندمتر اون طرف تر
زهرا و برادرش باهم آب بازی میکردن
زهرا باحجاب کامل و برادرشم با لباس یقعه طلبگی
معلوم بود خیلی باهم صمیمی بودند
تا آقای صبوری همکلاسیمون رفت سمت آقای کرمی
زهراهم اومد پیش من
نرگس پاشو بیا بریم صدف جمع کنیم
باشه
ناهار رو منو زهرا باهم خوردیم
بعداز ناهار به سمت ویلا راه افتادیم
ویلای ما تا ویلای آقایون ۳۰۰ متری فاصله داشت
فضای ببینشم یه جنگل سرسبز بود
منو نرگس
یه دخترخانمی به اسم مرجان رفیعی باهم تو یه اتاق بودیم
مرجان دخترِ خیلی کم حجابی بود
من که انقدر خسته بودم بدون شام خوابیدم
فردا صبح بعداز صبحونه
زهرا اعلام کرد داریم میریم بازارمحلی
اما خانمها حواسشون باشه از کاروان جدانشن
منو- زهرا کنارهم راه میرفتیم و خرید میکردیم
چشمام خورد به یه دست فروش که لباس محلی میفروخت
چهاردست خریدم برای خودم - نرگس سادات- رقیه سادات و زن سیدهادی 👚👚👘
بعدازظهر بعدازنماز و صرف ناهار یه مقداری استراحت کردیم بعد
به سمت چندتا امامزاده که تا ویلا یه ساعتی فاصله داشتن حرکت کردیم
من هم طبق معمول به حرمت مکانی که قراربود بریم چادر سرم کردم :)
روز سوم اردومون درشمال
رفتیم تلکابین سواربشیم
تعداد دخترا ۳۰ نفر بود و تو کابین ۶ تا خانم سوارشدیم
عصری ساعت ۴ بعدازظهر به سمت مشهدالرضا حرکت کردیم
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
بسم رب العشق
#قسمت_شانزدهم_هفدهم
😍 #علمــــــدارعشـــــــق😍#
تا رسیدن ما به مشهد ۱۶ ساعتی طول کشید
برنامه مشهدمون کلا متفاوت بود
خانما یه هتل بودن
آقایون یه هتل دیگه
هرکس هم هرتایم و هرجا میخاست میتونست بره
منو زهرام باهم میرفتیم حرم ،بازار فقط تنها جایی که من و زهرا و آقای کرمی و آقای صبوری چهارتایی باهم رفتیم
پارک ملت مشهد بود
واگرنه حتی باغ وحش هم منو زهرا تنهایی رفتیم
من که انقدر خرید کرده بودم
با یه چمدون اومده بودم با چهارتا چمدون داشتم برمیگشتم
چمدون ها هم سنگین
-وای نرگس اینا رو چطوری ببریم
+نمیدونم زهرا
- آهان فهمیدم
زهرا گوشی مبایلش گرفت دستش
- الوسلام داداش
توهتل مایی؟
* الو سلام بله
چطور مگه؟
- میشه بیایی اتاق ما
* بله حتما
+زهرا این چه کاری بود کردی؟
من خرید کردم داداش بنده خدای تو زحمتش بکشه ؟
- ن بابا چه زحمتی
منو زهرا و آقای کرمی با چمدون ها وارد آسانسور شدیم
مرتضی: خانم موسوی ببخشید یه سوال
+ بله بفرمایید
مرتضی: اسم پدر بزرگوارتون سیدحسن هست؟
+ بله چطور؟
مرتضی: پدرتون فرمانده پدرماهستن
+ اسم شریف پدرتون چیه ؟
مرتضی : کمیل کرمی
+ وای خدای من
پدرمن سالهاست دنبال جانشینش تو عملیات کربلای ۵ میگرده
سوار ماشین شدیم و به سمت قزوین راه افتادیم
یه ساعت اومده برسیم قزوین
که گوشیم زنگ خورد
عکس و شماره سیدهادی رو گوشی نمایان شد
+ سلام عزیزدل عمه 😍
•• سلام عمه خانم کجایی ؟
+ نزدیکیم چطور؟
•• بابا بیا که کاروان خاندان موسوی انتظارت میکشنن
+ کیا اومدید
•• همه
مگه حاج بابا میذاره کسی نیاد استقبال سوگلیش
+ به آقاجون بگو براش یه سوپرایز دارم
•• باشه کارنداری عمه خانم
+ نه عزیزم
تلفن که قطع کردم
رو به زهرا گفتم : زهرا میخام نشون بابا بدمتون به داداشتم بگوبی زحمت
- باشه
بعداز یه ساعت رسدیم
چمدونا رو داداش محمد و سیدهادی تحویل گرفتن
منو زهرا و آقای کرمی رفتیم به سمت آقاجون بعد سلام و احوال پرسی و مقدمه چینی
+ آقاجون یادتونہ گفتید چهره آقای کرمی براتون آشناست
°° آره بابا
پسرم اسم پدرت چیه ؟
••کمیل حاج آقا
جانشین شما تو عملیات کربلای ۵
آقاجون مرتضی سفت مرتضی در آغوش گرفت
بعدمدتی که آروم شد
شماره منزل و آدرسشون گرفت
به سمت خونه راهی شدیم
#رمان_خوان
#پاتوق_رمان
#علمدارعشق❤️
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
وقتی یکی بهم میگه: مراقب مهربونی هات باش،
همش تو راه به جیبم نگاه میکنم، یه وقت مهربونی هام نریزه 😂😂🤣😁😆
#یخ_در_بهشت
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid