eitaa logo
مجموعه دختران‌آینه
518 دنبال‌کننده
900 عکس
569 ویدیو
34 فایل
خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی🪞👀 هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست...🙃 •اولین مجموعه فرهنگی مذهبی دختران در شهرضا• ارتباط با ادمین @Ayeneh313 ادمین رسانه👇👇 @resaneh_ayeneh313
مشاهده در ایتا
دانلود
نزدیک ماه مهر و شروع مدارس هستیم یادی کنیم از گذشته😍 اينو بخونین و اگه لبخندی زدین این لبخندو به دیگرون هم هدیه کن : بی سر و صدا وسايلتونو جمع کنيد، با صف بريد توو حياط، امروز معلم نداريد یادش بخیر ...😌 یادتونه توو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی میرفت زیر میز 😐 یادتونه نوک مداد قرمزای سوسمار که زبون میزدی خوشرنگ تر میشد😌 یادتونه موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم😁 یادتونه یه مدت از این مداد تراشای رومیزی مد شده بود هر کی از اونا داشت خیلی با کلاس بود😀 یادتونه گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون نقاشی میکشیدیم بعد تند برگ میزدیم می شد انیمیشن😌 یادتونه زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم😣 یادتونه تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم.😌 یادتونه وقتی معلم میگفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک دستمون میدادن 😁 بگذارش به اشتراک تا لبخند رولب همه جاری کنی. اين متن آرامش خوبی به آدم میده.، ای کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم هر کجا خندیدی، هر کجا خنداندی خوشبختی همانجاست ...
🔴بسم الله الرحمن الرحیم🔴 * قسمت هفتم * سرکنیز را زمین می‌گذاری و به استقبال او می‌شتابی تا مگر سر و رویش‌ را بپوشانی. پسر که خود ، بی تاب و وحشتزده است با تکه پارچه‌هایی در دست به دنبال او می‌دود. برای اینکه زن را در بغل بگیری و تسلا دهی، آغوش می‌گشایی، اما زن پیش از آنکه آغوش تو را درک کند صیحه‌ای می‌کشد و بر روی پاهایت می‌افتد. می‌نشینی و سر و شانه‌هایش را بلند می‌کنی، یال چادرت را بر سرش می‌افکنی و گرم در آغوشش می‌گیری و به روشنی در‌می‌یابی که هم الان روح از بدنش مفارقت کرده است، اگر چه از خراشهای صورتش خون تازه می‌چکد و اگرچه پوست و گوشت صورتش در زیر ناخنهای خون‌آلودش رخ می‌نماید و اگر‌چه چشمهای اشکبارش به تو خیره مانده است. سعد گریان و ضجه زنان پیش پایت زانو می‌زند و نمی‌داند که بر مصیبت شما گریه کند یا از دست‌دادن مادر. ماموران، حتی مجال گریستن بر سر جنازه را به تو نمی‌دهند. با خشونت، کاروان را راه می‌اندازند و به سمت دروازه، پیش می‌برند. پیش از ورود به شام، صدای دف و تنبور و طبل و دهل، به استقبال کاروان می‌آید. شهر، یکپارچه شادی و مستی است. مغنیان و مطربان در کوچه و خیابان به رقص و پایکوبی مشغولند. حجاب، برداشته شده است. دختران و زنان، بی‌پوشش در ملاء عام می‌چرخند. پارچه‌های زرنگار و پرده‌های دیبا، همه‌ی دیوار‌های شهر را پر کرده است. هر که با هر چه توانسته، کوچه و محله و خیابان را آذین بسته است. جا‌به‌جا پرچم شادی افراشته‌اند و قدم‌به‌قدم، نقل بر سر مردم می‌پاشند. همه این افتخارات به خاطر پیروزی یک لشگر چندین هزارنفری بر یک سپاه کوچک صدوچند نفری است!؟ همه‌ی این ساز و دهلها و بوق و کراناها برای اسیر گرفتن یک مرد بیمار و هشتاد زن و کودک داغدیده و رنج کشیده و بی‌پناه است؟ آری آنکا در کربلا به دست سپاه کفر کشته شد، برترین مخلوق روی زمین بود و همه‌ی عالم و آدم در ارزش با او برابری نمی‌کرد و این بزرگترین پیروزی کفر ظاهر و شیطان باطن بود. ولی مردمی که به پایکوبی و دست افشانی مشغولند که این چیزها را نمی‌فهمند. آری، تمام کوفه و شام و حجاز و عراق و پهنه‌ی گیتی با کودک خردسالی از این کاروان، برابری نمی‌کند و ارزش این کاروان به معنا بیش از تمام جهان است. اما این عروسکان دست آموز که دنبال بهانه‌ای برای غفلت و بی‌خبری می.گردند که این حرفها را نمی‌فهمند. شیعه پاکدلی که قدری از این حرفها را می‌فهمد و از مشاهده‌ی این وضع، حیرت کرده است، مراقب و هراسناک، خودش را به تو می‌رساند و می.گوید:( قصه از چه قرار است؟ شما که از چنان منزلتی برخوردارید، به چنین ذلتی چرا تن داده‌اید؟ چرا خدا به چنین حال و روزی برای شما رضایت داده است؟) تو به او می‌گویی:( به آسمان نگاه کن!) نگاه می‌کند و تو پرده‌ای از پرده‌ها را برایش کنار می‌زنی. در آسمان تا چشم کار می‌کند، لشکر و سپاه و عِدّه و عُدّه است که همه چشم انتظار یک اشارت صف کشیده‌اند. غلغله‌ای است در آسمان و لشگری به حجم جهان، داوطلب یاوری شما خاندان، گشته‌اند. مرد، مبهوت این جلال و شکوه و عظمت، زانو می‌زند و تو پرده می‌اندازی. برگرفته از کتاب * آفتاب در حجاب * اثر * سید مهدی شجاعی * 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @dokhtaranayeneh
🌹 این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻اگر فرزند شما برای اولین بار میخواهد به مدرسه برود، به نکات زیر توجه کنید لطفا👇 🔹بچه ها درک درستی از جدائی ندارند و وقتی میگوئید از اول مهر باید به مدرسه برید فکر میکنند باید خانه را ترک کرده و برای همیشه به مدرسه بروند مرتب بگین" یادت باشه ظهر که از مدرسه برگشتی قصه هائی که اونجا برات گفتن رو برام تعریف کنی! اینطوری تو در ذهن بچه ثبت میشه که مدرسه یک جای موقت است و منزل یک جای دائمی برای زندگی 🔸سعی کنید چندین بار با فرزندتان به مدرسه سر بزنید، این موضوع باعث میشود اگر تصویر اشتباهی در ذهن کودک از مدرسه وجود دارد اصلاح شود 🔹حتی الامکان با والدین یکی از دانش آموزان هم کلاس کودک تان، ارتباط بگیرید و طرح دوستی هر دو کودک را بریزید. روز اول مدرسه، دیدن یک دوست در کلاس میتواند بسیار خوشایند باشد. 🔸حتما هنگام خرید لوازم التحریر و... کودک‌تان را هم با خود ببرید و سلیقه اش را تا حد مقدور، ملاک خرید قرار بدهید 🔹اگر کودکتان بیش فعال یا نقصان توجه دارد این مهم را با معلمش در میان بگذارید
و اول مهر از رگ گردن ب شما نزدیک تر است و تو چه میدانی ۱ مهر چیست؟ زمانی که 7 صبح ساعت ها به صدا درمی آیند و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از وحشت در هم میپیچند و گروه گروه به سمت مدارس و دانشگاه ها رانده میشوید و زیانکاران از ما میخواهند که آنان را به اول تابستان برگردانیم تا اندکی بخوابند در آن زمان نگهبانان به آنان گویند آیا به شما نگفته بودیم که تعطيلات تابستان فانیست و عذابی دردناک در انتظار شماست؟ همانا که بازگشت همه بسوی مدرسه و درسو دانشگاست!😁😂 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @dokhtaranayeneh
بوی مهر بازبوی دفتر ، پاک کن های سفید ته مداد قرمز ، باز هم مهر رسید باز هم رج زدن حرف الف باز هم دخترکی سر به هوا دختری نازکه نامش کبراست ، و د ه ها سال است قول ها داده به خود ، و گرفته تصمیم که دگربار، کتاب خود را، باز جا نگذارد. شب به زیر باران آن کتاب کهنه ، هچنان خیس و چروکیده و باران زده است باز هم سال دگر ، باز پاییز دگر باز تصمیم دگر، باز کوکب خانم چند مهمان دارد،باز هم سفره رنگین پهن است و کدام از ماها ، در پس این همه سال … حسرت خوردن از آن سفره کوکب خانم،همچنان با او نیست؟ خوش به حال عباس! خوش به حال کبری! خوش به حال حسنک! که همه دغدغه شان سفره و دفتر خیس است و صدای یک بز خوش به حال همه شان! که ز ما جا ماندند همه کودک ماندند و رسیدیم ما به سرابی که هم اکنون هستیم و غم غربت ایام گذشته است که دایم با ماست.
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بازنشر خاطره حضرت مولا امام خامنه ای (مدظله العالی) از روز اولی که به مدرسه رفتند به مناسبت بازگشایی مدارس @dokhtaranayeneh
🔴بسم الله الرحمن الرحیم🔴 * قسمت هشتم * و مرد، کاروانی را می‌بیند که مردی نحیف و لاغر را در غل و زنجیر بر شتری برهنه سوال کرده‌اند و زنان و کودکان را بر استران بی‌زین نهاده‌اند و نیزه دارانی که سرها را حمل می‌کنند، در میانه‌ی کاروان پخش شده‌اند و ماموران، گرداگرد کاروان حلقه زده‌اند تا هر مرکبی آهسته‌تر می‌رود یا مسیرش منحرف می‌شود، سوارش را به ضرب تازیانه بزنند و یا هر زنی و کودکی اشک می‌ریزد، گریه‌اش را با سرنیزه، آرام کنند. * سهل‌بن‌سعد * از اصحاب پیامبر که پیداست تازه وارد شام شده و مبهوت این جشن بی‌سابقه است، به زحمت خودش را به سکینه می‌رساند و می‌پرسد:( تو کیستی؟) و می‌شنود:( من سکینه‌ام دختر حسین.) شتابناک می‌گوید:( من سهل‌بن‌سعد‌صاعدی‌ام. از اصحاب جدت رسول خدا بوده‌ام. کاری می‌توانم برایتان بکنم.) سکینه می‌گوید:( خدا خیرت دهد. به این نیزه‌داران بگو که سرها را از کاروان بیرون ببرند تا مردم به تماشای آنها، چشم از حرم پیامبر بردارند.) سهل بلافاصله خود را به سر دسته نیزه‌داران می‌رساند و می‌گوید:( به چهارصد درهم خواهش مرا برآورده می‌کنی؟) نیزه‌دار می‌گوید:( تا خواهشت چه باشد.) سهل می‌گوید:( سرها را از کاروان بیرون ببرید و جلوتر حرکت دهید.) نیزه‌دار می‌گوید:( می‌پذیرم) چهارصد درهم را می‌گیرد و سرها را از کاروان بیرون می‌برد. پلیدی دشمن فقط این نیست که دورترین مسیر به دارالاماره را برگزیده است، پلیدی مضاعف او این است که کاروان را دوباره و چند باره در شهر می‌گرداند تا چشمهای بیشتری را به تماشای کاروان برانگیزد و از رنج حرم رسول‌الله لذت بیشتری ببرد. و تو چه می‌توانی برای زنانو دختران کاروات بکنی جز دعوت به صبر و تحمل و آرامش؟ تویی که خودت سخت ترین لحظات زندگی ات را میگذرانی. تویی که خودت خونین ترین دلها را در سینه می‌پرورانی، تویی که خودت سنگین ترین بارها را با شانه های مجروحت می‌کشانی. کاروانتان را مقابل مسجد جامع شهر- محل نمایش اسرای جنگی- متوقف می‌کنند. اگر چه حضور در بارگاه یزید، عذاب و شکنجه تازه‌ای است، اما همه‌ی زنان و کودکان کاروان دعا می‌کنند که این نمایش جانسوز خیابانی زودتر به پایان برسد و زودتر از زیر بار این نگاهها و شماتتها و ریشخندها رهایی یابند و زودتر بگذرانند همه آنچه را که به هر حال باید بگذرانند. این معطلی در مقابل مسجد جامع شهر، فقط به خاطر نمایش نیست. برای مهیا شدن مجلس یزید نیر هست. به همین دلیل، سرها را از کاروان جدا می‌کنند تا آماده نمایش در مجلس یزید کنند. محفر‌بن‌ثعلبه که دستیار شمر در سرپرستی کاروان است، هنگام بردن سرها فریاد می‌کشد:( این محفر‌ثعلبه است که لئیمان و فاجران را خدمت امیرالمومنین می‌برد.) امام، بی‌آنکه روی سخنش با محفر باشد، آنچنانکه او بشنود، می‌گوید:( مادر محفر عجب فرزند خبیثی زاییده است.) پیرمردی خمیده با سر و روی سیپد، خود را به امام می‌رساند و می‌گوید:( خداراشکر که شما را به هلاکت رساند و شهرها را از شر مردان شما آسوده کرد و امیرالمومنین را بر شما پیروز ساخت.) حضرت سجاد، اگرچه از شدت ضعف، نای سخن گفتن ندارد، با آرامش و طمانینه می‌پرسد:( ای شیخ! آیا هیچ قرآن خوانده‌ای؟) پیرمرد می‌گوید:( آری، هماره می‌خوانم.) امام می‌فرماید:( این آیه را میشناسی: قُل لااَسئَلُکُم عَلَیهِ اَجرَاً اِلاَّالمَوَدَّهَ فِی اَلقُربی؛ از شما اجر و مزدی برای رسالتم نمی‌طلبم جز مهربانی با خویشانم.) پیرمرد می‌گوید:( آری خوانده‌ام.) برگرفته از کتاب * آفتاب در حجاب * اثر * سید مهدی شجاعی * 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @dokhtaranayeneh
⭕❌متنی ساده ولی سنگییین❌⭕ پیش اقا امام زمان بودم اقا داشت کارامو و گناهامو میدید گریه میکرد😔 گفتم:اقا اقا گفت:جان اقا؟؟؟؟ به من نگو اقا بگو بابا😭😭💔 سرمو انداختم پایین گفتم:بابا شرمندم از گناه اقا گفت:نبینم سرت پایین باشه ها عیب نداره بچه هر کاری کنه پای باباش مینویسن💔 میفهمی یعنی چی؟؟؟ 😭😭😭 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹