دوستانی که قرار شد هدیه براشون ارسال بشه
شرمنده یکم با تاخیر ارسال میشه
سر همه خادما شلوغه از خونه تکونی گرفته تا درس و کار ......
ای آنکه ظهور تو تمنای همه...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_مولانا_یا_صاحبالزمان
هیأت دختران حیدری
@dokhtarane_heydary #کتاب_آن_سوی_مرگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌عشق بابایی♥️😍
#حضرت_رقیه سلام الله علیها🌹🍃
@dokhtarane_heydary
هیأت دختران حیدری
خلاصه نکات مهم جلسه امر به معروف و نهی از منکر
امروز_ امامزاده
#گزارش_کار
رفقا امروز روز راهیان عشقه :)
جایی که هر کی بره دلش جا میمونه ..🥺🤍
جایی که واقعا یه تیکه از بهشتِ ..
#راهیان_عشق🙂
#راهیان_نور
@dokhtarane_heydary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی نوزاد با محاسن رهبری...
هرکاری دلت خواست با ما کردی😅
بابای مهربونمون😍😍
@dokhtarane_heydary
هیأت دختران حیدری
رفقا امروز روز راهیان عشقه :) جایی که هر کی بره دلش جا میمونه ..🥺🤍 جایی که واقعا یه تیکه از بهشتِ ..
32.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷یاد روزهای سفر راهیان نور بخیر🌷
کاش دوباره بطللبن... 🥺🥺
🌷🍃از عمق وجودم ایثار و از خود گذشتگی آنها را حس کردم... ♡
🌷🍃ایثاری که تنها راه قدردانی آن
ادامه دادن راهشان با بصیرت است...♡
#رفیق_شهیدم
@dokhtarane_heydary
میخواستندتسبیحشرابگیرند؛
نداد...'!
گفت :کسےدرمیدانِنبردتفنگشرابھدیگری
نمیدهد✌🏼🌱...!
#حاجی🕊📿
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی💐
@dokhtarane_heydary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشماتوببندواسکرینبگیر
ببینامامزمانت؛چهپیامیبراتداره🥲
@dokhtarane_heydary
✍کمک به نیازمندان از میان صفوف نماز جماعت و در تاریکی شب و خفا سردار شهید علی شفیعی
🔹باید از کار او سر در میآوردم آن شب تا نماز تمام شد سریع بلند شدم ولی از او خبری نبود.
🔸زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود.
قضیه را باید میفهمیدم کنجکاو شده بودم.
🔹هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بود که غیبش زد.
🕌شب دیگر از راه رسید نماز و عبادت.
♦️مصمم بودم بدانم علی کجا میرود؟
🔸طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد با سلام نماز بلند شد من هم بلند شدم دیدم به بیرون از مسجد می رود.
🔹در تاریکی کوچه ای رها میشود و بر دوش او یک گونی میبینم.
🔸از کجا آورده بود نفهمیدم؟
🔹کوچهها را در تاریکی یکی پس از دیگری طی میکند.
🔸هنوز متوجه من نشده بود.
🔹درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را کوبید و سریع رفت.
🔸در باز شد زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت.
🔹من به دنبالش راه افتادم؛ دومین منزل، سومین منزل و...
🔸وقتی گونی خالی شد من به سرعت به طرف مسجد حرکت کردم زودتر از او رسیدم.
🔹منتظرش ماندم علی وارد مسجد شد.
🔸جلو رفتم سلام کردم جواب داد.
🔹گفتم: جایی رفته بودی؟
🔸گفت: نه
🔹مثل اینکه جایی رفته بودی ؟
🔸با نگاهش مرا به سکوت وا داشت.
🔹من جایی نبودم همین اطراف بودم فایده ای نداشت.
🔸به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم.
🔹کاری که بعضی شبها تکرار می کرد می خواست همچنان مخفی بماند.
✅راوی مادر سردار شهید علی شفیعی از کتاب مثل علی مثل فاطمه آقای محمدی پاشاک
هیأت دختران حیدری
✍کمک به نیازمندان از میان صفوف نماز جماعت و در تاریکی شب و خفا سردار شهید علی شفیعی 🔹باید از کار ا
شهیدوار زندگی کردن
این شکلیه ....