ستمگران و فاسدان و کافران از آن حضرت دلیل و شاهدی برای نبوتش خواستند
آنها گفتند معجزه بیاور تا شاهدی بر صداقت تو و ادعای رسالتت باشد ،آنها خودشان معجزه را تعیین کردند و به آن حضرت گفتند برای آن ها از دل کوه شتری زرد رنگ بیرون بیاورد ،حضرت صالح قبول کرد که با خدا این خواسته آنها را در میان بگذارد، آنها که دیدند ممکن است این کار آسان باشد و صالح به راحتی این کار را انجام بدهد و خواستند سنگی جلو پای او بیندازند گفتند: شتر علاوه بر اینکه زرد رنگ است باید سرخ مو باشد و ماده باشد ،حضرت صالح قبول کرد اما آنها باز هم بهانه آوردند چون میترسیدند حضرت صالح خیلی راحت این کار را انجام دهد و میدانستند که صالح دروغگو نیست ،گفتند: آن شتر به محض این که از دل کوه بیرون آمد باید بچه به دنیا بیاورد حضرت صالح باز هم قبول کرد،
آنها که مطمئن بودند حضرت صالح این کار را نمی تواند انجام بدهند، نیشخندی زدند و دیگر حرفی نزدند و منتظر شدند ببینند صالح چگونه رسوا میشود.
حضرت صالح علیه السلام به نزدیک کوه آنجا رفت و با خدا راز و نیاز کرد و گفت :خداوندا من می دانم که تو بر هر کاری قادر و توانایی و از خواسته آنان آگاهی ،انجام بده آنچه را که صلاح میدانی.
خداوند مهربان از دل کوه برای آنان شتری سرخ مو و زرد رنگ بیرون آورد و به خواسته آنان جامعه عمل پوشاند
با این که همه آنها بسیار متعجب شده بودند و می دانستند این کار به جز خدا از هیچ کس دیگری بر نمی آید اما بازهم دست از عناد و لجاجت بر نداشتند
حضرت صالح علیه السلام فرمود خدای تعالی شما را امر فرموده که از آب این چشمه یک روز شما استفاده کنید و یک روز دیگر آن را به این حیوان اختصاص بدهید و از این آب به هیچ عنوان در آن روز استفاده نکنید، آنها بسیار عصبانی شدند و گفتند کشت و کار ما و حیوانات ما وابسته به این چشمه است، حضرت صالح فرمود شما از خدا خواسته ای داشتید و خداوند آن را برآورده کرد حال وظیفه دارید به امر خدا عمل کنید
کافران با این که به ظاهر قبول کرده بودند اما در باطن بسیار عصبانی بودند و نقشه ای برای حضرت صالح میکشیدند
کفر ،عناد و لجاجت آنها مدتی ادامه پیدا کرد و آنها با این که معجزه حضرت صالح را دیده بودند باز هم ایمان نیاوردند، تا اینکه یک روز بزرگان قوم ثمود با هم مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند که شتر را بکشند در صورتی که دستور خدا این بود که هرگز حق ندارند به این شتر آزاری برسانند .
آنها با مشورت هم ستمکارترین فرد قبیله خود را انتخاب کردند و به او دستور دادند که شبانه شتر را بکشد
آن فرد صبر کرد تا روزی که حضرت صالح برای کاری از شهر بیرون رفت آنها از غیبت حضرت صالح استفاده کردند و شتر و فرزندش را کشتند و گوشت آن را بین خود تقسیم کرده و جشن گرفتند
فردای آن روز وقتی آن حضرت صالح از بیرون شهر به داخل شهر برگشت دید که شتر را کشتهاند، بسیار ناراحت شد و فرمود: مگر خداوند به شما دستور نداده بود به این شتر آزاری نرسانید ؟ آنها صالح را مسخره کردند و گفتند : اگر راست میگویی که قرار است عذابی به ما برسد با کشتن این شتر، بگو عذاب برسد. حضرت صالح فرمود: سه روز دیگر عذاب بر شما نازل خواهد شد منتظر آن روز باشید و تا قبل از آن روز توبه کنید
آنها که همچنان کافر بودند خندیدند و به خانههای خود رفتند و اینبار نقشه قتل حضرت صالح را کشیدند.
در این سه روز آنها که قصد توبه کردن نداشتند و از کار زشت خود پشیمان هم نشده بودند اتفاق ناگواری برای ایشان افتاد .
برخی از آن ها صورتشان سیاه شد ،برخی از آنها صورتشان زرد شد و برخی از آنان صورتشان قرمز شد و این رنگ از صورت آنها پاک نمی شد تا جایی که همه فهمیدند دچار بیماری سختی شده اند.
بعد از سه روز که آنها گرفتار بیماری بودند و نتوانستند نقشه قتل حضرت صالح را به انجام برسانند ،وقتی که شب در خانه های خود خواب بودند صاعقه های بسیار زیادی بر سر آنها نازل شد ،طوفان گرفت و همه آنها به هلاکت رسیدند
بله این است که سزای کسانی که از خدا درخواست معجزه میکنند و قول می دهند که بعد از دیدن معجزه به پیامبر خدا ایمان بیاورند اما وقتی معجزه را دیدند بازهم به کفر و عناد خود ادامه می دهند و ایمان نمی آورند و پیامبر خدا و انسانهای نیکوکار و مستضعف را اذیت میکند.
بعد از هلاکت آنها حضرت صالح فرمود ای قوم چقدر به شما گفتم دست از این بتها بردارید و چند بار رسالت پروردگارم را بر شما ابلاغ نموده ام درباره شما خیر خواهی کردم ولی شما خیرخواهان خود را دوست نمی داشتید
و خدای تعالی حضرت صالح و آنهایی که ایمان آورده بودند را از عذاب نجات داد و بر آن حضرت وحی فرستاد که بدانید که قومثمود به پروردگارشان کفر ورزیدند و از رحمت خدا دور گشتند
حضرت صالح علیه السلام در مدت رسالت خود در برابر برخوردهای نامعقول و خشونت آمیز و بی ادبانه قوم خود همواره بزرگوارانه رفتار می نمود ،آن حضرت با اغماض و عفو از خطاها و گناهان آنها می گذشت، ایشان در ابتدای دعوت خود با استدلال های روشن آنها را به توحید دعوت میکرد، اما آنها استدلالهای او را نپذیرفتند و گستاخانه از او درخواست عذاب کردند
در تمام این مراحل آنچه از این پیامبر الهی مشاهده میشود مواجهه کریمانه و نگاه مهربانانه و گذشت بزرگوارانه و خطا پوشی پدرانه بود
بنابراین به حق می توان او را اسوه قرآن در صبر و متانت در رفتار با مخالفان دانست
در مورد داستان زندگی حضرت صالح روایات بسیاری از پیامبر و امامان معصوم علیه السلام وجود دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنم
امام باقر علیه السلام می فرمایند جبرئیل هلاکت قوم ثمود را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این گونه بازگو کرد : حضرت صالح در حالی که بیش از ۱۶ سال از عمرش نمی گذشت به پیامبری مبعوث شد و تا سن ۱۲۰ سالگی در میان قومش به ارشاد آنها می پرداخت اما آنها دعوت وی را قبول نمی کردند و سر بر آستان بت هایی می سایید ند که بالغ بر ۷۰ نوع بودند
امام صادق علیه السلام می فرمایند صالح مدتی از میان قوم خود پنهان شد و وقتی به میان قوم خود برگشت مردم سه دسته شده بودند، گروهی منکر پیامبری او بودند، گروهی در پیامبری او شک داشتند و گروهی او را به عنوان پیامبر خدا قبول داشتند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند ای علی شقی ترین انسان ها در زمان های اولیه همان کسی بود که شتر صالح علیه السلام را کشت و در میان امت من پست ترین انسان همان کسی است که خون سرخ تو را بر چهره ات جاری خواهد ساخت
امام علی علیه السلام می فرمایند شتر صالح را یک نفر کشت اما خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زیرا همه آنها به این امر رضایت داشتند
خب عزیزانم
داستان امروز مون در همینجا به پایان میرسه امیدوارم که از داستان امروز خوش تون اومده باشه و از اون ، درس های مهمی گرفته باشید
تا یه روز دیگه و یه کلاس دیگه همه شما دختران گلم را به خدای بزرگ و رحمان می سپارم فالله خیرحافظا و هو ارحم الراحمین دست علی یارتون خدانگهدارتون
@dokhtaranebeheshtiy
13.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعا های فوق العاده زیبای دکتر انوشه
پروردگارا به حق عزتت.........
#پیشنهاد_ویژه_دانلود
@dokhtaranebeheshtiy
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دهه_فجر
سرفراز باشی میهن من🇮🇷
ای فدایت جان و تن من🇮🇷
پربها تر از زر و گوهر🇮🇷
خاک پاک تو وطن من🇮🇷
@dokhtaranebeheshtiy
🔶🔹 یادمه وقتی پدرم خونه رو سفید کرد، مادرم همیشه مواظب بود که ما روی دیوار چیزی نکشیم.
یک روز به مادرم گفتم :
ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی؟!
🔸 اون گفت : مادر جان، ارزش گچ و دیوار از شما بیشتر نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از اینهاست.
❇️ وقتی پدرت چندسال کار کرده، زحمت کشیده تا ما تونستیم، با کم خوردن و کم پوشیدن این خونه رو سفید کنیم، حالا چرا ما کاری کنیم که دوباره پدرت مجبور باشه، چند روز، چند ماه، چند سال دیگه زحمت بیشتر بکشه که خونه رو بتونه رنگ کنه!
این حرف مادرم از بچگی همیشه تو ذهنم بود و موند، حرفی که باعث میشد ما شیشه ها رو نشکنیم "تلویزیون رو الکی خراب نکنیم " یخچال رو بیهوده باز و بسته نکنیم " تا هیچوقت دلیل رنج و زحمت بیشتر واسه پدرمون نباشیم "
💢 نمیدونم چی برسر روزگار ما اومده که دیگه کمتر کسی پیدا میشه که به پیر شدن پدر خونه هم فکر کنه...
⭕️ اینروزا، بچه، ال سی دی ده میلیونی میشکنه ، میگن: بابا چکارش داری؟ بچه بوده شکسته.
گوشی موبایل چهار - پنج میلیونی رو میزنه زمین چهل تیکه میشه، میگن : هیچی نگو بچه تو روحیه ش تاثیر بد میزاره.
اما کمتر کسی میگه : این پدر خونه باید چند روز، چند ماه، چند سال دیگه کار کنه تا بتونه جبران خسارت کنه.
🌷 ایکاش کمی بفکر چین و چروکهای پیشونی آدمی بودیم که داره واسه ما پیر میشه...
جوانیش، عمرش، خوشیهاش، همه رو گذاشته واسه ما، که با بودن ما پیری رو از یاد ببره.
💢 اما گاهی وقتا دونسته و ندونسته، تنها، دلیل رنج بیشترش میشیم و یادمون میره که اونم تا یه حدی توان داره، تا یه جایی بدنش قدرت کار کردن داره....
قدر پدرانمون رو بیشتر بدونیم....🌹🌹🌹