eitaa logo
دختران‌ حاج‌ قاسم
597 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6هزار ویدیو
42 فایل
به‌ نام‌ او🪴 آغاز خدمت: ۱۱ تیر ۱۴۰۱ 🌱 به‌ قول حاجی‌مون: ما ملت امام‌ حسینیم؛ ما ملت‌ شهادتیم🙂!' حرف دلت‌ رو اینجا بگو: https://daigo.ir/secret/2591929634 کپی: واجبه مومن . . درخدمتیم: @Majnon_hassan @majnoon_roghaieh_315
مشاهده در ایتا
دانلود
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
•زیارت عاشورا- علی فانی🌱
دختران‌ حاج‌ قاسم
•زیارت عاشورا- علی فانی🌱
رفقاا چله زیارت عاشورا مون هم به پایان رسید. . امیدوارم تونسته باشیم تغییری تو خودمون بوجود بیاریم. . _قبول باشه🙂🪴
کجایی‌بابا؟! شده‌نمازمن‌شکسته..❤️‍🩹:)
من امروز فهمیدم گوشواره وقتی کشیده بشه خیلی درد داره. . رقیه خاتون برای شمارو که به زور کشیدن چه کشیدی عزیز من:)💔. . .
به رسم هر ساله.. در اوردن گوشواره تا ⁵ صفر ؛ بدون گوشواره عذاداری کنیم:))💔
یا حضرت رقیه..💔
دختران‌ حاج‌ قاسم
یا حضرت رقیه..💔
به بابایی‌ت بگو کارمو خانوم سه ساله..
- به رسم ِهرساله‌ شبِ‌سوم‌محرم بدونِ گوشواره به هیئت بریم :))💔.
اصلا رقیه نه . ‌ دختر خودت یک شب بین کوچه بمونه چه حسی داری...؟💔
دردایی که دارم واسه دوران پیریه من سه سالمه هنوز دندون‌هام شیریه:)💔
چه غریب و تنهاییم در این بیابان. -خوابم نمی‌برد عمه جان، چرا از این‌جا نمی‌رویم؟ دلم برای خانه خودمان تنگ شده. از اینجا می‌ترسم🥺💔 آخرین طفل خیمه، ساعتی پیش آرام گرفته و خوابیده است اما رقیه در آغوش و سر بر بازوی من، با صدایی گرفته و بغض آلود، بی تابی می‌کند🥺. صدای پایی آرام و سنگین از بیرون خیمه به گوش می‌رسد. -می‌شنوی رقیه جان؟ این صدای پا را می‌شناسی؟ لحظه‌ای آرام می‌گیرد و در سکوت، گوش می‌دهد. -بله. این عمویم عباس است. -آفرین. پس تا عمویت عباس هست، نباید از هیچ چیز بترسی🙂. -عمویم آن بیرون نمی‌ترسد؟ -عمویت جز خدا از هیچ‌کس و هیچ چیز نمی‌ترسد. تا او هست، کسی نمی‌تواند به ما آسیب برساند. -اما اگر عمویم عباس نباشد...💔🥺 به یک‌باره قلبم فرو ریخت. حتی تصور نبودن عباس در آن شرایط، نفس گیر بود. نباید می‌گذاشتم بغضی که گلویم را می‌فشرد، بر ترس و نگرانی این طفل سه ساله بیفزاید. -عمه جان ، اگر عمویم عباس پیش‌مان نباشد چه💔؟ -او هرگز ما را ترک نمی‌کند دخترکم. حتی اگر او خدای نکرده مثل برادرت علی بیمار می‌بود، پدرت حسین و برادرت علی اکبر هرگز اجازه نمی‌دادند کسی به ما آزار برساند. در تاریکی خیمه، با نرمیِ نوکِ انگشتانم، نشستن لبخند را بر چهره مرطوب و معصوم دخترک حس کردم. لبخندی که به سرعت محو شد. -اما عمه جان، اگر پدرم...💔 گریه‌ای بی صدا که هق هق شدید و فروخورده شده‌اش سرتا پای‌مان را به تکان و لرزه، واداشت. به خدا قسم که در آن لحظات، میان تمام آفریدگان، هیچ‌کس به اندازه من نیازمند تسکین و تسلا نبود. سر طفل را به سینه چسباندم و در میان گریه، آرام در گوشش زمزمه کردم: خدا هست دخترکم، خدا هست...🖤🥺 دستان کوچک رقیه، گونه‌های خیسم را نوازش داد: گریه نکن عمه جان، نترس. می‌شنوی؟ این صدای پایِ عمویم عباس است. -کتاب ماه به روایت آه