دختران حاج قاسم
•زیارت عاشورا- علی فانی🌱
رفقاا چله زیارت عاشورا مون هم
به پایان رسید. .
امیدوارم تونسته باشیم
تغییری تو خودمون
بوجود بیاریم. .
_قبول باشه🙂🪴
من امروز فهمیدم
گوشواره وقتی کشیده بشه خیلی درد داره. .
رقیه خاتون برای شمارو که به زور کشیدن
چه کشیدی عزیز من:)💔. . .
هدایت شده از - 𝘧𝘢𝘳𝘰𝘨𝘩 𝘈𝘻𝘢𝘮 -
به رسم هر ساله..
در اوردن گوشواره تا ⁵ صفر ؛ بدون گوشواره عذاداری کنیم:))💔
دختران حاج قاسم
یا حضرت رقیه..💔
به باباییت بگو کارمو خانوم سه ساله..
چه غریب و تنهاییم در این بیابان.
-خوابم نمیبرد عمه جان، چرا از اینجا نمیرویم؟ دلم برای خانه خودمان تنگ شده. از اینجا میترسم🥺💔
آخرین طفل خیمه، ساعتی پیش آرام گرفته و خوابیده است اما رقیه در آغوش و سر بر بازوی من، با صدایی گرفته و بغض آلود، بی تابی میکند🥺. صدای پایی آرام و سنگین از بیرون خیمه به گوش میرسد.
-میشنوی رقیه جان؟ این صدای پا را میشناسی؟
لحظهای آرام میگیرد و در سکوت، گوش میدهد.
-بله. این عمویم عباس است.
-آفرین. پس تا عمویت عباس هست، نباید از هیچ چیز بترسی🙂.
-عمویم آن بیرون نمیترسد؟
-عمویت جز خدا از هیچکس و هیچ چیز نمیترسد. تا او هست، کسی نمیتواند به ما آسیب برساند.
-اما اگر عمویم عباس نباشد...💔🥺
به یکباره قلبم فرو ریخت. حتی تصور نبودن عباس در آن شرایط، نفس گیر بود. نباید میگذاشتم بغضی که گلویم را میفشرد، بر ترس و نگرانی این طفل سه ساله بیفزاید.
-عمه جان ، اگر عمویم عباس پیشمان نباشد چه💔؟
-او هرگز ما را ترک نمیکند دخترکم. حتی اگر او خدای نکرده مثل برادرت علی بیمار میبود، پدرت حسین و برادرت علی اکبر هرگز اجازه نمیدادند کسی به ما آزار برساند.
در تاریکی خیمه، با نرمیِ نوکِ انگشتانم، نشستن لبخند را بر چهره مرطوب و معصوم دخترک حس کردم. لبخندی که به سرعت محو شد.
-اما عمه جان، اگر پدرم...💔
گریهای بی صدا که هق هق شدید و فروخورده شدهاش سرتا پایمان را به تکان و لرزه، واداشت. به خدا قسم که در آن لحظات، میان تمام آفریدگان، هیچکس به اندازه من نیازمند تسکین و تسلا نبود. سر طفل را به سینه چسباندم و در میان گریه، آرام در گوشش زمزمه کردم:
خدا هست دخترکم، خدا هست...🖤🥺
دستان کوچک رقیه، گونههای خیسم را نوازش داد: گریه نکن عمه جان، نترس. میشنوی؟ این صدای پایِ عمویم عباس است.
-کتاب ماه به روایت آه