3.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استورے←📱
بزرگترین نعمت در عالم هستے
اینڪه خدا بہ یکے لبخند بزنھ ..🙂💕
3.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استورۍ
ماحاضࢪیماینجوࢪۍلباسبپوشیم،
بیایمبࢪا انٺخاباٺ...😐✌️🏻
پ.ن: دیگه نمیتونیم حتی یک روز هم اضافه تر روحانیو تحمل کنیم
😭😭😭
4.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاشو اینجوری منو نده عذاب😔
کلمینی...🤚😔
#زینب_سلیمانی
ـــــــ"🇮🇷✨|○○
صدا به صدا نمیرسید.😬
همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند.😎✌️🏻
راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود.😪
راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش میرسید.😐🙄
بچهها پشت سر هم صلوات میفرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.
بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»🙂📿
سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده!گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😅👏🏻
‹ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ›
⃟📻¦⇢ #خاطرات_جبھہ📖
⃟📻¦⇢ #طنز_جبهه🍃
هر کی اومده راهیان نور
سر قرار اومده.
بیقرار اومده!!
تو قرارگاه اومده!!
بچهها! قرار بازی یادتون نره...
#حسین_یکتا
💔#حجاب_در_ڪلام_شهدا💔
🕊شهید «مهدے باغیشنۍ»:
خواهرانم!
شماباحجاب خودمشت محڪمۍ
👊🏻 بر دهان ابرقدرتها بڪوبید
و بگوئید «اے از خدا بۍخبران!
ما مانند حضرت زهرا (س) و
حضرت زینب ڪبرے (س)
هستیم♥️و هرگز از راهۍڪه
آنان رفتهاند، برنمۍگردیم و با
تمام توان راه آنها را ادامه
میدهیم.
#تلنگــــر🎐
🔹به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم ؟! » جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟» پاسخ داد: (( هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز
🔹امام علی علیه السلام :
هر کس به حساب نفس خود رسیدگی کند به عیبهایش آگاه شود.
#اللهم عجل الولیک الفرج
#طنز_جبهه
عراقی سرپران
اولین عملیاتی بود كه شركت میكردم. بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند، دچار وهم و ترس شده بودم.😱😰
ساكت و بی صدا در یك ستون طولانی كه مثل مار در دشتی میخزید جلو میرفتیم. جایی نشستیم. یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. كم مانده بود از ترس سكته كنم. فهمیدم كه همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محكم كوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.😨
لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم كه فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست كدام شیر پاك خوردهای به پهلوی فرمانده گردان كوبیده كه همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده🏥.»
از ترس صدایش را در نیاوردم كه آن شیر پاك خورده من بوده ام.😅