eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
975 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
گشته محراب غرق در خون ولایت شد شکسته رکن ارکان هدایت ناله داریم از جگر با چشم گریان ذکر لبها گشته با حال پریشان یا علی جان یا علی جان یا علی جان ضربت خوردن امیرالمؤمنین(ع) تسلیت🖤 اللهم عجل لولیک الفرج
وقت تم 🍂
شباۍ‌قدرھم‌رسید.! شباۍقدرۍڪہ .. گفتۍ‌بخونمت‌تااجابتم‌ڪنۍ:) آخـدا... منم‌همون‌بندتم‌ڪہ‌یہ‌سال‌پیش‌تو همین‌شب‌اومدگفت‌میخوام‌برم ڪربلا... من‌همون‌بندتم‌ڪہ‌توخوب میشناسیشو‌خودش‌خودشو نمیشناسـہ..! من‌همونیم‌ڪہ‌بایہ‌دنیادلتنگۍ امشب‌اومدھ‌درخونت‌تاارومش‌ڪنۍ•🥀•• همونیم‌ڪہ‌وقتۍبہ‌سالۍ‌ڪہ‌گذشت‌فڪر میڪنہ‌عرق‌شرم‌رو پیشونۍقلبش‌میشینہ ... الهــۍ‌از‌چۍ‌بگم‌،ازگناھـام‌یا‌از‌دلتنگیامـ!😢• گناهـام‌زیادن‌از‌ڪدومشون‌بگمـ؟!😭• ... امشبو‌میخوام‌یہ‌‌جور‌دیگـہ‌صدات‌بزنم🤲• ... ... ببخش‌بنــدھ‌ۍ‌روسیاھ‌تو😞• ..! بیا‌یہ‌زرھ‌ازدلتنگیام‌بگمـ 🥀• خــدادیدۍ‌نرفتم‌ڪربلا..!؟🥀• خــدادیدۍ‌شب‌اربعین‌شب‌تا‌صبح متنظربودم‌بگن‌برید‌ڪربلا.؟! خــدایادیدۍ‌آقام‌نیومـد.؟! خـدایادیدۍچقدردلتنگۍڪشیدم.!؟ میگن‌بغضم‌ڪہ‌بارون‌بشھ .. بہ‌حرمت‌تڪ‌تڪ‌دونہ‌قطرہ‌هاش‌آمین میگۍ ..:) میگن‌اشڪام‌جوهـر‌خودڪاریہ‌ڪہ میخواۍ‌باها‌‌سرنوشت‌امسالمـو‌بنویسۍ ..:) خــ💛ــدایاما‌امید‌داشتیمـ ڪہ‌میریم‌ڪربلا.. شب‌‌قــدر‌ڪہ‌شد‌دست‌خالۍنیستیمـ؛ میگیم‌رفتیم‌زیارت‌الحُسیڹ..! ولۍ‌الانـ .. پوچو‌خالۍ‌اومدیم‌در‌خونہ‌ۍ‌نگاھت..😞• تنھــا‌چیزۍ‌ڪہ‌اوردیم‌؛ بارسنگیـن‌گناھِ🥀• ولۍ‌امیـد‌دارمــ من‌طُ‌رو‌‌بخشندھ‌خوندمتو.. میدونم‌حواست‌هستـو‌قشنگ‌این‌عبد نالایقتو‌مۍ‌بخشۍ..🌻•• آخــہ‌خـدا.. بھشت‌پراز‌اون‌‌گناھ‌ڪارایہ‌ڪہ بھت‌امید‌داشتنـ ... امیدداریم‌حواست‌بہ‌دلمونـہ.. تاابن‌ملجم‌شیمـ .. شمـرنشیمـ .. تاحرملـہ‌نشیمـ .. تاعاقبتمون‌ختم‌بہ‌امام‌ڪشۍ‌نشہ:) اخ‌این‌نامردروزھ‌داربود..:) نمازا‌ول‌وقت‌میخوند ..📿• حافظو‌عالم‌بود ..📖• ولـۍ..! ..🌍• .؟! تووجودت‌یاجاۍدنیاست‌یاجاۍ‌امام!.. اگـہ‌محبت‌دنیاروتوقلبت‌راھ‌بدۍ‌آخر میشـہ‌این... نزن‌نامــرد. نزن‌بابامــہ. ...😭• عشقــمہ..روحــمہ..زندگیــمہ ... نزن‌زهراگوشہ‌ۍمسجددارھ‌اشڪ میریزھ .. نزن‌زینبش‌منتظرشــہ..😭🥀• هـۍ‌دارم‌بہ‌این‌نانجیب‌میگمـ .. 😭• فڪ‌ڪن‌یہ‌دختر‌بچـہ‌یہ‌گوشـہ‌اۍ‌نشستـہ ڪہ‌مدام‌دلش‌شور‌میزنـہ! 😭• آهـاۍ‌نانجیب‌مگـہ‌خودت‌دختر‌ندارۍ🥀؟! حالا‌فڪ‌ڪن‌خود‌آقا‌وقتۍ‌ڪہ‌میدونہ دخترش‌‌خونوادش‌‌منتظرشہ‌و‌یہ‌اعدھ‌دارن‌‌از‌هر ‌طرف‌میزننش چـہ‌حسۍ‌دارھ..؟! میدونمـ‌ ماناتوانیم‌نمۍ‌تونیم‌این ڪہ‌میگمو‌درڪ‌ڪنیم🥀! ..💔• بیـا‌امشبـو ازخـ💛ـدا‌بخوایمبـہ‌حق‌امیرالمومنین بـہ‌حق‌حسین‌بن‌علۍ ڪہ... دیگہ‌طاقت‌ماطاق‌شدھ😞• یارب‌... گناهان‌مارو‌تواین‌شباۍ‌بزرگت‌ببخشـ🌙• یـہ‌بغض‌عجیبۍ‌تو‌گلوم‌گیر‌ڪردھ.. یہ‌دلتنگۍ‌عجیبۍ‌تودلمـ دلم‌یہ‌چیزۍ‌میخواد‌مثل‌‌خنڪ‌خنڪاۍ ڪاشۍ‌حرم..! خدایا یہ‌ڪربلا... ڪہ‌بدجور‌دلم‌لڪ‌‌زدھ‌بیام‌زیارت‌الحسین دردامون‌زیادھ..🥀•• .. ✍🏻
به وقت رمان 🙃
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت سمانه عصبی به طرف خروجی دانشگاه راه می رفت، که بازویش کشیده شد، عصبی برگشت، که با کسی که بازویش را کشیده، دعوایی کند. با دیدن صغری ،اخمی کرد و با تشر گفت: ــ چیه؟چی می خوای😠 صغری که بخاطر اینکه پشت سر سمانه دویده بود، در حالی که نفس نفس می زد گفت: ــ سرمن داد نزن،با آقای بشیری دعوات شده به من ربطی نداره😕 سمانه_ اسمشو نیار، اینقدر عصبیم که اگه میشد همونجا حسابشو می رسیدم.!😠 صغرا ــ باشه آروم باش، بیا بریم همین کافه روبه روی دانشگاه ،هم یه چیزی بخوریم هم باهم حرف بزنیم🙁 سمانه به علامت پذیرفتن پیشنهاد صغری سرش را تکان داد. پشت میز نشستند، صغری بعد از دادن سفارش روبه روی سمانه که خیره به بیرون بود ،نشست؛ صغرا ــ الان حرف بزن،چرا اینقدر عصبی شدی وسط جلسه؟ سمانه ــ چرا عصبی شدم؟ اصلا دیدی چی میگفت...؟ نزدیکه انتخاباته به جای اینکه سعی کنیم جو دانشگاه آروم بمونه اومده برامون برنامه می ریزه چطور وجه ی بقیه نامزدهارو خراب کنیم.😐😠 با رسیدن سفارشات.. سمانه ساکت شد،با دور شدن گارسون روبه صغری گفت: ــ اصلا اینا به کنار،.. این جلسه مگه مخصوص فعالین بسیج دانشگاه نبود؟؟😐 صغرا ــ خب آره😕 ــ پس این بشیری که یک ماهه عضو شده براچی تو جلسه بود؟😐 ــ نمیدونم حتما قسمت برادرا ازش دعوت کردند، اینقدر خودتو حرص نده😊 سمانه ــ صغری تو چرا این رشته رو انتخاب کردی؟؟😕 صغری که از سوال سمانه تعجب کرد، چند ثانیه فکر کرد و گفت : ــ نمیدونم شاید به خاطر اینکه تو یک دانشگاه خوب اونم شهر خودم قبول شدم، و اینکه تو هم هستی ــ اما من وقتی علوم سیاسی انتخاب کردم، دغدغه داشتم، الان نزدیکه، باید تک تک ما انتخابات باشه😊👌 ــ خب چه ربطی به آقای بشیری داره؟؟☹️ ــ همین دیگه،دغدغه ی ما، باید نگه داشتن دانشگاه باشه، نه برنامه ریزی واسه نامزدها.صغری دانشگاه ما تو موقعیت حساسی قرار داره، کاری که بشیری داره انجام میده، اشتباهه بخصوص که داره اینکارو میکنه، اگه به کارش ادامه بده،دانشگاه میشه میدون جنگ.😥 ــ نمیدونم چی بگم سمانه،الان که فکر میکنم میبینم حرفای تو درسته ولی چیکار میشه کرد🤷‍♀ ــ میشه کاری کرد،من عمرا در مقابل این قضیه ساکت بشینم😐✋ ــ حالا بعد در موردش فکر میکنیم،کافیتو بخور یخ کرد😊 سمانه تشکری کرد و کافی را به دهانش نزدیک کرد... ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده 💠