eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
975 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچکس تو این دُنیا با ارزش تر و مهم تر از خودت و رویاهات نیست . .👩🏻💛 ˼
•قوی‌ترین آدما اونایی که میبرن نیستن، اونایی هستن که وقتی میبازن نا اُمید نمیشن🙂🧡•
به دڪتر گفـــتم: هــمه داروهامو میخــورم اما اثـــری نداره..!!☹️ دڪتر گفــت: همــه دارو هاتـــو ســروقــت مــےخـــوری⁉️ و من تازه متوجه شدم ڪه چرا نمازام اثــری ندارد 💔
همیشه از سیاه ترین ابر بهترین بارون میباره :)! •
از خدا پرسیدم....¿🤔 پرسیدم چرا فاسد ها خوشگل‌ ترن؟! چرا آدمای الکلی و سیگاری باحال‌ ترن؟! چرا با اونایی که دیگران رو مسخره می‌کنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟؟ چرا اونایی که خیانت می‌کنن، تهمت میزنن، غیبت می‌کنن، دروغ میگن موفق‌ ترن؟!😶 چرا همیشه بدا بهترن!؟ پرسید: …. پیش من یا پیش مردم؟ دیگه چیزی نگفتم✋🏾 🙌🏻 ✋🏿🌿'
♥️ •°• این انقلاب ، آنقدر تلاطم و سختے دارد که یڪ روزي شهدا آرزو میکنند زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب دوبارہ شهید شوند ..🌿
🔺 بعضی وقت ها فکر این که کودکی ناشوا در خانواده‌ای در اطرافمان وجود دارد و نمی تواند صدای قربون صدقه های پدر و مادر خود را بشنود هر دلی رو بی قرار می کند. ✍ باتوکل بر خداوند و توسل به آقا علی بن موسی الرضا قصد تعمیر سمعک برای یک کودک ۵ ساله را داریم که هزینه آن 12 میلیون تومان هست و خداروشکر 9 میلیون آن جور شده و فقط به 3 میلیون دیگر نیاز داریم که امیدواریم با کمک شما دوستان و خیرین عزیز جور بشه.ان‌شاءالله 🌹وخدا می بیند و فراموش نمی کند 💌 شماره کارت جهت مشارکت به نام : یاسر داودی 💳 5041721050100347 ✅ روابط عمومی قرارگاه جهادی کمیل
اسامی نهایی کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری اعلام شد در اجرای ماده ۶۰ قانون انتخابات ریاست جمهوری ، به آگاهی مردم شریف ایران اسلامی میرساند اسامی نامزدهای انتخابات سیزدهمین دوره ریاست جمهروی اسلامی ایران که صلاحیت آنان مورد تایید شورای نگهبان قرار گرفته است به ترتیب حروف الفبا به شرح زیر می باشد: ۱- سعید جلیلی ۲- سید ابراهیم رئیس الساداتی مشهور به رئیسی ۳- محسن رضایی ۴- علیرضا زاکانی ۵- سید امیر حسین قاضی زاده هاشمی ۶- محسن مهر علیزاده ۷- عبدالناصر همتی بر اساس ماده ۶۶ قانون ، فعالیت انتخاباتی نامزدهای ریاست جمهروی رسما از تاریخ اعلام اسامی به وسیله وزارت کشور آغاز و تا ۲۴ ساعت قبل از شروع اخذ رای خاتمه می پذیرد
_بهش میگفتن چرا BMW سوار‌ی ‌و ترک ‌کردی؟!.. اومدی ‌مدافع‌ حرم ‌شدی ؟!🖤🕯 نونت‌ کم‌ بود‌ ؟ آبت‌ کم‌ بود ؟! گفت:《عشقم‌کم‌بود》(:
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت ــ میدونم خونه ای، نمیخواستم مزاحمت بشم، ولی دارم دیونه میشم ــ این چه حرفیه کمیل ــ شرمندتم امیرعلی، ولی لطفا برام بگو چی شد ــ سمانه خانم تو خیابون بوده،خیابون هم به خاطر بارون و سرما خلوت بوده، ساعت طرف ده ،ده و نیم بوده،مرده میگفت که از دور دیده یه مرد هیکلی داشته مزاحم دختری میشده،میگه معلوم بود دزد نبوده، چون ماشین مدل بالا بوده، و اینکه میخواسته بکشونتش داخل ماشین، اول ترسیده بره جلو اما بعد اینکه سمانه خانم داد و فریاد میکشه، و خودشو میندازه زمین تا نتونن ببرنش، همسر مرده که همراهش بود کلی اصرار میکنه به شوهرش که کمک کنه، اونم چند بار بوق میزنه، و میاد طرفشون که اون مرده سوار ماشین میشه، و حرکت میکنه امیرعلی سکوت کرد، می دانست شنیدن این حرف ها برای کمیل سخت بود، اما باید گفته می شد ، نفس زدن های عصبی کمیل، سکوت را بین آن دو را شکسته بود. امیرعلی آرام صدایش کرد، که جوابش صدای بلند و خشمگین کمیل بود: ــ کمیل😐 ــ میکشمشون،نابودشون میکنم به مولا قسم نابودشون میکنم امیرعلی😡 ــ باشه باشه،آروم باش، آروم باش _چطور آروم باشم؟اگه اون مرد نبود الان سمانه رو برده بودند😡🗣 ــ آروم، داد نزن،😕خداروشکرکه همچین اتفاقی نیفتاد،از این به بعد هم بیشتر مواظبیم _فکر میکردم آزادش کنم، دیگه خطری تهدیدش نمیکنه، اما اینطور نشد،تو زندان میموند بهتر بود ــ اونجوری هم ذره ذره داغون میشد ــ نمیدونم چیکار کنم امیرعلی ــ باهاش حرف بزن اما با آرامش،با داد و بیداد چیزی حل نمیشه،بهش بگو که چقدر اوضاع بهم ریخته است ــ باشه،شرمنده مزاحمت شدم😣 ــ بازم گفتی که،برو مرد مومن😊 ــ یاعلی ــ علی یارت تماس را قطع کرد، باید با سمانه هر چه زودتر صحبت می کرد، نگاهی به پنجره اتاق صغری انداخت، چراغ ها خاموش بودند،پیامی به سمانه داد اما بعد از چند دقیقه خبری نشد، ناامید به طرف در رفت، که سمانه از در بیرون آمد. به سمتش آمد،سلامی کرد. ــ علیک السلام ببخشید بیدارتون کردم، اما باید صحبت می کردیم سمانه از ترس اینکه سمیه خانم آن ها را ببیند نگاهی به در انداخت و گفت ــ مشکلی نیست،من اصلا خوابم نمی برد ــ چرا اینقدر به در نگاه میکنید _ممکنه خاله بیاد ــ خب بیاد،ما داریم حرف میزنیم سمانه طلبکارانه نگاهی به او انداخت و گفت: ــ صحبت من با شما که جواب رد به خواستگاریتون دادم و هیچوقت باهم هم صحبت نبودیم، الان، این موقع، گپ زدن اون هم تو حیاط، به نظرتون غیر طبیعی نیست!؟ کمیل فقط سری تکان داد، دوباره سردردبه سراغش آمده بود ،سرش را فشار داد و گفت : ــ صداتون کردم که در مورد اتفاقات امشب صحبت کنیم ترسی که ناگهان در چشمان سمانه نشست را دید، و ادامه داد: ــ با اینکه بهتون گفته بودم، که تنها بیرون نیاید، اما حرف گوش ندادید، سمانه خانم الان وقت لجبازی نیست، باورکنید اوضاع از اون چیزی که فکرمیکنید خطرناکتره، امشب فک کنم بهتون ثابت شد، حرف های من چقدر جدی بود، اما شما نمیخواید باور کنید سمانه با عصبانیت گفت: ــ بسه😠 ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده 💠 ❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•