eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت سمانه شوکه از حرف های خاله اش، میخواست از جایش بلند شود، که سمیه خانم گفت: ــ یادت نره قسمت دادم به کمیل سمانه به اجبار سر جایش نشست. ــ از رفتن کمیل چهارسال میگذره،دیدم که چی کشیدی؟گریه های شبانه ات تو اتاق کمیل رو میشنیدم،هر چقدرم جلوی دهنتو میگرفتی تا صدات به گوشم نرسه، اما صدا گریه هات اینقدر درد داشتن که به دلم آتیش می زدن، تو ایـن چهار سال از خانوادت گذشتی اومدی پیشم، خودتو قوی نشون دادی، که برای من تکیه گاه باشی، اما خودت این وسط تنها موندی، همه ی این چهار سالو با عکس کمیل و گریه های یواشکی ات گذروندی، دیگه کافیه تو هم باید زندگی کنی،باور کن کمیل هم آرزوشه تو خوشبخت بشی. سمیه خانم از جایش بلند شد، و به طرف مزار همسرش🌷 رفت و سمانه را با کمیل تنها گذاشت. سمانه سرش را پایین انداخته بود، و اشک هایش بر روی سنگ سرد مزار می افتادند،دلش خیلی گرفته بود، با دست ضربه ای به سنگ مزار زد و گفت: ــ کجایی کمیل،نباید تنهام میزاشتی،دیگه دارم کم میارم، نباید میرفتی مزار شهدا شلوغ بود، گروهی کنار مزار کمیل نشستند ،سمانه از جایش بلند ش و به طرف سمیه خانم رفت، بعد از قرائت قرآن و فاتحه به سمت ماشین رفتند، تا رسیدن به خانه حرفی بین سمانه و سمیه خانم ردو بدل نشد. وارد خانه شدند، صغری مشغول آماده کردن سفره بود،علی هم مشغول کباب... ــ سلام خدا قوت صغری با دیدن چشمان سرخشان، لبخند محزونی زد و سریع به سمتشان آمد. ــ سلام،علی گفت هوا خوبه تو حیاط سفره بندازیم سمانه لبخندی زد و گفت: ــ خوب کاری کردید در کنار هم شب خوبی را گذراندن، صغری کم کم وسایلش را جمع کرد، تا به خانه برگردند، سمانه به سمیه خانم اجازه نداد، تا دم در صغری را بدرقه کند و خودش آن را همراهی کرد،بعد از حرکت کردن ماشین، دستی برای امیر تکان داد، ماشین از خیابان خارج شد، سمانه می خواست در را ببندد که متوجه سنگینی نگاهی شد، با دیدن مرد همسایه، که مزاحمت هایش مدتی شروع شده بود، اخمی کرد و در را محکم بست، به در تکیه داد و در دل نالید: ــ اگه بودی کی جرات می کرد اینطور نگاه کثیفشو روی من بندازه😔 ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده 💠 ❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت با صدای دوباره آیفون،سمانه سریع از پله ها پایین آمد و گفت: ــ خودم جواب میدم خاله گوشی را برداشت و گفت: ــ کیه؟ ــ سلام دخترم ،احمدی هستم، میاید دم در ــ سلام آقای احمدی، بفرمایید داخل ــ نه دخترم عجله دارم ــ چشم اومدم با عجله چادرش را سر کرد، و به طرف در رفت،سردار احمدی،کسی بود، که موقع شهادت کمیل کنارش بود،از آن روز تا الان هر چند مدت به آن ها سر می زد، در را باز کرد، که سردار را که با لبخند مهربانانه منتظر بود دید. ــ سلام سردار بفرمایید تو ــ سلام دخترم ،نه عجله دارم تنها هم نیستم سمانه نگاهش به سمت ماشین، کشیده شد،با دیدن مردی که کاملا صورتش را با چفیه پنهان کرده بود،با تعجب ابروانش را بالا داد. ــ این مدارکی که بهت گفته بودم اتاق کمیل برام بیار،بفرما دخترم، سمانه پوشه ها🗂 را از دست سردار گرفت و گفت: ــ به دردتون خورد؟ ــ نه زیاد،اما بازم ممنونم مزاحمتون نمیشم سمانه از سنگینی نگاه مردی، که در ماشین بود، معذب و کلافه شده بود، سریع خداحافظی کرد، و در را بست. نگاهی به پروندها انداخت، احساس می کرد، وقتی به سردار داده بود سنگین تر بودند.! با صدای سمیه خانم سریع به خانه رفت. 💞💞🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞🇮🇷🇮🇷💞🇮🇷 سردار احمدی _ دیدیش؟؟ به علامت تایید سری تکان داد سردار ــ نمیخوام این دیدار تورو از هدفت دور کنه، و ذهنت مشغول بشه سرش را به صندلی تکیه داد و گفت: ــ مطمئن باشید این دیدار منو برای رسیدن به هدفم مصمم تر کرد سردار سری تکان داد، و حواسش را به رانندگی اش داد. ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده 💠 ❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸↓ شبتوݩ‌آࢪوم‌زیࢪ‌سایہ‌ولایت∝🌙✨ ڪمـ ڪاࢪۍ‌ها‌ࢪو‌حݪاݪ‌ڪنید🌿♥️ ❃🦋❃
↻🍨🐈••|| • ‌• خدایا!خرسندم‌از‌اینکہ‌بہ‌تو‌تکیہ‌کردم‌‌ وتوتکیہ‌گاه‌من‌شد؎…!‌‌‌ジ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🖇📿 بهش‌میگفتن‌خودتو‌معرفےکن میگفت : یك‌عدد‌مؤمن‌انقلابےِ‌بہ‌دردنخور!🚶🏿‍♂ خداکند‌کہ‌کسے‌حالتش‌چو‌ن‌مانشود.. شهداشرمنده‌ایم!(: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 همسر شهید: خوآبش‌ را‌ دیدم‌ ازش‌ پرسیدم ࢪاستہ‌ڪہ‌میگن‌ مۆقع‌شهادت،🕊 امام‌حسیݩ﴿؏﴾ میاد ڪنار شهید؟🤔 شهید: وقتے تیࢪ خوردم‌🏹 قبݪ از‌ اینڪہ‌ روۍ زمیݩ بيآفتم 🥀 امام‌حسین‌﴿؏﴾ منو گــࢪفت...🙃 ﴿شہید‌ محمدتقے‌ ارغوانی﴾ 🍃⌛♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گآهۍدِلَـم‌برآ؎خودم‌تَنگ‌میشَود، وَدائم‌برآ؎ِتو…!🧡🖐🏻•• •سَر‌ِعـٰاشِق‌شُدَنَم‌لٌطف‌ِطَبیبانہ‌توست...ッ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریہ‌هاےشهربہ شدت گرفتار ویروس‌گناه است اهل پروا دچارتنگی‌نفس شده‌اند هیچ‌ڪس‌ازابتلادرامان نیست ماسڪ تقوابزنیم تاآمارروزانه گناه بالاترنرود ((:🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿💔 _____________________ تو‌ ‌نکن‌؛در عوض‌خدآ زندگیت‌رو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میکنه. عصبی شدی؟ نفس بکش‌بگو‌: بیخیال،چیزی‌بگم، اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه..♥️🌙 دلخورت‌کردن؟ بگو‌:خدا‌میبخشه‌منم‌میبخشم‌🌊 تهمت‌زدن؟ آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده〰🌌 بگو‌: به ائمه‌هم‌خیلی‌تهمتا زدن.. کلیپ‌و‌عکس‌نامربوط‌خواستی‌ببینے؟ بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو:مولا‌مهم‌تره..🌱 نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ بگو‌‌:فقط امام زمانم ❤ بیخیال‌بقیه👌🏻🌱
°|🦋💙|° . • همین الان یهویی ↯ دستتو بزار رو سینه ات یه دقیقه زمـــان بگیـر و مـدام بگـــــــو؛ حــداقلش اینه ڪه روزِ قیامت میگے قلبـــــــــم روزی یه‌ دقیقـــه به عشقه آقـــــــام زده 😍 ...
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
「🖤🖇•••」 .⭑ قطعاًشہادت‌گل‌رُززیبایےاست ڪہ‌هنگامےڪہ‌فڪرمان‌بہ‌آن‌نزدیڪ‌میشود آرزوےمشاهده‌‌ےآن‌راداریم‌وزمانےڪہ‌ شہادت‌را‌مشاهده‌میڪنیم‌آرزوداریم رایحہ‌ےخداوندرااستشمام‌ڪنیم... و هنگامےڪہ‌آن‌رایحہ‌ےالہےرااستشمام‌ڪردیم صفحات‌روحمان‌بہ‌جہان‌جاودانگے ڪشیده‌میشودواین‌میتواندیڪ‌آغازباشد..(: 《شہیداحمـدمحمدمشڵب》
🌷 🌷 یادم مے آید یڪ روز که از دانشگاه آمده بودم، داخݪ اتاقش نشسته بود، صدایـم کرد و یک عکس نشانم داد. گفٺ : ببین چقدر قشنگھ !!! عڪس صفحه اوݪ شناسنامه شہید خلیلۍ بود.📷 بهش گفٺـم چه چیزے اش قشنگ است؟ شناسنامھ است دیگࢪ!🤔 گفت دقت نڪردی! ببین چه مهرے روۍ صفحه خورده.😍 دقت که کردم دیدم با رنگ قرمز خورده : به فیض شهادت نائل آمد.... لبخند زدم‌‌‌ツ گفت عاقبت قشنگۍاست به قول آقا رسوݪ:همه رفتنۍ اند ،چہ خوب است که آدم زیبا بࢪود !🕊✨ ☘خواهر_‌شهید 🌷 🌷 🇮🇷
•🚗📕• . • ‌ میگفت‌جوری‌نباشید که‌وقتی‌دلتون‌واسه‌خدا‌تنگ‌شد وخواستیدبریدرازونیازکنید، فرشته‌ها‌بگن: ببین‌کی‌اومده..!!! همون‌توبه‌شکنِ‌همیشگی! :)🙂
「♥️🖇•••」 .⭑ اگر ما پوششی هستیم شما روکشی هستے آقاۍ همتی .⭑
「🥀🚶🏽‍♂️•••」 .⭑ حسین‌جانم(꧇! مقدر‌کن‌کربلارا...❜❛ نفس‌بالـانمےآید...‌ꔷ͜ꔷ! .⭑ 🚶🏽‍♂️🥀¦➺
「🧡🖇•••」 .⭑ تو بیـــا چـــاره‌ے مـــن شـو ڪہ تـــویـے چــــاره‌ے مـن...^^ .