eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
ریہ‌هاےشهربہ شدت گرفتار ویروس‌گناه است اهل پروا دچارتنگی‌نفس شده‌اند هیچ‌ڪس‌ازابتلادرامان نیست ماسڪ تقوابزنیم تاآمارروزانه گناه بالاترنرود ((:🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿💔 _____________________ تو‌ ‌نکن‌؛در عوض‌خدآ زندگیت‌رو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میکنه. عصبی شدی؟ نفس بکش‌بگو‌: بیخیال،چیزی‌بگم، اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه..♥️🌙 دلخورت‌کردن؟ بگو‌:خدا‌میبخشه‌منم‌میبخشم‌🌊 تهمت‌زدن؟ آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده〰🌌 بگو‌: به ائمه‌هم‌خیلی‌تهمتا زدن.. کلیپ‌و‌عکس‌نامربوط‌خواستی‌ببینے؟ بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو:مولا‌مهم‌تره..🌱 نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ بگو‌‌:فقط امام زمانم ❤ بیخیال‌بقیه👌🏻🌱
°|🦋💙|° . • همین الان یهویی ↯ دستتو بزار رو سینه ات یه دقیقه زمـــان بگیـر و مـدام بگـــــــو؛ حــداقلش اینه ڪه روزِ قیامت میگے قلبـــــــــم روزی یه‌ دقیقـــه به عشقه آقـــــــام زده 😍 ...
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
「🖤🖇•••」 .⭑ قطعاًشہادت‌گل‌رُززیبایےاست ڪہ‌هنگامےڪہ‌فڪرمان‌بہ‌آن‌نزدیڪ‌میشود آرزوےمشاهده‌‌ےآن‌راداریم‌وزمانےڪہ‌ شہادت‌را‌مشاهده‌میڪنیم‌آرزوداریم رایحہ‌ےخداوندرااستشمام‌ڪنیم... و هنگامےڪہ‌آن‌رایحہ‌ےالہےرااستشمام‌ڪردیم صفحات‌روحمان‌بہ‌جہان‌جاودانگے ڪشیده‌میشودواین‌میتواندیڪ‌آغازباشد..(: 《شہیداحمـدمحمدمشڵب》
🌷 🌷 یادم مے آید یڪ روز که از دانشگاه آمده بودم، داخݪ اتاقش نشسته بود، صدایـم کرد و یک عکس نشانم داد. گفٺ : ببین چقدر قشنگھ !!! عڪس صفحه اوݪ شناسنامه شہید خلیلۍ بود.📷 بهش گفٺـم چه چیزے اش قشنگ است؟ شناسنامھ است دیگࢪ!🤔 گفت دقت نڪردی! ببین چه مهرے روۍ صفحه خورده.😍 دقت که کردم دیدم با رنگ قرمز خورده : به فیض شهادت نائل آمد.... لبخند زدم‌‌‌ツ گفت عاقبت قشنگۍاست به قول آقا رسوݪ:همه رفتنۍ اند ،چہ خوب است که آدم زیبا بࢪود !🕊✨ ☘خواهر_‌شهید 🌷 🌷 🇮🇷
•🚗📕• . • ‌ میگفت‌جوری‌نباشید که‌وقتی‌دلتون‌واسه‌خدا‌تنگ‌شد وخواستیدبریدرازونیازکنید، فرشته‌ها‌بگن: ببین‌کی‌اومده..!!! همون‌توبه‌شکنِ‌همیشگی! :)🙂
「♥️🖇•••」 .⭑ اگر ما پوششی هستیم شما روکشی هستے آقاۍ همتی .⭑
「🥀🚶🏽‍♂️•••」 .⭑ حسین‌جانم(꧇! مقدر‌کن‌کربلارا...❜❛ نفس‌بالـانمےآید...‌ꔷ͜ꔷ! .⭑ 🚶🏽‍♂️🥀¦➺
「🧡🖇•••」 .⭑ تو بیـــا چـــاره‌ے مـــن شـو ڪہ تـــویـے چــــاره‌ے مـن...^^ .
‹🍂🧡› ‌ - - چـٰآدُر‌زَھـرآحِڪآیَت‌مِیڪُنَد! ازبِۍحِجآبۍهـٰآشِڪآیَت‌مِیڪُنَد روزمَـحشَربَـرزَنـٰآن‌بـٰآحِجـٰآب.. حَـضرَت‌ِزَھـرآ‌شَـفآعـت‌مِیڪُنَد••🧡'((: ‌- - 🦊⃟🍂¦⇢ ••
‌🖊⃢🖤 • • ٺوهمـانے‌ڪہ‌دلـم‌لڪ‌زدـہ‌لبخندش‌را-! آنڪہ‌هرگـزنتـوان‌یافت‌همـاننـدش‌را-!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️⃟🌱 روایت رهبرانقلاب از نقش حاج قاسم سلیمانی در پر کردن مشت فلسطینی‌ها😌🖐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「♥️✨کلیپ《¹》•••」 با اِذن رَهبَــ👳🏻‍♂️ـرَم .... از جَانم بُگــ🩸ـذَرم .... دَر راهِ این حَـ🕌ـرم .... دَر راهِ یــ💜ـار .... یا حِیدَر گویـــ🗣ـــمُ .... شَمشیری جویـــ🗡ـــمُ ....
「♥️⛅️•••」 .⭑ آدم‌ها‌دو‌دستہ‌اند : غیرتـی‌و‌قیمتـی دستہ‌اول‌با‌خدا‌معاملہ‌می‌ڪنند. دستہ‌دوم‌با‌بندھ‌خدا!🖐🏻 ؟!:) .⭑ ⛅️♥️¦➺
رفیـــق ڳوش ڪن🙃♥️ خـــدا میخاد صداٺ بزنه☺️😍🗣 نزدیک اذانه🍃🕌 بلند شو مؤمݩ😇📿 اصلا زشتھ بچھ مسلمۅݩ مۅقع نماز تۅ فضاے مجازے باشھ!!🙄😶🙊 اللّٰہ🌙💌 نٺ گوشے←"OFF"❎ نٺ الهے←"ON"✅ وقٺ عاشقیہ😍 ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨🧐 وضـــو گرفٺید؟🤔😎 اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقد عالے😉👏💯 اݪٺمآس دعــــآ...🤲📿 اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج🦋🌿 پآشـــو دیگہ 😑🏃‍♂️🔪😅
نمازت سرد نشه رفیق 😉😊
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ گفتـــم:👇 ببیــــنم‌توےدنــیاچه‌آرزویـےداری🤔؟» قدرےفڪرڪردوگفتـ : «هیچی🤭» گفتم: یعنےچـ🙄ـۍ؟ مثلاًدلت‌نمیخوادیه‌ڪاره‌اےبشۍ👨‍💻 ادامہ تحصیل‌بدے✍ یاازاین‌حرفهادیگہ🙂؟! گفت:👇 «یه‌آرزودارم☝️ ازخـ♡ـداخواستـ🤲ـم‌ تاسنم‌ڪمہ😅 وگناهم ازاین‌بیـشترنشدھ 😬 شہیدبشم》 ♥️ ‌‌‌‌‌‌
بھ نیت شھداۍ گمنام مشتیمون🖐🏻🌸 ³صلوات سھمتون :)) از پخش ڪࢪدن محࢪوم نشید 🚶🏿‍♂
بعضیـا یه‌جوری به زندگی کوالا و پاندا غبطه میخورن کهـ انگار خودشون، چه فعالیت مفیـدی دارن! قربون شکلت اون به درخت چسبیدھ تو به تخت و گوشیت دیگه..😐(: :/
حاج آقا پناهیان💬 ✉تنها راه زنده ماندن: ⇦ما از مرگ می‌ترسیم چون پایان یافتن فرصت حیات را دوست نداریم. تنها راه جاودانه شدن و زنده ماندن{ شهادت} است. شهدا بهتر از ما در حال زندگی هستند.🕊🌿
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت خسته از ماشین پیاده شد، هوا تاریک شده بود،از صبح سرکار بود، آنقدر در این چند روز سرش شلوغ بود، که دیر وقت به خانه می آمد، با اینکه دوست نداشت سمیه خانم را تنها بزارد اما مجبور بود... به سمت ورودی خانه رفت، با دیدن کفش های زنانه و مردانه ،حدس می زد، صغری یا دایی محمد با زندایی به خانه شان آمده یا شاید محسن و یاسین. با وجود خستگی زیاد، اما لبخندی بر لب نشاند، و وارد خانه شد، کیفش را روی جا کفشی گذاشت، و وارد هال پذیرایی شد، با دیدن مهمانان در جایش خشکش زد. افکاری که به ذهنش حمله می کردند، و در سرش میپیچیدند، و صداهایی که مانند ناقوس در سرش به صدا در می آمدند، را پس زد، و آرام سلام کرد، با صدایی که او را مخاطب خود قرار گرفت، چشمانش خیس شدند. ــ سلام به روی ماهت عروس گلم سمانه وحشت زده به خانم موحد، نگاهی انداخت، کسی جز سمیه خانم حق نداشت او را عروسم صدا کند،او فقط بود نه کسی دیگر... با صدای لرزانی گقت: ــ اینجا چه خبره؟ یاسین از جایش بلند شد و گفت: ــ زنداداش بشین لطفا اما سمانه دوباره پرسید: ــ یاسین اینجا چه خبره؟ سید مجتبی(آقای موحد) از جایش بلند شد، و بعد از سرفه ی مصلحتی ،دستی بر محاسنش کشید و گفت: ــ سمانه خانم ما از پدرتون اجازه گرفتیم که امشب برای امرخیر مزاحم بشیم،که سرهنگ هم اجازه دادند. سمانه ناباور با چشمان اشکی، به آقا محمود و محمد ویاسین نگاه کرد، باورش نمی شد با او این کار را کرده باشند... سمانه با صـدایی که از بغض و عصبانیت می لرزید گفت: ــ لازم نبود به خودتون زحمت بدید،من به مادرتون گفتم که جوابم منفیه ــ سمانه حتی تذکر محمود آقا نتوانست او را آرام کند. ـــ من قصد ازدواج ندارم آقای موحد،اینو بارها به شما و مادرتون گفتم،هیچکس حق نداره جز خاله سمیه منو عروسم صدا کنه،من عروس کمیلم نه کسی دیگه یاسین بلند شدو گفت: ــ سمانه،تو هنوز... ــ هنوز جوونم؟وقت دارم زندگی بکنم؟؟مگه من الان زندگی نمیکنم؟وقتی تا الان به من میگی زنداداش چطور میخوای زن یکی دیگه بشم.؟؟ قدمی به عقب برداشت و گفت: ــ این حرف آخرم بود،من نمیخوام ازدواج کنم، آقای موحد قسمتون میدم به جدتون دیگه این قضیه رو باز نکنید سریع کیفش را برداشت، و با شتاب از خانه خارج شد. ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده 💠 ❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•