eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت کمیل نگاهی به سمانه، که در گوشه ای در خود جمع شده بود، انداخت. سمانه گریه می کرد، و هر از گاهی آرام زیر لب زمزمه می کرد! "دروغـــــه"😭 کمیل با دیدن جسم لرزان، و چشمان سرخ سمانه، عصبی مشتی بر روی پایش کوبید، از اینکه نمی توانست او را آرام کند، کلافه بود. می دانست شوک بزرگی، برای سمانه بود،اما نمی دانست چطور او را آرام کند، می دانست باید قبل از این دیدار، با او حرف زده می شد، و مقدمه ای برای او میگفتند، اما سردار خیلی عجله داشت که سمانه به این خانه بیاید. سمانه که هنوز از دیدن کمیل، شوکه شده بود،دوباره ناباور به کمیل نگاه انداخت، اما با گره خوردن نگاهشان، سریع سرش را پایین انداخت! کمیل عزمش را جزم کرد؛ یک قدمی به سمانه نزدیک شد، و جلویش زانو زد، دست سمانه را گرفت، که سمانه با وحشت دستش را از دست کمیل بیرون اورد، و نالید: ــ به من دست نزن ــ سمانه،خانومی، من کمیلم،چرا با من اینهو غریبه رفتار میکنی! سمانه با گریه لب زد: ــ تو... تو کمیل نیستی، تو مرده بودی، کمیلم رفته! میم مالکیتی که سمانه، در کنار نامش چسبانده بود،لبخندی بر لبانش نشاند،آرام شد. و گفت: ــ زندم باور کن زندم، مجبور بودم برم، به خاطر این مملکت به خاطر تو ،خودم باید این چهارسال میرفتم ، سخت بود برام اما من باید میرفتم، سمانه باورم کن. نگاهی به سمانه که با چشمان سرخ، به او خیره شده بود،انداخت دستان سردش را در دست گرفت، وقتی دید سمانه واکنشی نشان نداد، دستانش را بالا آورد، و دو طرف صورت خودش گذاشت. ـــ حس میکنی،این منم کمیل،اینجوری غریبانه نگام نکن سمانه،داغونم میکنی سمانه که کم کم از شوک بیرون امد، و با گریه نالید: ــ پس چرا رفتی چرا؟😭چرا نگفتی زنده ای؟؟؟ 😭 ــ ماموریت بود،باید میرفتم،میترسیدم!نمیتونستم بهت بگم،چون نباید میدونستی سمانه که اوضاعش جوری بود، که نمیتوانست نگرانی و دلایل کمیل را درک کند، همه ی کارهای کمیل را پای خودخواه بودنش گذاشت. با عصبانیت دستانش را، از صورت کمیل جدا کرد، و کمیل را پس زد،از جایش بلند شد، و فریاد زد: ــ چرا اینقدر خودخواهی؟چرا.؟؟ به خاطر کار و هدفت منو از بین بردی؟ ضربه ای بر قلبش زد و پر درد فریاد زد؛ ــ قلبمو سوزوندی،چهارسال زندگیو برام جهنم کردی؟چرااا؟؟؟😠😭 کمیل با چشمان سرخ، به بی قراری و فریادهای سمانه خیره شده بود، با هر فریاد سمانه و بازگو کردن دردهایش، کمیل احساس می کرد، خنجری در قلبش فرو می رفت. ــ خاله شکست،گریه کرد،ضجه زد،برای چی؟ همه ی این چهارسال دروغ بود؟ عصبی و ناباور خندید!! ـــ این نمایش مسخره رو تموم کن،تو کمیل نیستی ، کمیل خودخواه نبود!!! ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده 💠 ❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•
‌{چهار‌ پـارت‌ از‌ رُمان‌ زیبای پلاڪ پنهان تقدیـم نگاهتون}
•🌪• دنــیا‌محـل‌استـࢪاحـت‌مــا بســیجےهـا‌نـیـسـت:)! 🖐🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| بِسْمِ‌رَبِّ‌الْشُہَدا‌وَالْصِدٻقٖٻنْ.. ♥️🌟
🌿 ۞للَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ۚ يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ۞ ﴿مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین از آن خداست؛ هر چه را بخواهد می‌آفریند؛ به هر کس اراده کند دختر می‌بخشد و به هر کس بخواهد پسر﴾ سوره مبارکه شوری، آیه شریفه ۴۹
ࢪفیق🖐🏻 اگه ڪاࢪت گیره؛اگه مشڪل دار؎ نتࢪس؛ همین الان پاشو سجادتو پهن کن ؛یه الله اڪبࢪ بگه به معبودت بعد ڪه سلامو داد؎ یه سجدھ بࢪو بگو: [خدایا مشڪلمو حل ڪن]🔐🌸 'مطمئن باش خدا دست بندشو ࢪد نمیڪنه 🖐🏻 مگࢪ این ڪه صلاحش نباشه' یادت باشه
دلم رفتنی میخواھد از جنس شھادٺ🌿🌻!
خوش بھ حاݪ دݪ من مٽل تو آقا دارد🤲🏻📿
خداوند همیشھ بهتریں هایش را به کسانی میدهد که در انتخاباتشان به اؤ اعتماد و توکل میکنند🌸🌱
من‌همون‌دختࢪِخودساختم ڪہ‌نہ‌باتعریف‌مردم‌مغرورمیشھ💡نہ‌باتمسخرشون‌ناامید!
برد با اوناییھ کہ فهمیدں زندگے ارزش غصہ خوردݩ ندارہツ♥️