ببینبھهرکسیڪہدلتمےخواد
رأیبده!
فقطخواهشاًکسینباشهکھراهبستن
کربلاازبستنشیرآببراشراحتترباشه😒
توصیہرهبرۍ✨💛
درشبکہهاۍاجتماعـے
فقطبہفڪرخوشگذرانےنباشید
شماافسرانجنگنرمهستید✋🏻
عرصہجنگنرمبصیرتـےعمارگونہ
ومقاومتـےمالڪاشتروارمیطلبد🤞🏼
آیتاللهخامنهای
#انتخاب_درست_کار_درست
در #انتخابات_روشنگری_کنید
#شهیدانه
‹🖤🖇›
یہبندھخدامیگفٺ:
″أللّٰهُمَّارزُقنیٰشهادت″
عزیزِمن! نمیگمنگو!
ولۍخودمۅنیم،توڪہاینو میگۍ،
زندگیٺدقیقاًچهمدلۍدارهصرف میشہ؟!
ڪجاها دارۍخودتروصرف میڪنۍ؟
اگهتونستی..
یہجوابشیڪِ خداپسندانہ
به ایندوٺاسؤال بدی،
اونوقٺبرودعاڪنشهیدبشی :)🌱
داداش/آبجۍِمن
حرفحاجقاسم روحڪڪنتوۍذهنت:
"شرطشھیدشدن،شھیدبودناستـ..."🙃
ازهمینامروز،همینحالا:)❤️
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
🌪⃟📓¦⇢#بہخودمونبیایم
🌪⃟📓¦⇢#تلنگر
#تلنگـــرانه... ❌⚠️
🚫اگر یک اسکناس💸 از جیب ما به زمین بیفته، چند نفر به ما میگن که آقا پولت افتاد؟!
🌸چرا وقتی #دین مردم داره از دست میره
کسی چیزی نمیگه⁉️🧐
❌آقا دزدی... !
♨️ آقا غارت بیتالمال... !
❌آقا دروغ... !
♨️ آقا غیبت... !
❌ خانم حجابتون... !
🌼چرا نسبت به ایمان همدیگر
#بی_تفاوت شدیم⁉️🧐
✍ استاد علی تقوی
#ما_بهم_ربط_داریم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
••|💚📿|••
-قَد نَری تَقَلُبَ وَجهِکَ فی السَّماء
وقتیکهدلتتنگمیشه
بهآسموننگاهکن..
مننگاههایتوروبهطرف
آسمونمیبینم..🍭💜.
#حرف_قشنگ
بعضےها فکر مےکنند اگر
ظاهرشان را شبیه شھدا
کنند، کار تمام است!
نـه!
بایدمانندشھدازندگےکرد . . .
#تلنگر❌
قشنگه🙃بخونید❤️🍃
یه موتور گازے داشت 🏍
که هرروز صبح و عصر سوارش میشد
و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر ...
که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️
رسید به چراغ قرمز .🚦
ترمز زد و ایستاد ‼️
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳
اشهد ان لا اله الا الله ...👌
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂
و متلک مینداخت😒
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳
که این مجید چش شُدِه⁉️
قاطی کرده چرا⁉️
خلاصه چراغ سبز شد🍃
و ماشینا راه افتادن🚗🚙
و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟
چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀
و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒
من دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌
به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"👌
همین‼️✌️
🎌برگےازخاطراتشهیدمجیدزین
#شهید_معزغلامی
هم به خانواده و هم به دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی و… پیرو #ولایت_فقیه باشید.
امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون #شهدا پایمال شود.
یادشهداباذکرصلوات
بےتعارفـــ
از.پشٺ.تریبون
تو پیجش دم اَز غیرت علوے و ناموس میزنہ اما عکس دونفریشون رو کہ چهره ے خانمش مشخصہ،میزاره تو پیجش و میگہ دلتنگِ شهداییم!))
اینبودغیرتےکہاَزشدَممیزدے؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻چگونه دعا کنیم؟
🔸قسمت دوم: بهترین حال برای اجابت دعا
🎤استاد پناهیان
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
✅ #فضیلت_سوره_قدر...
✍حاج آقا قرائتی: روایات متعددی در فضیلت تلاوت سوره قدر بعد از سوره حمد در نماز داریم و به کسی که آن را در #نماز_واجب بخواند، خطاب میشود:خداوند گذشته تو را بخشید، از نو آغاز کن.
Γ🌱••
غیر از شما؛
کسی که خریدار من نشد...
در اوج بی کسی؛
به کجاها رسیده ام ...
دریابم اربابم.
#دلتنگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے
بــہتــودلــبـســتـہشــــدم😍
بــہشـــبــاےجــمـعــہکــربــلاوابــسـتــہ شـــدم💔
میخوایم ذکر صلوات به امام زمانمون هدیه بدیم !♡
لطف ڪنین و تعداد صلواتتون رو
در لینکزیر اعلام کنید
https://EitaaBot.ir/counter/r6n2
دمتونزهرایی🌱
#نشربدیدحتیبالینککانالخودتون
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
میخوایم ذکر صلوات به امام زمانمون هدیه بدیم !♡ لطف ڪنین و تعداد صلواتتون رو در لینکزیر اعلام کنید
پنجشنبه و ياد درگذشتگان🙏
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
پنجشنبه است
بیاد تمامی رفتگان
بیاد همه شهدای عزیزمان
شهید حاج قاسم سلیمانی 🖤
بیاد پدران ومادران آسمانی
بیاد همه آنان که
خاطره شدند درکنج
قلب و یادمان
فاتحه ای بخوانیم😔🙏
☘بياد همه درگذشتكان وشهدا وحق داران☘
بفرست صلوات به روح پاک حاج قاسم سلیمانی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🖤
ــــــــــ•||♥️||•ــــــــــ
گفتم:بھشتت؟
گفت:لبخندحسین"؏"(:
گفتم:جهنمت؟
گفت:دورۍازحسین"؏"(':
گفتم:دنیایت؟
گفت:خیمہعزایحسین"؏"
گفتم:مرگت؟
گفت:شھادت...
گفتم:مدفنت؟
گفت:بینشان.
گفتم:حرف آخرت؟
گفت:یاحسین''؏'' :)
ــــــــــ•||🌿||•ــــــــــ
•| #حرفقشنگ🌸|•
#دختران_زینبی
#دعا_برای_ما_یادتون_نره
*🔷برداشت های نادرست از احکام*
🌸شکستن قَسَم
👈برخی از قسم ها را می توان شکست و نیازی به پرداخت کفاره نيست، ولی بسیاری از مردم نسبت به آن بی اطلاعند:
🔶کسی که *مجبور باشد یا از روی عصبانیت قسم بخورد*، شکستن آن کفاره ندارد.
🔶 قسمی که از *ذهن بگذرد و یا نوشته شود*، کفاره ندارد.
🔶 قسمی که انجام آن *غیر ممکن بوده و یا مشقت زیاد داشته* باشد، شکستنش کفاره ندارد.
*🔶 اگر کاری که برای انجام آن قسم خورده، حرام و مکروه باشد و یا کاری که برای ترک آن قسم خورده، واجب یا مستحب بوده باشد؛* مثلا: به خدا قسم ازدواج نخواهم کرد، خانه بستگان نخواهم رفت، دیگر کار خیر انجام نخواهم داد، قرض نخواهم داد و... شکستن چنین قسمی نیز کفاره نخواهد داشت.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
حیران و آشفته یعنی حال ڪسی
ڪ مرگ را نخواهد ...؛
اما لایق شهادت هم نباشد !
#اندراحوالات):
جور؎ فردا بریم پایِ صندوق رأۍ ڪھ ..
اون دنیا خدایے نکرده شرمنده
شهید بیسر مثل شهید حججی؛
شرمنده دستِ حـٰاج قاسم؛
شرمنده شهید زمانی نیا که ۵ ماه
از عقدشون میگذشت و
شهید بالازاده ۱۲ سالہ نشیم:)!
#خودمونرومدیونخونشهدانڪنیم^^!
🔺تنها️ 1⃣ روز مانده تا انتخابات
💠شرکت در انتخابات هم یک حق است و هم یک وظیفه🤞🏾.
«نسبت به آینده خودم و کشورم بی تفاوت نخواهم بود‼️‼️»
#همه_می_آییم
#ایران_قوی
#انتخابات
°•` ذکرِروزِ پَنج شنبه:📜♥️
.
لاإله إلا اللُه مَلِکَ الحَقُ المُبینُ
-١٠٠مَرتَبِه..
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #صدوچهل_وپنج
سمیه خانم دستان خیسش را،
با لباسش خشک کرد، و از آشپزخانه بیرون آمد، نگاهی به ساعت انداخت، ساعت۱۲شب بود.🕛🌃
از وقتی که کمیل رفته بود،
سمانه از اتاقش بیرون نیامده بود،حدس می زد که شاید خوابیده باشد.
با یادآوری چند ساعت پیش،
آهی کشید، برای اولین بار بود، که اشک را در چشمان پسرش می دید،
هر چقدر میخواست،
کمیل را امشب در خانه نگه دارد ،قبول نکرد،
وحشت رفتن سمانه،
از این خانه را در چشمان تک پسرش را به وضوح دید.
آهی کشید و از پله ها بالا رفت،
در اتاق سمانه را آرام باز کرد،چراغ ها خاموش بود.
کمی صبر کرد،
تا چشمانش به تاریکی عادت کند،با دیدن سمانه که بر روی تخت خوابیده بود، نزدیکش شد.
صدایی شنید،
بیشتر به سمانه نزدیک شد،متوجه ناله های سمانه شنیده بود،که کمیل را صدا می کرد.
متوجه شد که خواب دیده،
صورتش از عرق خیس شده بود،سمیه خانم دستی بر صورت سمانه کشید،که با وحشت دستش را از روی صورتش برداشتت!!
سریع پتو را کنار زد ،
تمام بدن سمانه خیس عرق شده بود،زیر لب ناله می زد و کمیل را صدا میکرد، سمیه خانم آن را تکان داد اما سمانه بیدار نمی شد.
ــ سمانه دخترم چشماتو باز کن،خاله عزیزم، بیدار شو
سمیه خانم که دید،
سمانه بیدار نمی شود ،سریع به طرف تلفن رفت، و شماره را گرفت
بعد از چند بوق آزاد،
صدای خسته ی کمیل در گوشی پیچید:
ــ بله
ــ کمیل مادر
کمیل با شنیدن صدای لرزان مادرش، سریع در جایش نشست و نگران پرسید:
ــ چی شده مامان
ــ سمانه مادر
کمیل نگران پرسید:
ــ رفت؟
ــ نه مادر تب کرده،حالش خیلی بده، بدنش اتیش گرفته، نمیدونم چیکار کنم
کمیل سریع از جایش بلند شد،
و سویچ ماشین را از روی میز چنگ زد.
_اومدم مامان،الان به دکتر زنگ میزنم که بیاد خونه
سمانه خانم گوشی را روی میز گذاشت،
و سریع به آشپزخانه رفت، و کاسه ی بزرگی را پر از آب کرد، و با چند دستمال تمیز به اتاق برگشت.
کنار سمانه نشست،
و دستمال خیس را بر روی پیشانی اش گذشت،
لرزی بر تن سمانه افتاد، و دوباره زیر لب زمزمه کرد.
ــ کمیل....😣🤒
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💠رمان جذاب✌️، عاشقانه👌 و پلیسی👊
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #صدوچهل_وشش
کمیل به دیوار سرد بیمارستان تکیه داد، و چشمانش را بست.
یک ساعت از وقتی که به خانه رفته بود گذشت،
دکتر بعد از معاینه ی سمانه،
لازم دید که به بیمارستان منتقل شود، فقط خدا می دانست وقتی سمانه را در این حال دیده بود،چه به سرش آمد.
راهروی بیمارستان،
در این ساعت خلوت بود، و فقط صدای زمزمه های آرام سمیه خانم، و تیک تاک ساعتش شنیده می شد!
با باز شدن در اتاق،
سریع چشمانش را باز کرد، و از جایش بلند شد، و به سمت دکتر رفت.
دکتر مشغول نوشتن چیزهایی بود،
و میان نوشتن هایش توضیحاتی به پرستار می داد،
با دیدن کمیل لبخندی زد و گفت:
ــ نگران نباشید آقای برزگر، حال همسرتون خوبه
کمیل نفس راحتی کشید و خداروشکری زیر لب گفت.
ــ پس این تب برا چیه؟
ــ تب خانمتون ناشی از عصبانیت و استرس بیش از حد هستش، نمیدونم دقیقا چه اتفاقی براشون افتاده، اما باید از هر چیزی که عصبانیش میکنه، و استرس بهش وارد میکنه، دورش کنید
کمیل سری تکان داد و گفت:
ــ میتونم ببینمش؟
ــ با اینکه خواب هستن، اما کنارش باشید بهتره، نسخه ی داروهارو پرستار میارن براتون
ــ خیلی ممنون خانم دکتر
دکتر لبخندی زد و گفت:
ــ وظیفه است
بعد از رفتن دکتر،
سمیه خانم به نمازخانه رفت، تا نماز شکری به جا بیاورد،
اما کمیل سریع به اتاق سمانه رفت.
در را آرام باز کرد،
تا او را بیدار نکند،به چهره ی غرق در خوابش نگاهی انداخت،در خواب بسیار معصوم میشد.
کنارش روی صندلی نشست،
و دست سردش را در دست گرفت،سمانه تکانی خورد اما بیدار نشد،
باورش نمی شد،
این چهار سال با تمام مشکلات و سختی ها، با تمام تلخی ها و دوری ها تمام شده، و الان کنار سمانه است.
با اینکه سمانه،
هنوز با او کنار نیامده بود،اما همین که الان کنارش بود، و دستانش در دستان او بود،برایش کافی بود....
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•