"یَا رَبِّ لَا تُعَلِق قَلبی بِمَا لَیسَ لِی"
خدایا؛ نگذار قلب من به چیزهایی
که از آن من نیست؛ پیوند بخورد!
مباهله یعنی.mp3
12.74M
#تلنگری
☀️ #مباهله یعنی؛ أظهر من الشمس است که؛
علی (ع) جانِ پیغمبر (ص) است!
تمـــامِ پیغمبر (ص) است!
پس چگونه شد؟
چه شد؟
چرا شد؟
💥 کــــه حق کسی را غصب کردند که تمامِ محمّد (ص) بود؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجتالاسلام_میرباقری
تَعالَوا نَدعُ أَبناءَنا وَأَبناءَكُم وَنِساءَنا وَنِساءَكُم وَأَنفُسَنا وَأَنفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِل ... آل عمران / ۶۱
✍ اینکه خدا بگوید؛ محمّد (ص) کاملترین جلوه از مهربانیِ اوست ...
و اینکه محمّد با همان مهربانی، بگوید؛ علی (ع)، تمام جانِ من است... اما او را با به وادیِ "ثمّ نَبْتَهِل " دعوت کند؛
مُهری تمام و کمال میشود؛ پایِ حقانیت غدیر!
محّمد (ص)، دستِ کسی را بالا میبرد و میگوید؛ او تمام من است؛
که روزی در میدان مباهله، او را برای تعبیرِ "انفسنا" با خود همراه کرده بود.
مباهله را اگر دنیا میفهمید؛
فهمیدن #غدیر ، کار مشکلی نبود 💫.
※ ویژه روز #مباهله
❀❀❀🌿🌸❀❀❀
•
•
بایدکـٰارهامونرو«اولویتبندی»ڪنیم!
مثلاًمناوایلخیلیهیئتمیرفتم ..
ازیہجاییبهبعددیدمبهڪارهایِدیگهامنمیرسم،
یاوقتیپدرمباهامکاردارههیئتم؛
هیئترفتنهامرومنظمڪردموگاهیکَمشکردم
مناولویتبندیکردمدیدمپدرمواجبتر
ازهیئترفتنِ🌱:)
شهیدروحاللهقربانی'
•
•
•
|💜🦄|➣ #حࢪفقشنگ
|🦄💜|➣ #ابوالزهـرا
گَࢪچہاِینشَھࢪشُلوغاَسـتوَلـےبٰاوࢪڪـُن
آنچنانجٰا؎تٓوخٰالیستڪِہصِدامٖےپیچَـد...!
#حاجے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های شهید برای همسرش❤️
یه بچه شیعه باید اینجوری با خانومش صحبت کنهッ
#شهیدعباس_دانشگر
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
🖤✋️
هفتهےدیگهاینموقع
ڪیاهیئتان..؟
ڪیاکربوبلا..؟
#اللهمالرزقناحــرم❤️🙂
•🌿❛
#تلنگرانہ
اگـࢪفـڪرمۍڪنےخـودٺ🪐
چـادرۍشدۍاشتـباھمۍڪنے🌙
بـدوݩڪہامـامزمان"؏ـج"🌱
انتـخابـٺڪرده
°•🌸🌿•°
#تفڪرانہ
ࢪفیقٺاحالاشده
ٺایہقدمےگناهبࢪے..'🥀
ولےباخۅدٺبگے
"بےخیال..!!🍃
آقاممےبینہغصہمےخۅࢪه.."💔
خواسٺمبگم..؛✨
اگہچنینٺجࢪبہاےداشٺے..'
دمٺحیدࢪےڪہ
همدلآقاࢪۅشادڪࢪدے
هم۱۰قدمبہآسمۅننزدیڪٺࢪشدے
اگرمنداشٺے..'
هنوزمدیࢪنیسٺ..!!
بہدسٺشبیاࢪ.."🙃✋🏻
#رفیقشھیدم
•
•
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم؟
#پیرشدمباندیدنت🖤🌿
~🥀
♥️|↫#چادرانہ
←تااونجاڪہیادمہ🙃☝🏼
هراقاپسرے🧔🏻
نمیتونہلباسائمهرو،تنڪنہ💛°•
امادخترخانوما🧕🏻همشوناجازهدارن
چادرحضرتزهراروامانت
سرڪنن…ッ♥🌱
•°🌿🖇°•
#چادرانه
مــنیــکدختــرم🍀
ازنـــوعچــادریــش☝️🏻
مــنخــودمراوخــدایمراقـبــولدارموایـنبـرایم ازتمـامدنیــاباارزشتــر اسـت 💫
تــویخیـابــانکـهراهمـیروم: 🚶🏻♀
نـهنگــرانپـاکشــدنخَط خَطـــیهــای صـورتمهســتم
ونهنگــرانمــوردقـبـولواقـع نشـدن 🕸
تـنهادغـدغهام عقـب نرفـتن چـادرم هســت و بسـ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_پنجم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
+سلام بر خانوم خانما، دختر گل و نمونه، چه خبر چی کار میکنی ، کجا بودی؟
_سلام مامان جان بزار برسم بعد سوال پیچم کن با آنالی رفته بودم بیرون .
+دخترم امشب خونه ی خالت اینا مهمونی گرفتن برای اومدن کامران،خالت تو رو هم دعوت کرده گفته امشب حتما بری و گرنه ناراحت میشه .
_مامان! تو که می دونی من از مهمونی خوشم نمیاد اونم اگر خونه ی خاله زهره باشه به اجبار که نمیشه مادر من !!!بعدشم از اون کامرانه خوشم نمیاد.
+تو که چند ساله ندیدیش دختر! اینقدر زود قضاوت نکن ساعت ده شب مهمونی دارن یادت نره هااا
بعدشم یکم به خودت برس این چه قیافه ای که برای خودت درست کردی...؟!
بدون توجه به حرف و ایراد های مامان به طرف پله هایی که به اتاقم ختم می شد پا تند کردم...
هنوزم فکرم درگیر اون پسره توی کافی شاپ بود...چهرش خیلی به نظرم آشنا می اومد حس میکردم یه جایی دیدمش اما نمیدونم کجا ...
کلافه از افکارم خودمو روی تخت انداختم و ساعد دستمو روی چشمام گذاشتم ...
کم کم چشمام گرم شد و به دنیای بی خبری خواب رفتم ...
★★★★★★
+دخترم ... دخترم... مروا جان ...
_بله مامااان
+ چقدر میخوابی ، بلند شو ساعت پنج بعد از ظهره ...
برات آرایشگاه نوبت گرفتم آماده کن ساعت ساعت ده باید بری خونه خالت اینا
مث جن دیده ها سریع نشستم روی تخت باصدای بلند داد زدم کی گفت برای من نوبت بگیری!!؟؟
من مهمونی برو نیستم ...
+باید بری ...
_باید نداریم مامان جان . حالا هم برو بیرون ... زود...
مامان چشاش برق عجیبی زد و گفت :
+سر من داد نزن دختره چش سفید من بزرگترتم و صلاحتو بهتر از خودت می دونم پس من میگم کدوم درسته و کدوم غلط...
ادامه دارد...
🌸🌿
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_ششم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
هودیمو به تن کردم و کلاهشو روی موهام انداختم...
بدون اینکه مامان چیزی متوجه بشه از خونه اومدم بیرون ...
هوای خیلی خوبی بود...داخل خیابونا داشتم قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد...
هرکسی عاشقه حال منو میدونه...
بذار کل دنیا بهم بگن دیوونه ...
خیلی این آهنگ رو دوست داشتم.
چشمم سمت اسم کسی که تماس گرفته بود رفت ... کاملیا !
خواستم رد تماس بدم اما با خودم گفتم شاید کار مهمی داشته باشه، تماس رو وصل کردم ...
_سلام بر کاملیا ! پارسال دوست امسال آشنا ، رفیق نیمه راه ...
+سلام بر مروای خودم ،خوبی؟ من رفیق نیمه راهم؟!
_بله دیگه عزیز... وقتی رفتی با ازما بهترون دیگه سراغی از من نمیگیری .
+ هوف مروا ! آره بهت حق میدم این روزا خیلی مشغله دارم... راستی دلم برات خیلی تنگ شده ، قراره با ساشا امشب بریم خونه ی خالت اینا تو هم میای؟!
_وای کاملیا امروز از صبح دارم اسم کامران و اون مهمونی کوفتیشو میشنوم، نمیدونم شاید اومدم...
+آخی عزیز دلم ،، خب دوست داشتم ببینمت ،فعلاً...
_خداحافظ عزیز
حوصله اون مهمونی کسل کننده رو نداشتم از طرفی هم اگر نمی رفتم آخر شب با مامانم یه دعوای حسابی میکردم...
تصمیم گرفتم برم ولی آرایشگاه نرم خودم آرایش کنم بهتره.
ساعتو نگاه کردم ۶ بعد از ظهر بود .سریع به سمت خونه رفتم...
ادامه دارد...
🌸🌿
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_هفتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
تو آینه خودمو نگاه کردم...
این دخمل خوشمله کیه؟
-مروا جیگره
یه تیپی زده بودم که امشب دهن همه از شگفتی باز بمونه...
با موهای مشکیم فرق باز کردم و طره ای از موهام رو دادم بیرون... و همینطور از پشت هم تکه ای از موهایی که حالت دادم بیرون اومد .
کفش نقره ای کف صافی رو به پا کردم و شلوار لی لوله تفنگی رو از کمد بیرون کشیدم ...
لباس مجلسی آستین بلدم رو تنم کردم ...
بادیدن تیپم سوتی زدم و یه بوس تو آینه واسه خودم فرستادم ...
کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم ...
★★★★★
به خونه خاله زهره که رسیدم دم در خیلی شلوغ بود...
بعد از رفتن کامران رفت و آمد من هم به این خونه خیلی کم شده بود به طوری که شاید سالی یکبار اون هم برای سال نو می اومدیم اما مثل همیشه ظاهرش خیلی شیک بود ...
محله خاله زهره اینا فرمانیه بود عاشق محلشون بودم منطقه یک تهران و جزو بهترین محله های تهران به شمار می اومد.
ماشین رو پارک کردم و دست از برانداز کردن خونه برداشتم.
وارد خونه که شدم یکی از خدمتکارا به سمتم اومد و پالتو و وسایلمو ازم گرفت در همین حین خاله زهره رو دیدم که مثل همیشه خیلی شیک و مرتب بود و البته کمی پیر شده بود اما با وجود اون همه آرایش چروک های صورتش آنچنان خود نمایی نمیکرد.
یک شومیز و دامن خیلی شیک به تن کرده بود ، شومیزش پر از گل های سرمه ای ،قرمز و خاکستری بود و دامن سیاهی به پا کرده بود.
همینطور که در حال رصدش بودم متوجه شدم داره به سمتم میاد...
ادامه دارد...
🌸🌿
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_هشتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ...
+ببین کی اینجاست ! سلام مروای خاله چقدر خوشگل شدی فدات شم . ماشااللّٰه . خوبی عزیزم؟
_سلام خاله جان ،ممنون نظر لطفتونه . شما خوب هستید ...
+فدات عزیزم، کامران مامان! بیا ببین کی اینجاست...
رد نگاه خاله رو گرفتم و رسیدم به چند تا پسر چهره یکیشون آشنا بود حالت صورتش به کامران می خورد...
کامران با شنیدن صدای مادرش، از پسرا خواست از خودشون پذیرایی کنن تا برگرده...
هر لحظه نزدیکتر می شد و صورتش واضح تر، خودش بود ، دوست بچگیای من و کاوه ، چقدر تغییر کرده بود .
یه پیرهن دیپلمات چسب که دو دکمه یقه شو نبسته بود و یه کت و شلوار نسبتاَ جذب و البته ته ریشش که خیلی جذاب ترش کرده بود...
باصدای کامران ، دست از برانداز کردنش برداشتم و نگاهم رو به طرفشون سوق دادم ...
+کامران جان یادت اومد؟
×معلومه مامان جان مگه میشه دوست دوران بچگیامو فراموش کنم ؟
دستاش رو از هم باز کرد تا بغلم کنه و ابراز دلتنگی ، که با نگاهم به خاله فهموندم مانعش بشه...
من اهل این کارا نبودم ، خاله زهره با سیاست خاص خودش بحث رو خیلی خوب جمع کرد و کامران رو به دست دادن و احوال پرسی ساده، قانع کرد...
×وای دختر چقدر بزرگ شدی ! باورم نمیشه ... یعنی تو همون مروا کوچولویی که همیشه با پسرا فوتبال بازی میکرد؟
با یاد آوری گذشته لبخندی روی صورتم شکل گرفت ...
کامران ، همیشه و همه جا هوامو داشت... حتی بیشتر از کاوه
_چرا باورت نمیشه پسر خاله ؟ آره من همون مروام همون مروایی که همیشه با پسرا بازی میکرد.
خاله که دید ما گرم حرف زدن شدیم تصمیم گرفت ما رو تنها بذاره ...
+ خب کامران جان من تنهاتون میزارم، مروا عزیزم از خودت پذیرایی کن نبینم دست خالی نشستیا .
_چشم خاله جان ... ممنون.
×خب مروا جان چه خبرا ، چیکار میکنی؟!
از لفظ جانش که پسوند اسمم گزاشته بود حس بدی بهم دست داد ولی ترجیح دادم یه امشبو چیزی نگم تا بخیر بگذره ...
ادامه دارد ...
🌸🌿
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃
•••❀•••
کسبمدالطلایالمپیک
توسطمحمدرضاگرایی
کشتیگیرکشورعزیزمونروتبریکعرضمیکنیم🥳😍♥️🇮🇷
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
#زندهبادایراااااان🇮🇷✌
امامرضا(؏) فرمودن :
روز ِمباهلھ مزیتۍ است کھ
هیچکس در آن بر اهلبیت
پیشۍ نگرفته است . !
+عیدکممبروك .🌿