•💛🌻💛🌻💛🌻💛•
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_دویست_و_بیست_و_پنجم
#فصل_دوم🌻
•به قلم آیناز غفاری نژاد•
ظرف های ناهار رو توی ماشین ظرفشویی گذاشتم، سینی چایی رو برداشتم و به سمت مبل ها رفتم.
کنار کاوه نشستم و استکان چاییم رو در دست گرفتم.
- با آقای حجتی صحبت کردی؟!
مژده خنده ای کرد و لب زد.
+ توی اتاق که آراد بود.
چشم غرهای بهش رفتم و به کاوه خیره شدم.
+ مگه با تو نیستم!
باهاش تماس گرفتی؟!
کاوه شکلاتی برداشت و گفت:
+ آره صحبت کردم.
ولی راجب مهریه و اینجور چیزا ازش چیزی نپرسیدم، کِی تعداد سکه ها رو تعیین کردید؟!
- والا سکه ها رو پدر حجتی گفته بود هر چی من بگم همونه، عصر همون شبی که قرار بود بیان خواستگاری مامان بهم گفت منم گفتم که آدم ها با قلبشون زندگی میکنند، نه تعداد سکه! تعداد سکه و مادیاتش اصلا برام مهم نیست و فرقی نمیکنه چند تا سکه مهرم باشه.
دیگه قبل از خوندن صیغه تعداد چهارده تا مشخص شد.
کاوه آهانی گفت و دوباره مشغول دیدن تلویزیون شد.
موبایلم رو از جیبم بیرون آوردم و دیدم که چندین تماس بی پاسخ از آراد دارم.
خیلی سریع شمارهاش رو گرفتم، که پس از چند بوق جواب داد.
+ سلام خانومم، حالت خوبه؟!
نگاهی به کاوه انداختم که کنجکاو بهم خیره شده بود.
آراد چند تا جمله رو تکرار کرد که در جوابش با تته پته گفتم:
- سلام مرجان خوبی عزیزم؟!
آره آره، مدارک رو آوردی؟!
باشه میام، قربانت خداحافظ.
استکان چایی رو بر روی میز قرار دادم و به سمت اتاقم دویدم، شماره مژده رو پیدا کردم و بهش پیامکی دادم.
" مژده آراد اومده دنبالم بریم بیرون.
تو رو خدا کاوه چیزی متوجه نشه ها! مامان بابا میدونن ولی کاوه بو نبره.
من از در پشتی میرم، حواست باشه!"
خیلی سریع لباس هام رو تعویض کردم و با برداشتن چادرم از اتاق خارج شدم و به سمت در حیاط دویدم.
با دیدن ماشین آراد دستی براش تکون دادم که بعد از چند ثانیه کنار پام ترمز کرد.
در رو باز کردم و توی ماشین نشستم.
لبخندی زدم.
- سلام، خوبی؟!
ببخشید معطل شدی.
نگاهش چرخید روی صورتم و با لبخند بهم خیره شد.
نگاهم رو دزیدم، خجالت میکشیدم سرم رو بلند کنم و به چشماش زل بزنم.
+ خانومم من رو ببین.
با لحنی بچهگانه و کشیده گفتم:
- آراد اینجوری نگاه نکن خجالت میکشم!
+ بیا بنشین به بالینم که صبرم را سر آوردی.
تو هم آنقدر زیبایی که شورش را درآوردی.
دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و جیغ خفیفی کشیدم، با دستم به بازوی آراد زدم و گفتم:
- آراد اینجوری میکنی من غش میکنما!
دلم واسه اون خنده هات و شعرات ضعف میره دیوونه اینجوری با دلم بازی نکن!
چونهام رو توی دستش گرفت و به اجبار صورتم رو به سمت خودش چرخوند که نگاهم به چشمای آبیش قفل شد.
+ حرفای تازه میشنوم دلبر، نگفته بودی!
خجالت کشیدم و لب پایینم رو گزیدم.
با این حرکتم خندهی نسبتا بلندی کرد که این بار من گفتم:
- خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟
چرا اینگونه،کافرگونه،بیرحمانه می خندی؟!
اینبار صدای قهقههاش بلند شد و با خنده استارت زد.
+ پس تو هم طبع شاعری داری دلبرکم.
با خنده لب زدم: - به شما رفتم دیگه آقایی.
قهقهه کنان سری تکون داد و به سمت مطب دکتر عباسی حرکت کرد.
ادامه دارد ...
دختــــرانزینبــــے
• 💛🌻💛🌻💛 •
#صرفاجهتاطلاع‼️
اسلام حجاب آورد تا بفهمیم زن ابزار لذت و رفاه مردان نیست؛ بلکه بیقیدی و بیحجابیه که زن رو به وسیله لذت مردان تبدیل میکنه ..🚶🏻♂🤞🏻
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲🚀👊
غلط کردید↓
به آمریکا پایگاه دادید!
# ایران _قوی
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
📲🚀👊 غلط کردید↓ به آمریکا پایگاه دادید! # ایران _قوی
پیشنهاد دانلـود 🙂👌🏻
💢شهادت مامور مرزبانے ناجا در حین ماموریت
#سردار_هدایتے صبح دیروز در راستاے تامین امنیت مرزهاے غربے کشور بہ شهادت رسید.
بہ گزارش پایگاه خبرے شهداے ناجا، صبح دیروز مرزبانان هنگ مرزے سردشت واقع در استان آذربایجان غربے کہ براے تامین امینت مناطق مرزے راهے نقاط محل تردد تروریستها شده بودند، در حین پوشش امنیتے منطقہ یکے از سربازان بر اثر اصابت گلولہ مجروح مےگردد.
سرباز مجروح بہ هویت #رضا_هدایتے پایہ خدمتے بهمن ماه 99، بلافاصلہ بہ مراکز درمانے منتقل مےشود ولے متاسفانہ بہ علت شدت جراحات وارده بہ درجہ رفیع شهادت نائل مےآید.
گفتنے است این درگیرے در منطقہ مرزے بلفت بہ وقوع پیوستہ است.
#شهید_رضا_هدایتے مجرد، اهل و ساکن بندر انزلے مےباشد.
#امنیت_اتفاقے_نیست..
پایان فعالیت 🌿
وضو قبل خواب فراموش نشه رفقــا 🌹
برامون دعا کنیـد 💔
یا علــے مدد 🍃
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
«وای به حال برخی پدر و مادرها»❗️
🍃🌹🍃🌹
4.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿خاطرهای شنیدنی از شهید مهدی باکری
باید شهیدان را در همه مراحل زندگی اسوه و سرمشق خودمان قرار دهیم...💔
حتما ببینید...👌👌
#شهیدانه 🕊
#شهید_مهدی_باکری🌺
ــــــــ ✨🦋✨ــــــــ
⚠️#تلنگرانه
آهای رفیقی که میگی حال دلت بده..🙁توگناهنڪن..
ببینخداچجوری حالتوجامیاره
زندگیتو پر از وجود خودش میڪنه
- عصبی شدی؟!
+ ی نفس بکش بگو: بیخیال..اگه چیزی بگم امامزمانناراحتمیشه...
- دلخور شدی؟؟!
+بگو: خدامیبخشه منم میبخشم
- تهمتزدن بهت؟؟!
+آرومباش و توضیحبده بهشون
با خودت بگو به ائمه هم خیلی تهمتا زدن💔
- کلیپوعکسنامربوطخواستیببینی؟!
+بزن بیرون از صفحه بگو: مولامهمتره💔
- نامحرمنزدیکتبود؟؟!
خوشگل بود؟؟!
+بگو:مهدی فاطمه کهخیلی خوشگلتره
بیخیالبقیه..🙂