eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
975 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•••🍃 نگفتی من دل دارم؛ رفتی! نگفتی دختر داری؛ رفتی! بدون اینکه بار غم رو از رو دلم برداری؛ رفتی..💔!
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور چطور میتونستم یه خانم رو بیوه کنم از کجا معلوم که سالم برگردم .. :+آقاجون من نمیتونم با یک دختر خانم اینکارو بکنم من ... نزاشت ادامه بدم :_همین که گفتم یا ازدواج میکنے آرزوۍ مادرتو برآورده میکنے بعد میرۍ یا ... مکث کرد که قلبم محکم به سینم کوبید :_یا کلا قید سوریه رفتن رو بزن !.. سرمو انداختم پایین نمیخواستم رو حرفشون حرفے بزنم چیزۍ بگم که دوباره قضیه دو سال پیش تکرار بشه ... دستامو رو سرم گذاشتم تا بلکه دردش کمتر بشه آروم‌تر نشد هیچ با یادآوردۍ شرط آقاجون سرم تیر میکشید ؛ بلند شدم و گفتم :+با اجازه .. به طرف اتاقم حرکت کردم اتاقے که همه نوجوانے‌هام اونجا سپرۍ شد خیلے وقت بود وارد این اتاق نشده بودم ، اما همه چیز مرتب بود تختم ، کمدم ، حتے یک تیکه آشغال هم تو اتاق نریخته بود و این نشون میداد که حاج خانم در نبود من همیشه به اینجا میومد و تمیزش میکرد .. رو تختم نشستم مثل بچه‌ها زانو‌هام رو بغل کردم و سرم رو گذاشتم رو دستم آرامش نداشتم یه چیزۍ داشت اذیتم میکرد ، سرم گیج میرفت بی‌توجه بلند ‌شدم و وضو گرفتم میخواستم دو رکعت نماز برای سلامتے و ظهور آقا امام زمان ﴿عج﴾ بخونم تا آروم بشم چون هر وقت دو رکعت به نیت آقا میخوندم کاقعا آروم میشدم ؛ وقتے از روشویے جدا شدم چشم‌هام سیاهے رفت و دیگه هیچے نفهمیدم .... …… ﴿ آیـھ ﴾ +میگم عاطے ! _هوم ؟ +بنظرت این پسره یه جورۍ نیست ؟ مجتبے رو میگم .. _اول اینکه آقاۍ کرامتے نه مجتبے مگه داداشته اینجورۍ صدا میزنے ! دوم هم اینکه وا چجورۍِ مگه ؟ _یکم اُمُّلِه ¡ _عه یعنے چے آیـه زشته خب امل یعنے چے الان ؟ +نه خب ببین اینجوری لباس پوشیدنش ( با دست چنگ زدم به یقه لباسم ) هخخخ انگار داره خفه میشه یا مثلا اینجورۍ نگاه کردنش همش سرش پایینه اگه بخوره به دیوار سرشو بلند نمیکنه ببینه دیوار بتنیه یا آجرۍ ! اه‌ه‌ نچسب .. عاطفه همونطور که سعے میکرد جلوۍ خنده‌اشو بگیره گفت :_نکن آیـه غیبت پسر مردمو نکن .. یه برو بابایے به شوخے نثارش کردم و زدم زیر خنده ؛ هر دو ساکت بودیم و تو پیاده‌رو که کنار پارک بود در حال قدم زدن بودیم که عاطفه گفت :_راستے برا این ترم دانشگاه ثبت نام کردۍ ؟ با دستم محکم کوبیدم به پیشونیم :+وایے عاطے خوب شد گفتے داشت یادم میرفت بیا الان بریم خندید و گفت :_الان ؟ چقدر هولے الان پنجشنبه‌اس باید تا شنبه صبر کنے عزیزم چرا که تعطیله .. پوفے کردم و به طرف خیابون حرکت کردیم دست بلند کردم که .... ادامـه داࢪد ... پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
امشب بعد تبادل محفل داریم رفقا ☘
﴿بِسمِ‌رَبِ‌حَضرتِ‌مادَر🖤﴾
فاطمیہ‌هم‌داره‌میرسه‌رفیق(:
قصہ‌بگم‌برات!؟ یہ‌قصہ‌ی‌تلخ "💔 یہ‌قصہ‌ۍعجیب!
ازچهل‌تا‌مردو.. یہ‌خانوم!؟ چهل‌تامردِ‌ ویہ‌خانوم‌پابہ‌ماه "💔 !؟؟
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ازچهل‌تا‌مردو.. یہ‌خانوم!؟ چهل‌تامردِ‌#نامحرم ویہ‌خانوم‌پابہ‌ماه "💔 #چهل‌نفربہ‌یک‌نفر!؟؟
خانمای‌مجلس‌ خوب‌براغربت‌ مادرگریہ‌کنید !💔 آخہ‌خیلۍسنگینہ... خانمامیدونن! هیچ‌جوره‌‌دلم‌باهاش‌راه‌نمیاد! آقاببخش‌زبونم‌لال... زیربغل‌آقاروبگیرید! زهرامیون‌چهل‌تا‌مرد‌نامحرم؟😭 یہ‌دخترازمادرش‌زهراسلام‌الله‌علیها عفت‌و‌روگرفتن‌ازنامحرمویادمیگیره! ولی‌بمیرم‌واسہ‌این‌مادرکہ‌نامحرمازدنش :) 💔
بگم‌مادرش‌پشت‌در‌بود! دروشکوندن.. درافتاد "💔 مادرزیردربود بگم‌چهل‌تا‌مردرواین‌در‌رد‌شدن!
بگم‌برات‌اربابمون‌میگفت: مونده‌بودم‌مادرمو کہ‌زیر‌دربودبگیرم یاباباموکہ‌تو‌کوچہ‌‌ دست‌بستہ‌میبردن!💔