https://pay.eitaa.com/v/?link=bL6aV
سوپرایزمونبراۍᵏ²
لینڪپرداختمون☺️🌸
رفقـآلطفنظرتونروبگینتشڪر!💛🌿
@dokhtaranzeinabi00
هدایت شده از ‹شـوق وِصـٰال ❥!›
Reza Narimani - Masalan To Ghabool Kardi (128).mp3
4.59M
مثلا تو قبول کردی
کوله بارمو هم بستم . . :)
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت111
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
رفتم کنارش نشستمو با خنده گفتم :+چیکار کردۍ با خودت مرد مومن ؟
خندیدو شکسته گفت :_آقـ..ـا مجتبے شـ..ـمایے ؟
+بله خودمم ..
_الحمدالله .. یه پیغام دارم براتون ..
درست رو صندلے نشستمو :+پیغام ! چه پیغامے ؟
انگار خیلے درد داشت چون سعے میکرد یه جورۍ فقط حرفشو بزنه :_از آقا مجید ..
یه لحظه قلبم لرزید .. بلند شدمو ..
با لکنت گفتم :+آقـ..ـا مجیـ..ـد ؟!.
نمیدونم چرا یاد رفیقم افتادم ، منتظر بودم یه خبر از مجید بهم بده ..
سرمو بهش نزدیک کردم :+منظورتون از مجید کیه ؟
_رفیقتون .. همون که حدودا یک سالیه ازش خبرۍ ندارین ..
پاهام سست شد ؛ یه سختے نشستم رو صندلے که علے آقا اومد سمتم ..
_چیزۍ شده ؟ چے بهم میگین ؟!
یه نگاه به من کردو :_تو خوبے ؟
سرمو به نشانه تایید تکون دادمو رو به اون جوون گفتم :+خواهش میکنم بگید داداش مجیدم کجاست ؟
اشک از چشاش جارۍ شد و به سختے لب باز کرد :_نمیدونم .. یعنے میدونم .. اما .. اما دیگه نمیشه کارۍ کرد ..
فقط اومدم حرفے که بهم زده رو بهت برسونم ..
+چے گفت اصلا الان کجاست ؟ چرا یه ساله ازش خبرۍ نیست ؟
_اون دیگه .. دیگه شهید شده ..
وا رفتم ..
دیگه هیچے دست خودم نبود .!
هر چند انتظار شنیدن خبر شهادتش رو تو این چند ماه داشتم
اما نمیدونم چرا الان که مطمئن شدم شهید شده .. داره نابودم میکنه ..¡
با چشاۍ اشکے گفتم :+کجا .. چطور ؟ کے این اتفاق افتاد ؟
_این چند ماه تو یکے از روستا هاۍ سوریه بود .. که .. قرار بود چند وقت دیگه برگرده ..
اجازه برگشت نداشتن چون راه ها بسته بوده
اونا هم مجبور بودن این چند ماه اونجا زندگی کنن .. بدون هیچ تکنولوژی ..
ما با یه عده بچه هاۍ خودمون رفتیم دنبالشون وقتے داشتیم برمیگشتیم یه طورۍ که ما اصلا نفهمیم وارد اردوگاهمون شدند
و .. بیشتر رو شهید کردن ..
تمام بچه ها هم مجروح شدن ..
این آقا مجید شما هم قبل .. قبل ..
گفتن بیام بهتون این خبر هارو بدم ..
اشک هام دیگه دست خودم نبود ¡
یه برگه گرفت سمتم :_اینو گفته بدم به شما ..
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام داداش گلم خواستم بگم من نامرد نیستم .. واقعا نمیشد بهت زنگ بزنم و .. میدونم تو این چند ماه چه ها که نکشیدۍ فقط .. هواۍ خانواده ام رو داشته باش مخصوصا خواهرم !
اونا جز من کسے رو ندارن ..
فقط .. اینکه مواظب خودت باش ..
ما که رفتنی شدیم ، مطمئن باش یه روز میاۍ ..
انقدر غصه اینکه شاید جا بمونی رو نخور ..
به خدا امید داشته باش ..
راستے از اون قرآن هم خیلے خوب مواظبت کن که .. هدیه یکے از شهداست ..
آه از نهادم بلند شد
یعنے داداشم رفته !
بدون برادرش ¡
اون قول داده بود بدون من نره ..
گفته بود منم میبره همراه خودش ..
گفته بود ..
خدایا کرمتو شکر ، همه رفتن ها ¡
این بغض تو گلوم رو چیکار کنم .؟.
بلند شدم :_مجتبے ؟
صداۍ علے آقا بود ؛ یه نگاه بهش کردم
اومد دستمو بگیره که نزاشتم ..
از اتاق اومدم بیرون ، دست به دیوار ..
از یه جایے به بعد نتونستم حرکت کنم ..
دقیقا پاهام طورۍ شده بود که یه چند بارۍ وقتے عصبے میشدم اینطورۍ میشد !
رضا از اتاقش اومد بیرونو با دیدنم با تعجب اومد طرفم :_چیشده ؟
+قلبم ..
_قلبت چے ؟ مجتبے چیشده چرا رنگ و روت پریده ؟ چے گفتن ؟!
+مجید رفت ..
_مجید !..
سرۍ به نشانه تایید تکون دادم ..
+رضا برو ماشینم رو روشن کن باید برم جایے ..
به پاهام اشاره کرد :_با این پاهاۍ سستت کجا میخواۍ برۍ ؟ فکر میکنے میتونے رانندگے کنے ؟
چند بار بهت گفتم برو دکتر شاید خداهے نکرده مشکلے وجود داشته باشه ..
+رضا خواهش میکنم ..
_چشم .. باشه
حداقل بیا بشین رو صندلے ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
سلام علیکم
شرمنده بابت فعالیت نکردن امروز ..
ادمین های محترم فعالیت نکردن !
بنده هم متاسفانه نبودم ..🌸
#تباه!
اسرائیلیها۶۰گلولهبهجوانیدرشهر عسقلانشلیککردندودررسانههانوشتند یکفلسطینیراازپایدرآوردهاند.
غروبمشخصشدهآنهایکصهیونیست یهودیرااشتباهیکشتهاند!😐😂🚶🏻♂
🌱|@dokhtaranzeinabi00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاڪربلاء²⁵³
سُلوڪ عشق نِگر ڪز براے ڪشتنِ عاشق
اگر فراق نباشد،اجل بهانہ ندارد....🚶🏿♂💔
#دلتنگڪربلا
#گناهڪار
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت112
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
+رضا برو ماشینم رو روشن کن باید برم جایے ..
به پاهام اشاره کرد :_با این پاهاۍ سستت کجا میخواۍ برۍ ؟ فکر میکنے میتونے رانندگے کنے ؟
چند بار بهت گفتم برو دکتر شاید خداهے نکرده مشکلے وجود داشته باشه ..
+رضا خواهش میکنم ..
_چشم .. باشه
حداقل بیا بشین رو صندلے ..
…
رفتم نشستم تو ماشین
باید میرفتم گلزار شهدا ، فقط اونجا میتونست آرومم کنه ¡
پیش برادر شهیدم ..
نشستم کنار قبرش .. یه نگاه به اسم روۍ قبر انداختم " شهید گمنــام "
+اسمت گمنامِ !
ولے همیشه هستے ..
بودنت رو حس میکنم .. کنارمے !..
به حرفام گوش میدۍ ..
همه رفتن .. تک تک همه رفتن ..
فقط مونده رضا و حیدر ..
حیدر هم که ..
با این قلب خسته ام چیکار کنم ..
چرا انقدر تنهام !
چرا نمیشه برم ..¡
چرا همه سنگ ها میوفته جلو پام ..
سخته ..
جاموندن سخته ..
تا حالا به امید و آرزوۍ شهادت خواستم برم اما .. الان هدفم تغییر کرده ..
براۍ دفاع از حرم خانم میخوام برم ..
راهمون میدن ¡
تو مردونگے کن .. تو پا در میونے کن !
خب ؟
……
﴿آیـھ﴾
براۍ مامان که زنگ زدم گفتن نمیان
ازشون اجازه گرفتمو گفتم که میریم اونجا ، اونا هم خداروشکر قبول کردن
حدود چهار ساعتے تو راه بودیم تا رسیدیم دم در خونه عزیزجون اینا ..
انگار اومدم بهشت ..
چقدرر دلم برا اینجا تنگ شده بود !
وارد حیاط شدم که دیدم همه چے خیلے به هم ریخته اس ..
یه نگاه به داداش کردم ..
یه فکرایے تو ذهنم بود !
اۍ کاش میتونستم یکم اینجارو سر و سامون بدم ¡
البته تا وقتے که یادمه دست به سیاه و سفید نزدم ..
اما الان دلم میخواد اینجا رو ردیف کنم
رو به داداش گفتم :+داداشے .. میاۍ اینجارو تمیز کنیم ؟
_الان ؟! نزدیک غروبه خواهر من دیر وقته باید برگردیم
+عه داداش تازه اومدیم که ..
حداقل امشب اینجا بخوابیم .
چشاش گرد شد :_اینجا بخوابیم ؟
نه عزیز من .. امکان نداره من فردا کلے کار سرم ریخته .. تازه مگه به مامان نگفتے امشب برمیگردیم !
خب نگران میشن ..
خودمو مظلوم کردم :
+داداشے ! من به امید دیدن زهره اومدم الان که نزدیک شبه نمیتونم ببینمش که ..
دست به کمر شد ..
_هوا سرده اینجا هم که وسیله گرمایشے نداره چطورۍ میخواۍ شب رو صبح کنے ؟
+یه جورۍ میگذره دیگه .. اینجا کلے ملافه و پتو هست ؛ نگران نباش . باشه ؟
_باید برا مامان اینا زنگ بزنے اگر قبول کردن باشه ..
با خوشحالے رفتم سر وقت گوشیم ..
با هزار زحمت مامان رو راضے کردم ..
آخه مگه میشه بیام اینجا و زهره رو نبینمو برم !
باید حداقل ازش یه خبر بگیرم ببینم هنوز تو این محل هستن یا نه ..
با کمک داداش کل خونه رو برق انداختیم
با لبخند به خونه خیره شدم
که داداش آروم زد رو شونه ام :_چه عجب شما یکم تو کار خونه به ما کمک کردۍ ..
+عه داداش ..
خندیدو :_گشنمه ها نمیخواۍ یه چے بدۍ ما بخوریم !
+اومم اینجا که چیزۍ پیدا نمیشه ..
باید بریم خرید کنیم ..
میاۍ دیگه !
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
تباھبودناونجاسٺڪههروقت
ڪارمونگیرافتادنشستیمسرِ
سجادھگفتیمالهیالعفو . . !
بعدشمزدیمزیرشیادمونرفٺ🚶🏻♂!(:
#تباهیات
@dokhtaranzeinabi00
💌نامہاےبہتورفیق:🕊
توےماهِعسل،
بفرماییدچندجرعہ[قرآن♡]...😍
حتماًدلتروشنمیشھ...✨
اگہزرنگباشے،توےمہمونے،
حتماباقرآنرفیقمیشے☺️
سعےڪنبھعمققرآنواردبشے...🌱
پشتاینظاهریڪہ ازقرآنمیبینے،یھباطنےهمهست
ڪہتلاشڪنبہشبرسےتواینماه🌙
تلاشڪنازماهرمضانبہرهببرے.
براےاینڪار،بایدخودتروبشناسے...!
بھخودتبگووعہدببندڪہ
گردوغباروازخودتدورڪنے🌪
وتواینبہارمناجات،
ماهِ؏اشقے♡،
پاڪبشےتابتونےازقرآنبہرهببرے🍃
تابتونےشبیہخداتبشے...❣
تاانسانےڪاملبشے🌻
دقیقاهمونچیزےڪہ
بھخاطرشآفریدهشدے💫
#ماهعسل
@dokhtaranzeinabi00
📜به خود بیایم
برای #توبه امروز وفردا نکن؛
ازکجا معلوم،این نفسی که الآن میکِشی؛
جزو نفسهای آخرنباشه..؟!
+خیلیا بیخیال بودن ویهویی
غافلگیرشدن‼️
همین امشب شاید فردایی نباشه!!
[اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ]
|@dokhtaranzeinabi00
اسرائیل مثل آدمی می ماند که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ و نا ندارد از جایش بلند شود اما مرتب می گوید بلند شوم اِل می کنم و بل می کنم!!
شهید محمودرضا بیضایی🕊..
🌹🌿↯
@dokhtaranzeinabi00
《🌸🍓》
خواهࢪم:📌
ازبۍحجابۍاستاگرعمرگلڪماسٺ🥀
نھفتہبـاشوهمیشہگل…🔗
#بیـوگرافۍ🌵
@dokhtaranzeinabi00
014-Namahang-Rafighe-Shahidam-www.Ziaossalehin.ir-ht.mp3
2.71M
نماهنگرفیـقشھیدم
ڪارۍازابوذرروحۍ🌿
#رفیق_شھیدم🕊
@dokhtaranzeinabi00