•|#شهیداݩہ√|•
گفتـ : ڪہ چے !؟😕
هےجانباز جانباز ...
شہید شہید ...
میخواستن نرن😑
ڪسے مجبورشون کرده بود !؟😂
گفتم : چرا اتفاقا ! مجبورشون میڪرد🎈
گفت : ڪی!؟😐
گفتم: همونـے که تو نداریش !
گفت : من ندارم!؟ چی رو😳
گفتم : #غیرت 🙂✨👌
السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ
دم باغیرتامون گرم که رفتن👌
෴෴෴෴
#رهبرانه 🌱
#استادپناهیان فرمودند:
تامیتوانیدعکسآقارادرفضایمجازی
منتشرکنیدتابھ دستهمهعالمبرسد؛
انسانهایپاکطینتگاهیبادیدنچهره اولیاءاللهمنقلبمیشوند!
#دلتنگی🦋😔
+ خدایا مےشود؟⇩
دࢪتیٺࢪنیازمندیها؎ࢪوزگاࢪتبنویسے:↯
ـ بہیڪنوڪࢪسادھ
جهتشھیدشدننیازمندیم💔🙂
🍃🌺
•| #کلام_شهید
باور کنید چادر شما
نعمت است، قدر این نعمت را بدانید؛
ک به برکت مجاهدتِ
حضرت زهرا س بدست آمده است!
•| #شهید_مجتبی_باباییزاده
.
.
تلنگر
از شیطـ👹ــان پرسیدند :
چه چیزے میزنَے ؟
_ تیــــر🏹 😈
بہ کجــــا میزنے ؟
_ قلــ♥️ــب و روحــِ انسان ها 🎯
چجورے ؟🤔
_ وقتی داره میره بیرون و روسرے میپوشہ
میگم ⤎یکم عقب تر 😈
_وقتےداره نماز میخونہ
میگم⤎یکم تندتر😈
_ وقتے داره آرایش میکنه
میگم⤎یکم بیشتر😈
_وقتے داره لباس انتخاب میکنہ
میگم⤎یکم چسب تر 😈
_ وقتے داره به کسے نگاه بد میکنہ
میگم⤎یکم دقیق تر 😈
_ وقتے داره تو مکانےکہ شلوغہ میخنده
میگم⤎یکم بلندتر 😈
_ وقتے داره قرآن میخونہ
میگم⤎یکم زودتر😈
║•🦋●↸
↴#زیبــاگویــآنــ🙂↵♥️
#حـــاجحسینیکتـــــا🌱
اگه خونی ریخته میشه روی زمین،
حکمتی داره...!
امروز اگه تهرانیمقدم بین ما نیست،
موشکی تعطیل نشده،
امروز اگه خون کاظمیآشتیانی که خونِ دل خورد و ایستاد پای کارهای علمی؛
یا خونِ سری که شهید احمدیروشن دادند، هیچ کدوم از اینها کارِ انقلاب رو تعطیل نکرده!
امروز اگه #حـــاجقاســـمسلیمانی به شهادت رسیده و خونش به زمین ریخته شده،
جَوون جَوون، کرور کرور، فوج فوج، موج موج، دارن میان به عشق حاج قاسم سلیمانی پا به زمین بکوبند.
امروز همهی جوونای ایران یه حاج قاسم #سلیمانی هستن...!
خون حاج قاسم یه خونِ آبِ حیاتی و ثاراللهی هست که داره میدمه به همهی این جامعه و جوونایی میان و نسلی میان،
دهه شصتیا و هفتادیا و هشتادیا و نودیهایی میان که معادله رو در دنیا عوض میکنن...!
بزرگواران الان رمان بعدی "هر چی تو بخوای " را میگذارم منتظر باشید . ممنون از صبوریتون 🙏🏻
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #دوم
آقای صادقی و خانواده ش آدمهای خوبی بودن ولی نه اونجوری که من بخوام... 😕
باباگفت:
_آقای صادقی آدم خوبیه.من پسرشو ندیدم.تا حالا خارج از کشور درس میخونده،ولی به نظرمن بهتره بیان.فکرمیکنم ارزشش رو داشته باشه آشنا بشیم.😊
وقتی بابا اینجوری میگه یعنی اینکه بیان.
بابا کلا همچین آدمیه،خیلی وقتها به بچه هاش اختیار میده ولی حواسش هست هرکجا لازم باشه میگه بهتره اینکارو بکنی😇 ولی وقتی میگه بهتره اینکارو بکنی یعنی اینکارو بکن.
ماهم که بچه هاش هستیم به درستی حرفهاش ایمان داریم.
من دیگه چیزی نگفتم.بابا گفت:
_پس برای آخر هفته میگم بیان.
بعد به مامان گفت:
_هرچی لازم داری بگو تا بخرم.
بعد از شستن ظرفها و تمیز کردن آشپزخونه رفتم توی اتاقم.گوشیم زنگ میزد.ریحانه بود.گفتم:
_سلام بر یار غارم.😍
-سلام.کجایی تو؟ این همه زنگ زدم.😠
-خب متوجه نشدم.چرا میزنی؟ حالا کار مهمت چی بود مثلا؟😇😜
-فردا میای کلاس استاد شمس؟😕
-آره.چرا نیام؟😊
-بچه ها اعتراض دارن بهت.میگن وقت کلاسو میگیری.😒
-من وقت کلاسو میگیرم؟ تا استاد شمس چیزی نگه که من جواب نمیدم.این بچه ها چرا به اون اعتراض نمیکنن؟🙁
-خیلی خب حالا.منکه طرف توأم.پشت سرت حرف درست کردن.😐
-چه حرفی؟😳
-میگن میخوای توجه استاد رو جلب کنی.
بالحن تمسخرآمیزی گفتم:
_آره،با مخالفت کردن باهاش و با دعوا.
-ول کن بابا.فردا میبینمت.کاری نداری؟😕
ریحانه اینجور وقتها میفهمه باید سکوت کنه.خنده م گرفت.باخنده گفتم:
_دفعه ی آخرت باشه ها.😁
ریحانه هم خندید.😃خداحافظی کردیم.
به کتابهام نگاهی کردم.
کتاب درسی برداشتم،نه..الآن حوصله ی اینو ندارم.با دست کتابها رو مرور میکردم.آها! خودشه.
✨نهج البلاغه✨ رو برداشتم.بازش کردم.یکی از خطبه ها اومد.چند بار خوندم.یه چیزهایی فهمیدم ولی راضیم نکرد.شرحش رو برداشتم.اونم خوندم.خیلی خوشم اومد،اصطلاحا جگرم حال اومد.☺️😍😁
خیلی باحالی امام علی(ع)،نوکرتم.الان نماز حال میده،وضو که دارم،
حجابمو درست کردم. 😇سجاده مو پهن کردم،...
خب نماز چی بخونم؟😍🤔
مغرب وعشاء که خوندم،نماز شب هم که زوده.من نمیدونم خداجون،میخوام نماز بخونم دیگه،آخه خیلی ماهی.
خودت یه کاریش بکن..الله اکبر..بعد از نماز از نیت خودم خنده م گرفت.
گفتم:
_خداجون تو هم با من حال میکنی ها! چه بنده ی دیوانه ای داری،همش از دستم میخندی دیگه.😅
دیر وقت شد.رفتم روی تخت خواب،رو به آسمان گفتم:
_خداجون! امشب خسته م.بذار یه امشبو بخوابم.با التماس گفتم:
_بیدارم نکن،باشه؟..ممنونم.😫😁
نصف شب از خواب بیدار شدم....
مگه ساعت چنده؟ ☹️🤔
به ساعت نگاه کردم،تازه چهار و نیمه،🕟یه ساعت دیگه اذانه.🌌✨
به آسمان نگاه کردم،گفتم:
_خدایا!اینقدر با من شوخی نکن.یه امشبو میذاشتی بخوابم.منکه میدونم دلت برام تنگ شده،باشه،الان بلند میشم،خیلی مخلصیم.😅😁😍
رفتم وضو گرفتم و...
ادامه دارد..
💓💓💓🌷🌷💓💓💓
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم