عـشق یعنے به سرت
هواۍ دلبر بزند
درد از عمق وجودت
به دلت سر بزند...♥️🌿
@dokhtaranzeinabi00
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹وقتی حاج قاسم انگشترش را به یک رزمنده افغانستانی هدیه میکند.
مرحمبهدردایخستهدلانبودی
#مرد_میدان
#پسرکباباقاسم💞
پسرحاجقاسمیهسربازهآمادهباشو
مَشتیه😎🖐🏻
دنیاش،
خلاصهتویچهرهرهبروباباقاسمشِ...☁️🌸
گوشِش،قدمهاش،رفتاراش،همگی
نشوندهندهپیرویواطاعتکاملشاز
فرمودههایآسدعلیه😌💚
چشماشپاکوتیپمیزنهخفـــــن🧡🐾
اونمواسهکی؟
#مــهدیفاطــمه🌻
💞
1.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
امید مردم این سرزمیڹ
فقط بہ شماست..:)💛
براےبیخردانزرقوبرقاینعالم
غبارچادرزینببراےماڪافیست:)✨
#حجاب
@dokhtaranzeinabi00
فـِـرِشـتـِہ هــآ هـَم روے زَمـــین هَستـَـند!
فــَقَط خــُدآ بـِہ جــآے بــآل ،
عـِشقِ پوشــیدَטּ چـــآدُر بـِہ آنــہــآ دآد!!💚🏴
...
『 !بـــآنُـوےِ چـــآدُرے !』
.
بــدآטּ ،
دآمــَن پـــآکـ چـوטּ
『 کــعــبـــہ』
بــآیــَد مــولــودے چــُــوטּ
『 عــلــے(؏)』
در آטּ زآیــیــدھ شـــَوَد
.
پــس بـــانــُو!
.
بـہ پـَـروَرِش نــَسلـــے مُــطـَـہـَـر اَز دآمـَـن پـــآکـ خــویــش ،
بیـــَــانــدیــش ...
@dokhtaranzeinabi00
ما دختریم 🧕🏼
شهدایی که ازشون کمک میخوایم ، جنس مخالفمون 🧔🏻
خب ما هم با استفاده از لفظ #رفیق_شهید داریم میگیم : من با این شهید بزرگوار دوستم …
مگه تو دین ما نمیگن : دوستی پسر و دختر گناهه ⁉️🚫
پس این نوع خطاب کردن اشتباهه !!❌
اما لفظ #برادر_شهید ↯
شما وقتی برادر داشته باشید ، حامیتون هست 🍁
کمکتون میکنه 🌱
مواظبتونه و شما هم به عنوان خواهر کوچکتر ، برادرتون رو الگوی خودتون قرار میدین 🧕🏼
ولی توی رفاقت ، رفیق الگو نیست …❌
همه جا ، رفیق حامی نیست …❌
رفیق مواظب نیست …❌
[شما هدفتون از ایجاد رابطه معنوی با شهدا ، تاثیر و الگو گرفتن از اونهاست ]
پس #برادر با #رفیق فرق داره و بهتره که برادر شهیدی انتخاب کنیم...✔
#برادر_شهید با #رفیق_شهید فرق داره ✔
#آگاهی
#برادرشهید🥀✨
داداش بابک 🦋🦋
🕊یه خانوم چادری
ازهمه رنگا لباس داره
نگا به مشکیه چادرش نکن
چادریا هم آرایش کردن بلدن
چادریا هم لباس زیبا پوشیدن بلدن
چادریا هم بلدن لاک بزنن
خلاصه خانومی که رنگارنگ میری تو خیابون ! و فک می کنی چادری
جماعت عقب موندس وبه روز نیست
چرا چادریا هم این کارهاروبلدن
منتها ...
فقط برای یه نفرنه
برای مردای توخیابون...
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #پنجاه_وشش
رفتم پیشش و در آغوش گرفتمش.... خودم توان ایستادن نداشتم، #اما باید تکیه گاه مریم میشدم.مریم رو شانه من گریه میکرد.حالشو میتونستم درک کنم.
مدتی گذشت...
✨گفتم خدایا...😭🙏بعد ساکت شدم. گفتم از خدا چی بخوام؟ 😣سلامتی محمد رو میخواستم ولی آیا این خواسته ی محمد هم بود؟😞
#یادحرفم به حانیه افتادم.به خودم گفتم اونقدر خودخواه هستی که بخوای داداشت بخاطر تو از فیض شهادت محروم بشه؟👣🕊
رفتم پیش امین.یه گوشه تنها ایستاده بود.
-امین😢
نگاهم کرد.گفتم:
_به نظرت برای سلامتی محمد دعا کنم؟
سؤالی نگاهم کرد.گفت:
_چرا دعا نکنی؟؟!!😟
-چون محمد دوست داشت شهید بشه.😞
امین چشمهاشو بست و روشو برگردوند. گفتم:
_امین چکار کنم؟چه دعایی بکنم؟
با مکث گفتم:
_ #خودخواه نیستم که بخوام بخاطر من بمونه ولی اونقدر هم #سخاوتمند نیستم که برای شهادتش دعا کنم.😭
امین ساکت بود و نگاهم نمیکرد.یه کم ایستادم دیدم جواب نمیده رفتم سرجام نشستم.✨دعا کردم هر چی خیره پیش بیاد.گفتم 🙏خدایا*هر چی تو بخوای*.🙏 ولی اگه شهید شد صبرشو هم بهمون بده.خدایا به من رحم کن.😣🙏
اصلا حالم خوب نبود،ولی حواسم به باباومامان و مریم هم بود.علی هم حالش خوب نبود.تو خودش بود.امین هم مراقب همه بود تا اگه کاری لازم باشه، انجام بده...
ساعت های سختی رو میگذروندم.سخت ترین ساعت های عمرم.😣میدونستم بقیه هم مثل من هستن.ساعت ها میگذشت ولی برای ما به اندازه یه عمر بود.
یه دفعه پرستارها و دکتر کنار تخت محمد جمع شدن.بابا و مامان و مریم و علی و امین سریع رفتن پشت شیشه.😳😨😰من هم میخواستم برم ولی پاهام توان نداشت.بقیه امیدوار بودن دعاشون مستجاب بشه ولی من میترسیدم از اینکه دعام مستجاب بشه.سرم تو دستهام بود و هیچی نمیخواستم ببینم و بشنوم.فقط آروم ذکر میگفتم. احساس کردم کسی کنارم نشست.از صمیم قلبم میخواستم که محمد باشه.سرمو آوردم بالا.امین بود.😢فقط نگاهم میکرد.از نگاهش نمیشد فهمید که چه اتفاقی افتاده.به بقیه که پشت شیشه بودن نگاه کردم.همه چشمشون به محمد بود.فقط بابا به من نگاه میکرد.وقتی دید امین چیزی نمیگه،اومد پیشم و گفت:
_محمد به هوش اومده.☺️
نمیدونم اون موقع چکار کردم.نمیدونم چه حالی داشتم.خوشحال بودم یا ناراحت. نگران بودم یا امیدوار.حال خودمو نمیفهمیدم.بلند شدم و رفتم.امین بدون هیچ حرفی پشت سرم میومد ولی من حتی حالم طوری نبود که برگردم و نگاهش کنم.رفتم سمت نمازخانه.💖رو به قبله ایستادم و #باتمام_وجودم از خدا تشکر کردم که #امتحان_سخت_تری ازم نگرفت.
حدود یک ماه گذشت تا محمد کاملا خوب شد....😍☺️
حال و هوای خونه داشت کم کم عادی میشد.ولی حال من مثل سابق نمیشد. گرچه #به_ظاهر مثل سابق شاد و شوخ طبع بودم ولی فقط خودم میدونستم که حال روحی م تعریفی نداره.
حال امین خیلی ذهنمو مشغول کرده بود...😥
پر درآوردنش داشت کامل میشد.🌷
وقت پروازش 🕊داشت نزدیک میشد...
ادامه دارد...
💓💓💓🌷🌷💓💓💓
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم