📚#پارت_سیزدهم
#تنها_میان_داعش⛓📖
#رمان
حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که
با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :»نمیبینی این زن
و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می-
کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر داعشیها بشه؟« و
عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :»پس
اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!« انگار حیدر منتظر
همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس
زن عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش
کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با
مهربانی دلداریاش میداد :»مامان غصه نخور! انشاءالله
تا فردا با فاطمه و بچ ههاش برمیگردم!« حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول
بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و
با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :《منم باهات میام.》 و
حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :»بابا دست
تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.« نمیتوانستم رفتنش را
ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم
و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای
اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز
مانده و دامادم به جای حجله به قتلگاه میرفت. تا می-
توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی
گریهام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه-
هایم حس کردم. سرم را باال آوردم، اما نفسم بالا نمیآمد
تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :»قربون اشکات بشم
عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! تلعفر تا آمرلی سه چهار
ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!« شیشه
بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده بالا می-
آمد :»تو رو خدا مواظب خودت باش...« و دیگر نتوانستم
حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود.
مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و می-
خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و
عاشقانه نجوا کرد :»تا برگردم دلم برا دیدنت یه ذره میشه!
فردا همین موقع پیشتم!« و دیگر فرصتی نداشت که با
نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد. همین
که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه
دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حالا جلاد
جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میکردم حیدر چند
لحظه بیشتر کنارم بماند.
📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
📚#پارت_چهاردهم
#تنها_میان_داعش⛓📖
#رمان
به اتاق که آمد صورت زیبایش
از طراوت وضو میدرخشید و همین ماه درخشان
صورتش، بیتابترم میکرد. با هر رکوع و سجودش دلم
را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را
راهی مقتل تلعفر کنم که دوباره گریهام گرفت. نماز مغرب
و عشاء را به سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با
دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد
و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا
سپرد و رفت. صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا
روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ
اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با
خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط موصل بوده که دیگر
پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به
جانم افتاده است. شاید اگر میماند برایش میگفتم تا
اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم ناموسش
نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره
عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه
تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست
داعشی ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود
و نماز مغربم را با گریهای که دست از سر چشمانم برنمی-
داشت، به سختی خواندم. میان نماز پرده گوشم هر لحظه
از مویه های مظلومانه زنعمو و دخترعموها میلرزید و
ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :»برو
زن و بچه ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.« و خبری که دلم را خالی کرد :»فرمانداری اعالم
کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!« کشتن مردان و به
اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط
آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی
زمین زانو زدم. دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب
آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم
که به عمو میگفت :»وقتی موصل با اون عظمتش یه
روزم نتونست مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا
سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون
به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!« تا لحظاتی
پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا
دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و
اگر قرار بود زنده به دست داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
#اندکیتلنگر(:
همهمایکسالهدرقرنطینهبهسرمیبریم
وخونهنشینشدیم...
اما؛
آقایما '' 12 '' قرنِ
خونهنشینِگناهانماست!'💔
حالامیفهمیمقرنطینہیعنیچی!؟
#اللهمعجللولیڪالفرج💜
‹🍩💭›
.
افسرجنگنرمزیرِ"هجدهسال"؟!
بچہ
بیابرومشقاتروبنویس...😐
ازچرتوپرتاییھ عده دلخورنشیدهاا...
عِیب ندارھ
صدامهمبھ امثال *شھید فهمیده* میگفت
بچہ.. (:
کھخبجاداره بگیمشمابھ اینا
میگیبچہ؟!!
اگھهمینبچہهانبودنکھمملکتروهوابود :|😏😄
*اللهم عجل لولیک الفرج*
#البتهاگرافسرجنگنرمهستی ...
#درکنارجهادعلمیکھوظیفتہ!!
.
🍩⃟🍫¦⇢ #افسران_جنگ_نرم
‹🖇🌸›
.
اگه انسان
با بخشیدن کوچک میشد
خدا این قدر بزرگ نبود✨🌿
.
💕☁¦⇢ #خدا♡
#شهیدانه
「🖤🖇•••」
پسراولگفت:
مادر،اجازههستبرمجبہہ؟
گفت:بروعزیزم...
رفتو؛والفجـرمقدماتےشہیدشد':
⟦ #شہیداحمدتلخابے
پسردومگفت:
مادر،داداشڪہرفتمنهمبرم!؟
گفت:بروعزیزم...
رفتوعملیاتخیبرشہیدشد':
⟦ #شہیدابوالقاسمتلخابے
همسرشگفت:
حاجخانومبچہهارفتند،ماهمبریم
تفنگبچہهاروےزمیننمونہ . .
رفتوعملیاتوالفجر۸شہیدشد':
⟦ #شہیدعلےتلخابے
مادربہخداگفت:
همہدنیامروقبولڪردے،
خودمروهمقبولڪن...
رفتودرحجخونینشہیدشد:
⟦ #شہیدڪبرےتلخابے(:'
#ݐݪآڪ_خاڪے🕊️🥺
.
👣⃟🐼¦⇢ #شهادت
‹💚💭›
.
#تلنگر 🚨
از عالِمی پرسیدند :
بالاترین وزنه چند کیلو است که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟...🏋🏻♂
عالم در جواب گفت : سنگین ترین وزنه یه #پتوی نیم کیلویی است که یه نفر بتونه هنگام #نمازصــبح از روی خودش بلند کنه😴🛌
هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کنه باید بهش گفت پهلوان..😊👏🏻
.
‹🍩💭›
.
💥#تلنگر
دلشنـمیومدگناهڪنهامـابازهمگفت:
اینبارِآخـره ...🖐🏼!
مـواظبِ"بارِآخـر"هایےباشیم
که"بارِآخرتِمان"راسنگینمیڪند
.
🍩⃟🍫¦⇢ #بهعذابشنمےارزههاا🔥
‹💛💭›
.
هزار قصه نوشتیم بر صحیفه ی دل،
هنوز عشق تو عنوان سر مقاله ی ماست☆
.
💛⃟📒¦⇢ #سردار_دلها
‹💛💭›
.
اینسو
وآنسوۍجھانراکہبگردی،
خوشترو
زیبآترو
آقاترازاینمرد،
منآدمندیدم":))♥️
.
💛⃟📒¦⇢ #رهبرانه
‹💚💭›
.
.#بدونتعارف‼️
فازایناییڪهبهاصطلاحمذهبےان ولےبراۍابرازاحساساتشون
فحشهاۍزشتمیدنرونمیفهمم!!
مشتیتواگہمذهبیایڪهدیگه
فحشدادنتچیہ...
حداقلچهرھمذهبیهاروبدنکن🚶🏾♂
بہقولاستاپناهیان↯
بچہهیئتےفحشنمیدھ
بہشوخےیاجدیفرقےنمیڪنہ..
بگذاریدڪسانےڪھناسزامیگویند تنهـاڪسانےباشندڪھحزباللهی نیستند...!
.
💚⃟📗¦⇢ #بدون_تعارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻<♥️🐚>••
.
.
غمنباشدچوبُوَد
مهرِحـسیـندردلِمــا♥️(:
.
.
🐚⃟♥️|↣ #امام.حسین
‹💛🍯›
.
هرزمان...⏳
جوانیدعا؎فرجمهد؎(عج)♥️
ࢪازمزمهکند...☔️
همزمان #امامزمان(عج)🌱
دستها؎مباࢪکشانࢪابه🦋
سو؎آسمانبلندمیکنندو☁️
برا؎آن جوان #دعا میفرمایند؛🌻
چهخوشسعادتندکسانیکه👀
حداقلࢪوزییکباࢪ #دعا؎فرج🔊
ࢪازمزمهمیکنند...:)🥨
.
🌙✨¦⇢ #تلنگرانه
‹🌿🕊›
.
•|درایـنآلودگـیشهـر🖐🏻!
•|چہپـوششـیبهتـرازچآدر؟!
•|درزبآنعـربی''چ''نـدآریـم🍂..
•|چـآدریعنـی↓••
جـاےدُروگـوهـــر🎻..!
خـوآهـرم!
•|تومـثلدُرگـرآنقیمـتهستـۍ..
•|قـدرخودتـوبدون:)🖐🏼!
.
🐚🌱¦⇢ #چادرانه
‹♥🎒›
.
هیـس!وقتیمیشنویمیگناُمُل!
وقتیمیشنویمیگنڪلآغسیآھ...
وقتیمیشنوی میگن چادرنشین..
سڪوتنشآنهی وقـآروآرامشِتوست...
چـآدُریـآجـآدُر!؟
به نظـرمیرسدتلفظاصلیوصحیحِچـآدر،
جـآدُربوده است!
جـآدُر "یعنی:جـآی دُرّوگوهر"💎
.
🍄📌¦⇢ #چادرانه
‹♥💭›
.
#دیدن_عکس_بچگی
❓ديدن عكس دوره بچگی زن نامحرم که توی اون عکس حجاب نداشته، چه حكمى داره؟
📚 همه مراجع، بهجز سيستانى:
اگه نگاه به اون عکس باعث هتک حرمت، آبروریزی و بیاحترامی به اون خانم یا تحريک شهوت این آقا نشه، اشكال نداره.
🔺تبريزى، صراطالنجاة، ج1، س889؛ دفتر: همه مراجع.
📚 آيتاللَّه سيستانى: اگه اون عكس نشوندهنده وضع الآن این خانم باشه و این آقا هم اون خانم رو میشناسه، بنابر احتياط واجب، جايز نيست.
🔺دفتر: سيستانى.
⭕️ احتیاط واجب، یعنی در این مسئله میتونیم به نظر مرجع اعلم بعد از مرجع خودمون که فتوای قطعی داره، عمل کنیم.
.
♥⃟📕¦⇢ #حجاب
‹🍩💭›
.
طرز تهیه دسر ساده شکلاتی برای پذیرایی در مجالس
مواد لازم
شیر ۴ پیمانه
خامه ۳۰۰ گرم
شکلات تختهای ۲۰۰ گرم
پودر ژلاتین ۳ قاشق چایخوری
پودر پسته یا پودر نارگیل برای تزیین
طرز تهیه دسر ساده شکلاتی
شیر را روی حرارت بگذارید تا گرم شود.
برای درست کردن این دسر مجلسی ساده، شکلات تختهای را خرد کنید و درون شیر گرم بریزید و هم بزنید تا به خوبی با شیر یکدست شود.
حرارت را کم کنید و خامه و پودر ژلاتین را داخل آن بریزید و از روی حرارت بردارید.
اجازه دهید کمی خنک شود ولی هر چند دقیقه یکبار آن را هم بزنید.
ظرف سیلیکونی را کمی چرب کنید و مواد دسر شکلاتی را داخل آن بریزید و برای ۴ ساعت داخل یخچال بگذارید.
به آرامی از قالب خارج کنید و روی آن را به دلخواه با پودر نارگیل یا پودر پسته تزیین کنید.
.
🍩⃟🍫¦⇢ #دسر
‹💛🍯›
.
عزیزی میگُفت:
هروقت احساسکردیداز
#امامزمان دورشدیدودلتون
واسهآقاتنگنیست..
ایندعای کوچکروبخونیدبخصوص
توی قنوت هاتون
[لـَیِّـنْ قَـلبی لِـوَلِـیِّ أَمـرِک]
یعنیخداجون❤
دلموواسه #اماممنرمکن . . .(:🕊
🌙✨¦⇢#دلتنگی💔
‹♥💭›
.
خدابابتاونروزايیكه
آروموراضیبودن،اصلاکارآسونینبود؛
ولیتوراضیشدیبهرضاش!
براتجبرانمیکنه..."💙🔗
.
♥⃟📕¦⇢ #انگیزشی
‹💙💭›
.
-
وقتیکهفکرکنیخیلیحالیته
حتیاگرخودتوپیرورهبریهمبدونی
توبعضیمسائلخودتوداناتر
میبینی):
.
💙⃟📘¦⇢ #تباهیات
‹🍂💭›
.
.
توهمانے ڪه نباشے...
جهاݩ را خزانے ست عجیب🍁'
.
.
🦊⃟🍁¦⇢ #سردار.دلها
‹♥💭›
.
•••❀•••
حقالناس را در دنیا تسویه کنید؛
که تسویهاش در آخرت مشکل است..!
-آیتاللهبهجت🌿
.
♥⃟📕¦⇢ #تلنگر