•••❀•••
#روایتےازتو♥
همہ ترسم از مجروحیت تو بود، اولین
مجروحیت هایت کہ شروع شد ترسم از
شهادتت شد ترسم از دوریت شد و از
ندیدنت. چطور میتوانستم در دنیایے
باشم خالے از مصطفے؟یک بار کہ مجروح
شده بودے گفتم دیگه نباید برے گفتے
مثل زنان کوفے نباش گفتم تو غمت نباشه
من دوست دارم با زنان کوفے محشور بشم
تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو.
گفتے:" باشہ نمیرم"
بعد از ناهار گفتم:"منو میبرے؟"
+کجا -کهنز +چہ خبره؟ -هیئتہ
+هیئت نباید برے! -چرا؟! +مگه نگفتے من
سوریہ نرم؟ من سوریہ نمیرم اسم توام سمیہ
نیست اسم جدیدت آزیتاست اسم منم دیگہ
مصطفے نیست کوروشہ اسم فاطمہ رو هم
عوض میکنیم هیئت و مسجدم نمیریم و فقط
توے خونہ نماز میخونیم تو هم با زنان کوفے
محشور میشے بعد از ظهر نرفتم شب کہ شد...
دیدم نمیشود هیئت نرفت!گفتم:
+پاشو بریم هیئت
-قرارنبودبریم هیئت آزیتا خانوم
+چرا این طوری میکني آقا مصطفی؟!
-قبول میکنی من برم سوریه وتو اسمت سمیه باشه واسم من مصطفی واسم دخترم فاطمه واسم پسرم محمد علی؟! در آن صورت هیئت نماز مسجد هم میری!
+ من رو با هیئت تهدید میکنی؟!
-بله یا رومی روم یا زنگی زنگ!
+قبول اسم تو مصطفیست.....
.
.
-شهیدمصطفےصدرزاده✨
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
#عآشقانہ_شھدا❤️͜᷍🌿
•
.
اگرغدیرفراموشنمیشد!!
نہمـادرۍلـایِدرمیماند...
نہامـام،حسینےگودالمیرفٺ...
نہدخٺرۍیٺیممۍشد....🍃
نہخواهرۍبهاسیرۍمۍرفٺ
-
#غدیرمهماسٺ🌿••