『 دختࢪاݩ زینبـے 』
چقدر دیگه داغ یادگار برادرش را ببیند😭💔
عمه زینب چه کنم با این همه داغ😭😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
عمه زینب چه کنم با این همه داغ😭😭💔
فردای آن شب در میدان جنگی در راه بود💔😭دشمنان حرامزاده به سوی مولایمان و یاورانش حمله میکردنتا اورا از پا دربیاورند💔😭
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
فردای آن شب در میدان جنگی در راه بود💔😭دشمنان حرامزاده به سوی مولایمان و یاورانش حمله میکردنتا اورا
آخ خدا
وقتی قاسم به میدان رفت😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
آخ خدا وقتی قاسم به میدان رفت😭💔
با شمشیر فرق سرش را شکافتند😭😭💔همانند جدش علی
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
با شمشیر فرق سرش را شکافتند😭😭💔همانند جدش علی
بدن نیمه جانش میان لشکر به زمین افتاد😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
بدن نیمه جانش میان لشکر به زمین افتاد😭💔
گردو خاکی به پا بود😭😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
گردو خاکی به پا بود😭😭💔
ارباب تا این صحنه رادید جنگ را رها کرد و به سوی برادرزاده اش قاسم پرواز کرد💔😭
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ارباب تا این صحنه رادید جنگ را رها کرد و به سوی برادرزاده اش قاسم پرواز کرد💔😭
عمو جانم
قاسمم
بلند شو فرزندم
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
جان عمو بلند شو 😭💔
هنوز نوجوان بود 😭💔
فقط ۱۳ سال داشت
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
هنوز نوجوان بود 😭💔 فقط ۱۳ سال داشت
آخه نوجوان ۱۳ساله چقدر توان داره؟😭😭💔
من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری
یاد شبهای مناجات حسن میافتم
میوزد از سر زلف تو نسیم سحری
همه گشتیم ولی نیست زره به اندازه تو
نه کلاه خودی نه یک زرهی نه سپری
من از آنجا که به موسی ایت ایمان دارم
میفرستم به سوی قوم تو را یک نفری
بی سبب نیست حرم پشت سرت افتاده
نیست ممکن بروی ودل مارا نبری
قاسمم را بروی زین بگذارم باز هم
قمری را به روی دست گرفته قمری
نوعروست که نشدموی تورا شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری
تو خودت قاسمی و