『 دختࢪاݩ زینبـے 』
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° #آیٰـھِ #قسمت12 ✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور ﴿ آیـھ ﴾ دادا
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت13
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
مجتبے که زود با لبخند سرشو انداخت پایین ولی داداش نگاه معنادارۍ بهم کرد که خودمو جمع و جور کردم
دکتر هم که هیچے ..
روشو کرد سمت مجتبے :_خب به حرف ما که گوش نمیدۍ حالا بگو چطورۍ ! دستت بهتره ؟
اونم آروم جواب داد :_بله خوبم خداروشکر
رفت طرف دستش و یکم ناچ ناچ کرد و :_چیکار کردۍ با خودت ؟ بهت نمیاد آدم شرّۍ باشے ! پس این دست گل رو کے آب داده ؟
حیدر سرشو انداخت پایین طفلکے خجالت کشیده بود ناسلامتے خواهرش به قول آقاۍ دکتر این دست گل رو آب داده بود ¡
مجتبے سرشو یکم مایل کرد و گفت :_یک دعوای کوچیک بود آقاۍ دکتر .. اون رفقا هم انگار اعصاب درست حسابے نداشتن اینطورۍ شد ..
آقاۍ دکتر هم که انگار قانع نشده بود یه چیزهایے تو برگه نوشت و گفت :_باید باند دستتو عوض کنم ..
مجتبے یک نگاه نگران بهم کرد و :_آقاۍ دکتر نمیشه بعدا عوض کنید ؟
آقاۍ دکتر هم پاشو کرده بود تو یه کفش :_نه جوون عفونت میکنه ..
با دلهره گفت :_آخه ..
دکتر مانع حرف زدنش شد و دوباره به طرف بازوۍ سمت راستش رفت و پرستار رو صدا زد تا بیاد باند رو عوض کنه و خودش رفت بیرون
مجتبے هم دستے به صورتش کشید و نگاه کلافهاۍ به حیدر کرد
حیدر گرفت که کلافگے رفیقش چیه ولی به من چیزۍ نگفت ¡
پرستار وارد اتاق شد و به سمتش رفت همین که خواست پارچه رو از رو بازوش برداره زودۍ پاشو از تخت انداخت پایین و طورۍ نشست تا دستش معلوم نباشه
خندهام گرفت .. دلمم براش سوخت اما کم نیاوردم و از اتاق بیرون نرفتم 🙄
پرستار در حال در آوردن باند دستش بود که فکر کنم باند به زخم دستش گیر میکنه و پرستار هم نمیبینه و باند رو میکشه که دادش بلند شد ..
آخے کرد که قلبم لرزید دستشو گذاشت رو صورتش دستے به محاسن بلندش کشید
حیدر زد رو شونهاشو :_خوبے داداش ؟
سرشو تکون داد آروم جواب داد :_آره چیزۍ نیست ..
اعصابم بِهَم ریخت رفتم سمت پرستار و گفتم :+چیکار میکنید آقا داغون کردۍ پسر مردمو ! برید کنار ..
با هولو وَلا رفت کنار ..
به صورت آقاۍ غیرتے نگاه کردم قرمز شده بود فکر کنم بخاطر اینکه اومدم اینطرف و دستش معلوم شده بود عصبانے بود
یکم ترسیدم و ...
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
بزرگواران یک مطلبے رو عرض کنم خدمتتون
متاسفانه بنده توان تایپ کردن دو پارت رو در روز ندارم ..
و ان شاءالله از فردا فقط یک پارت قرار میگیرد 🍁
واقعا اذیت میشم و درس ها هم واقعا سنگین شده و امتحانات هم شروع شده نمیخوام رمان و خیلی چیزهای دیگه باعث ضعیف شدن بنده بشود 🥀
ان شاءالله روزی یک پارت قرار میگیرد 🌹
حلال کنید 💔
💔
#آھ...
طورۍزندگۍڪنکہ☝️🏽 ..
وقٺےصبحپاهاٺزمینرولمس
میڪنہ ..
شیطوںبگہ:
اوھلعنتۍ!🥊
بازاینبیدارشد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#معرفیشهید
شهید دفاعمقدس: اکبر شیری
تاریخ تولد: ۳ مهر ۱۳۴۰
محل تولد: باغملک،خوزستان
تاریخ شهادت: ۲۵ آبان ۱۳۶۵
محل شهادت: پادگان شهید حبیبالهی اهواز
نحوه شهادت: حوادث مربوط به جنگ
محل مزار شهید: زیارتگاه قاسمابنالحسن شهرباغملک
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
سهم شما ۵ صلوات🥀
#صرفاجهتاطلاع . .
بزرگترینحسرتقیامتاینھڪہمیفھمیبــانماز
تاڪجاهـٰـامیتونستۍبالابرۍونرفتۍ!
ازهرجھنمۍبیشترآدموعذابمیده . .
•💔•
میگفٺڪہ؛🖇
عَظِمَتِنوڪرۍ،دَرخونہےِ
امـٰامحٌسِـینرو،زمانےمیفَہمے..🌿
کہشَبِاَوَّلِقبـر،
وقٺۍزَبـونِتبَنداومَـد..؛💔
یہوَقتمیبینۍیہصِدایۍمیاد،
میگہنترس،مَـنهَستَم..!ジ
🥺¦⇠#منوفراموشنکنمهربونارباب
رفقـا امروز تولد کانالمونـه 😍
روزۍ که این کانال تاسیس شد 🌸
ممنون که تا اینجـا ما رو همراهی کردید 🌹
ان شاءالله جبران کنیم 😉
میدونم خیلی برا کانال کم گذاشتم ما تا حالا باید بالای ۲ یا ۳ کا بودیم که متاسفانه همونطور که شاهد بودید در گذشته تبادل نمیکردیم و همین باعث میشد کانال پیشرفت نکند 🥀
به هر حال ما راضیم به رضای خدا حتما خدا خواسته 🌿
راستے نمازاتون سرد نشه ☘
خدا منتظره تا بریم باهاش صحبت کنیم ☺️
یا علے مدد