سـیدحـسـننصراللّٰہ:
حــاجقاسم در میدان <مـࢪدمیدان> بود💪🏼⛅️
#مـࢪدمیدان☘
#ڪنیزفاطمہ☔️
@dokhtaranzeinabi00
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت49
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
یه نگاه به رضا انداختم که بهم نگاه میکرد بعد از مکثے ذوق زده سلام کردم و بغلش کردم ، به راحتے میتونستم تشخیص بدم ..
حامد .. وقتے راهنمایے بودم دوستم بود البته یک سال ازمون بزرگتر بود ولے منو رضا و حامد خیلے با هم خوب بودیم ...
_سلام بر رفیق نیمه راه !
+واۍ حامدد اصلا تغییر نکردۍ ¡ همونے پسر شیطون و شوخ کلاس اما درسخون .. خوبے ؟ تو کجا اینجا کجا تو حوزه دنبالت میگشتیم تو جایے که یه مدت میگفتے درست نیست پیدات کردیم !
_کجایے حاجے سال آخرمه ها .. با اصرار خانواده من که میدونے چشم دیدن دانشگاه رو ندارم ..
هر کسے اومده نابود شد رفت ..
اخمے مصنوعے کردمو :+اگر واقعا براۍ درس خوندن بیان دین و ایمانشون ضعیف نمیشه مگر اینکه بخوان ...
سرۍ به نشانه تایید تکون داد ..
یه نگاه به رضا و گفت :_این همون آقا رضاۍ خودمونه ؟!
خندیدمو سر تکون دادم ..
رفت سمتش و بغلش کرد و گفت :_شما هنوز همدیگه رو ول نکردین ؟
و بعد شروع کرد به خندیدن ..
رضا هنوز تو بهت بود پشتشو چند بارۍ آروم زدم و با خنده گفتم :+در کجاها سیر میکنے مشتے !
به خودش اومد و حامد رو سفت بغل کرد
...
روۍ یکے از صندلے هاۍ محوطه نشسته بودیم و در حال صحبت کردن .. +خب آقا حامد ازدواج کردۍ ؟
_حاجے ..
+آقاا نگو حاجے .. من حاجے نشدم که .. لیاقت نداشتم ..
خندید و زیر لب گفت :_برای من هنوز حاجے هستے ¡..
و با صداۍ عادۍ ادامه داد :_نه حاجے ازدواج چیه من هنوز سنے ندارم ؟؟
+بعلس در جریانم شما تازه ¹⁴ سال سنتونه !..
با این حرفم سه تایے پقے زدیم زیر خنده ..
حامد داشت صحبت میکرد که گفتم :+داداشا من میرم با رئیس دانشگاه صحبت کنم رضا !. من میرم ..
خندیدمو ادامه دادم :+حرفاتون تموم شد برو ثبت نام کن وقت زیاده ..
بلند شدم که برم حامد بلند گفت :_حاجییے خداحافظے یادت رفت ..
چشامو کوچیک کردمو :+تازه پیدا کردم برات دارم آقا حامد ..
زیر لب رو به رضا با خنده گفت :_اوه اوه .. حاجے غلط کردم ..
خندیدمو به راهم ادامه دادم ، به طرف در اتاق مدیریت رفتم و در زدم که با اجازهاۍ که داد وارد شدم .. یک خانمے هم رو به روۍ میز کار آقاۍ رحمتے نشسته بودند :+سلام علیکم
_سلام آقاۍ کرامتے عزیز برای ثبت نام اومدید درسته !
با این حرفشون اون خانم از جاش بلند شد و روشو کرد سمتم ، انقدر این حرکتش ناگهانے و اتفاقے بود که نگاشون کردم ..
باورم نمیشد این همون آیـه خانم بود !...
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
_
سالگرد شهادتت مبارک داداش :)
ولی ما رو یادت نره
خیلی محتاج دعای توییم..!
هدایت شده از پشـتجبــهہ
https://harfeto.timefriend.net/16424210106162
رفقا لینک ناشناسمون تغییر کرده 😉🌳
مثل همیشه منتظر حضور گرمتون در ناشناس ها هستیم ☺️🌱
این لبخند چنان رژیم صهیونیستی را تحقیر میکند که بهمثال خوردنِ موشکِ سجیل به قلب حیفا و تلآویو باشد!
🌱|@dokhtaranzeinabi00
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
_
جهاد داداش .. بگو ساعتای آخر چه حالی داشتی؟!
آخ آره آره
خوشحال بودی
بعد یه عمر دویدن از جولان تا حلب و دمشق و عراق
بالاخره داشتی به آرزوت میرسیدی
مگه میشه خوشحال نباشی
به همین ساعتای قشنگ زندگیت قَسَمت میدم
کمکم کن ساعتای قشنگ زندگیم خرج چیزای عبث و بیهوده نکنم