eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
••🥀☁️•• پنجشنبه‌ها چشم‌ڪه‌میگشاییم نام‌ڪسانۍدرذهنمان‌روشن‌است ڪه‌تاهمیشه‌مدیونشان‌هستیم آنہایۍڪه‌هرگزفراموش‌نمیشوند♥️ 🕊 . .ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
آسمونِ با حسین چقدر قشنگ تره :) 💙 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
••🐥🌻•• 💥 توی‌کلاس‌درس‌خدا اونی‌کہ‌ناشُکری‌میکنه رَدمیشه! اونی‌کہ‌ناله‌میکنه تجدیدمیشه! اونی‌کہ‌صَبرمیکنه قبول‌میشه! اونی‌کہ‌شکُرمیکنه شاگردممتازميشه!♥️ (: . .ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
‹🖤🔗› بگذارید‌گمنام‌باشم... بہ‌خداقسم‌گمنام‌بودن‌بهتࢪاست🥊🍀 از اینکه‌فردا‌افرادےوصایایم‌را‌شعار‌قراردهند🔊🎞 و عمل را فراموش کنند📃🥀 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
!! به پدران خود بگویید داماد قرار است مرد زندگی باشد نه عابر بانک/:!! ⁉️ ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
〖 🌿♥️'! 〗 شیطونـه کنارِ گوشت زمزمه میکنه: تا جوونی از زندگیـت لذت ببر❗️ هر جور که میشه خوش بگذرون اما تو حواسـت باشه، نکنه خوش گذرونیت به قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امام زمانمون باشه.. ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور عاقد شروع کرد به خوندن خطبه عقد .. وقتے به اینکه بعد از خوندن خطبه و بله دادن .. ما براۍ همدیگه میشیم .. باور نکردنے و ذوق آور بود .. مجتبے دست برد سمت قرآن و بازش کرد ..' هر دو شروع کردیم به خوندن .. وقتے صحبت عاقد تموم شد دیدم دست مجتبے رفت سمت صفحه قرآن ..! یه نگاه به صفحه قرآن انداختم که دیدم یه برگه اس ..! تعجب کردم .. نگاش کردم که با چشم اشاره کرد بگیرمش .. دست بردم سمتش و برداشتمش .. آروم دستمو کشیدم ، که مائده گفت عروس خانم در حال خوندن قرآن هستن .. عاقد شروع کرد که براۍ بار دوم خطبه رو بخونه ..¡ بازش کردم .. با خوندن چیزۍ که روۍ برگه نوشته بود ناخود نگاهم رفت سمتش .. با بغض گفتم :+چرا .. از چشم هاش مشخص بود که اونم حالش مثل منه .. نگاهمو دوختم به برگه‌ۍ توۍ دستم .. چطور اینکارو میکردم ..؟ خواسته بزرگیه .. امکان نداره بتونم ..! …… ﴿مجتبے﴾ اینکه تونستم جلوۍ گناهے که داشت انجام میشد رو بگیرم خوشحال بودم .. مطمئنم لطف خدا و شهدا بوده که آیـه خانم شده بود پاره اۍ از تن من .. کسے که میشه گفت شاید زندگیمو عوض کرد و باعث شد به خودم بیام .. اینکه الان روۍ صندلے سر عقد نشسته بودم باور نکردنے بود ¡ آیـه خانم با هم سن و سال هاۍ خودش خیلے فرق داشت .. آیـه خانم ؟! دیگه خانمته .. دیگه میتونے راحت صداش کنے .. آیـه .. چه اسم قشنگے .. مثل اسمش براۍ منم نشونه اۍ بود و هست .. یاد شهید بزرگوارۍ افتادم که قبل عقد از خانمشون خواستن که قبل از بله دادن براشون دعاۍ شهادت بکنن .. مطمئن نبودم که آیـه اینکارو انجام بده !.. اما من تلاشم رو میکنم .. برگه اۍ گرفتم و روش نوشتم :" خانمم یه خواسته اۍ دارم ازت .. اینکه قبل از اینکه جوابتو بدۍ .. برام دعایے کنے که هدف و آرزومه " میدونستم خودش میدونه چیه .. گذاشتم وسط قرآن آروم برداشت .. وقتے بازش کرد چشاش پر اشک شد نگام کردو :+چرا ؟ ؛ طاقت دیدن این حالش رو نداشتم .. مجبورش هم نکرده بودم اما .. دوباره نگاهشو بهم دادو آروم گفت :+نمیتونم .. حالم خراب شده بود اما ، بهش حق میدادم ! اینکه اون خانم چطور براۍ همسرشون همچین دعایے کردن خدا میدونه .. چه دل بزرگے داشتن که حاضر شدن ... عکس العملے نشون ندادم که فکر نکنه ناراحت یا دلخور شدم .. تلخندۍ زدم تا خیالش از این بابت راحت بشه .. با صداۍ عاقد که آیـه رو صدا میزد به خودم اومدم .. _عروس خانم بنده وکیلم ؟ صداۍ آرومش بلند شد .. :_با اجازه آقا امام زمان ﴿عج﴾ ، خانم فاطمه زهرا ۜ و بزرگتراۍ جمع بله .. نفس راحتے کشیدم .. ذکر صلوات کل خونه رو فرا گرفت ..! از اینکه براۍ هم شده بودیم خوشحال بودم .. … بعد از عقد انقدر دور و اطراف آیـه رو گرفتند که حتے نتونستم ازش بخاطر وجودش تو زندگیم تشکر کنم ¡ سجاد زنگ زده بود و گفته بود ماموریت جدید و فورۍ به وجود اومده که تا ده روز دیگه اعزامے دارن .. دلم میخواست برم ؛ اما نمیدونستم آیـه راضے میشه یا نه ! .. میشه گفت قطعا نه .. تو اتاقم نشسته بودم سرم تو دستام بود .. که در اتاق باز شد .. نگاه کردم .. آیـه بود لبخندۍ زدم که باعث شد بیاد سمتم .. سر به زیر گفت :_هنوزم باورم نمیشه .. خندیدمو :+چیو ؟ اومد نشست کنارم :_اینکه مال من شدۍ !.. _آیـه خانمم .. ممنونم .. +برا چے ؟! سرمو انداختم پایین :_براۍ اینکه هستے .. شاید اولین بارۍ بود که احساساتم رو نشون میدادم .. لبخندۍ که انگار به اجبار بود زد .. بهم خیره شدو گفت :_یه چیز بگم ؟ سرمو به نشانه تایید تکون دادم _راستش من قبل بله دادن .. مکث کوتاهے کرد که باعث شد نگاش کنم .. مِن مِن کنان گفت :_قبل بله دادن من .. من برات آرزوۍ شهادت کردم ..! احساس کردم راه نفس کشیدن برام باز شده باورم نمیشد .. خندیدمو :+این یعنے راضے که من .. براۍ بیست روز برمو باز برگردم ! چشاش گشاد شد و متعجب گفت :_یعنے دوباره میخواۍ تنهام بزارۍ ؟ بزار دو روز بگذره حداقل .. من طاقت دوریتو ندارم .. چرا .. سریع گفتم :+نه نه اگه .. اگه تو راضے نباشے نمیرم .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
به‌نام‌خدای‌دلتنگ‌ها♥️
قبل‌فعالیت‌ڪانال‌یه‌چند‌،دقیقہ‌بیشتر‌ طول‌نمیکشہ‌بجاش‌بہ‌حرف‌رهبرت‌ احترام‌گذاشتے‌رفیق🙂🌱 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
اگر خـــداوند،متاعِ وجود تو را خریدنـــی بیابد، هرکجا که باشــی و در هر زمان تو را با شهادت برمـــی‌گزیند..! -شهیدسـیدمرتضـٰی‌آوینـی ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿