eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷 🌷 قسمت وقتی داشت میرفت لبخندی زد و گفت: _مراقب باش.😊 همه ش به فکر 💭سهیل و نگاهها👀 و حرفهاش بودم... تناقض عجیبی داشت.🙄😑 خانواده سهیل مذهبی بودن ولی اینکه خودش اونطور رفتار میکرد،..🤔🙁 شاید بخاطر این باشه که از دچار تعارض شده. شاید اگه جواب سوالهاشو بگیره،رفتارش اصلاح بشه، ولی اگه بهم علاقه مند بشه،چی؟❣😐 مطمئن بودم نمیخوام باهاش ازدواج کنم.نمیخوام کنم.😕😣 تا بعدازظهر تو همین فکرها 💭😕🤔بودم و به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم... رفتم خونه ی محمد.جمعه بود و محمد خونه بود. تا چشمم بهش افتاد،گفت: _سلام! اینقدر بهش فکر نکن.😁 -سلام.یعنی چی؟😟 -چند دقیقه ست ایستادی فقط نگاه میکنی،نه سلامی،نه حرفی،نه میای تو.😁 رفتم تو خونه و بالبخند گفتم: _هوش و حواس ندارم داداش،فکر کنم از دست رفتم.😃🙈 محمد باعصبانیت گفت: _حواست باشه ها،بگی میخوای باهاش ازدواج کنی...😠 پریدم وسط حرفش و گفتم: _از ارث محرومم میکنی یاشیر تو حلالم نمیکنی؟😜😂 من و مریم بلند خندیدیم.😂😂 محمد هم لبخند زد😁 و اومد دنبالم که از دستش فرار کردم😱🏃🏃♀ و رفتم پشت مریم قایم شدم، گفتم: _قربون داداش مهربونم که اینقدر نگران منه.😍☺️ از پشت مریم اومدم بیرون و روی مبل نشستم. محمد همونطوری که روی مبل می نشست گفت: _چرا گفتی درموردش فکر میکنی؟😕 مریم برامون چایی آورد.گفتم: _همون اول که دیدمش فهمیدم چرا گفتی آدمی نیست که من بخوام.گفت میخواد بعد ازدواج برگرده خارج منم گفتم به درد هم نمیخوریم.بعد عوض شد ولی نه... گفت همونجوری میشه که من بخوام. بالبخند تلخی گفتم:گفته ریش میذاره و دکمه یقه شو میبنده.😕😒 محمد گفت: _تو باور میکنی؟😟😐 -نمیتونم بهش اعتماد کنم.😕 -پس میخوای جواب منفی بدی دیگه؟😊 -جوابم منفیه ولی...🙁 -دیگه ولی نداره.😊☝️ -ولی شاید برای جواب منفی دادن زود باشه.😕 مریم گفت: _منظورت چیه؟وقتی جوابت منفیه میخوای پسر مردمو سرکار بذاری؟😑 -نه،من بهش گفتم جوابم منفیه ولی ازم خواست بیشتر باهم آشنا بشیم.😟🙁به نظرم بیشتر حس داره،احتمالا میخواد بدونه دختری مثل من چطوری به زندگی نگاه میکنه. محمد گفت: _اگه بهت علاقه مند بشه چی؟😐 -همه نگرانی منم همینه.اومدم پیش شما که بهم بگین چکار کنم.😒😕 محمد سرشو انداخت پایین و فکر میکرد. مریم نگاهی به من انداخت و بعد به لیوان چایی ش نگاه کرد. بعد مدتی مریم گفت: _محمد!چطوره اول تو باهاش صحبت کنی؟شاید بفهمی چی تو سرشه،شاید تو بتونی به جای زهرا کمکش کنی.😊 من و محمد اول به مریم نگاه کردیم و بعد به هم و باهم گفتیم: _این بهتره. سه تامون خندیدیم.😁😃😄 از خنده ی ما ضحی بیدار شد و اومد بغلم.👧🏻🤗وای خدا چقدر این دختر نازه.به اصرار ضحی شام خونه ی محمد بودم. شب محمد و مریم منو رسوندن خونه. وقتی احوالپرسی محمد با مامان و بابا تموم شد،مامان به من گفت: _خانم صادقی تماس گرفت،گفت یادشون رفت بپرسن کی زنگ بزنن برای گرفتن جواب.چقدر زمان میخوای تا جواب بدی؟ نگاهی به محمد انداختم وگفتم: _سه روز دیگه. یه کم بعد محمد و مریم خداحافظی کردن و رفتن. قبل ازخواب محمد پیام داد: 📲_شماره سهیل رو داری؟ براش نوشتم: 📲_نه. نوشت: 📲_یه جوری پیداش میکنم. فردا باید میرفتم دانشگاه.... شنبه ها با استادشمس کلاس نداشتم.مثل شنبه های دیگه کلاس رفتم و بعد ازکلاسهام تو بسیج بودم. وقتی از دفتر بسیج اومدم بیرون آقایی گفت: _ببخشید! خانم مهدی نژاد داخل دفتر بسیج هستن؟ نمیکردم. گفتم:... ادامه دارد... 💓💓💓🌷🌷💓💓💓 اولین اثــر از؛ ✍
بفرمایید بزرگواران پارت های شش و هفت رمان "هر چی تو بخوای"
صبح زیباست اگربالبخندآغازشود....😊 🌸صبحتون بخیر🌸
کاغذ سفید را هر چقدر هم که تمیز و براق باشد، کسی قاب نمیگیرد! برای ماندگاری در ذهن‌ها، باید حرفی زیبا برای گفتن داشت.
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰 😢 سلامـ🖐🏻 غربت مطلقــ سلام تنهایـیـ💔 عزیزِ فاطمه مهدی!→💚 ڪدام صحرایے؟! ببخش مایه ے آزار قلبتان هستیمـ✋🏻 و غیبتت شدهـ طولانے🌬 🖇کپی با ذکر صلوات 😌
جــآنــمـ بــہ فــدآے حـضــرتــ مــآه...(:
💖🌹 گیریم که جنگ جملی هست غمی نیست یک فتنه بین المللی هست غمی نیست ما تجربه کردیم که در لحظه ی فتنه تا رهبر ما سید علی هست غمی نیست
🕗💡 پیش آقا امام زمان بودمـ...🙂 آقا داشت کارامو...⚠️❌ گناهمو....🙃❌ میدید وگریه میکرد....😣 گفتم :آقا.....🗣 گفت :جان آقا....:) به من نگو آقا بگو بابا!!!....🙂 سرمو انداختم پایین😞 و گفتم :)↯ بابا شرمندم از گناه....:/💔 آقا گفت:)↯ نبینم سرت پایین باشه ها...!👀 عیب نداره بچه هر کاری کنه،... پای باباش مینویسن.....🙃💔
✨ من یڪ دخترم بہ عنوان یڪ منتقم خون سردار عهد بستم حجابم را جدی تر بگیرم وچادرم را محکمتر بگیرم ☝🏻حاج قاسم با قدڪامل رفت نیمہ قـد برگشت حالا تو حاضری بخاطر حاج قاسم بقیہ نصف سرتو هم با روسریت یا شالت بپوشونی ʕ´•ᴥ•`ʔ تا خدا راهی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حتما بخون 👇👇👇👇👇👇👇👇 جوابي که همه را حيرت زده کرد: پسر کوچکي بعد از بازگشت به نزد خانواده اش از آنها خواست که يک عالم دين براي او حاضرکنند تا به 3سوالي که داشت جواب بدهد. بالاخره يک عالم دين براي ايشان پيدا کردند و بين پسربچه و عالم صحبتهاي زير رد و بدل شد؛ پسربچه: شما کي هستي؟ و آيا مي تواني به سه سوال بنده پاسخ دهي؟ معلم: من عبدالله، بنده اي از بندگان خدا هستم و به سوالات شما جواب خواهم داد، به اميد خدا. پسربچه: آيا شما مطمئني جواب خواهي داد؟ چون اکثر علما نتوانستند به سه سوال من پاسخ بدهند! معلم: تمام تلاشم را ميکنم و با کمک خدا جواب ميدهم. پسربچه: سه سوال دارم، سؤال اول: آيا در حال حاضر خداوندي وجود دارد؟ اگر وجود دارد شکل و قيافه آن را به من نشان بده؟ سؤال دوم: قضا و قدر چيست؟ سؤال سوم: اگر شيطان از آتش خلقت شده است، پس براي چي او در آخرت در آتش انداخته خواهد شد؟ چون بر ايشان تأثيري نخواهد گذاشت! معلم کشيده ي محکمي را به صورت پسربچه زد، پسربچه گفت: براي چي به من زدي و چه چيزي باعث شد که از من ناراحت و عصباني شوي؟ معلم جواب داد: من از دست شما عصباني نشدم و اين ضربه اي که به شما زدم جواب هر سه سوال شماست. پسربچه: ولي من هيچي را نفهميدم. معلم: بعد از اينکه شما را زدم چه چيزي حس کردي؟ پسربچه: حس درد بر صورتم دارم. معلم: پس آيا اعتقاد داري که درد موجود است؟ پسربچه: بله. معلم: پس آن را به من نشان بده. پسربچه: نميتوانم. معلم: اين جواب اول من بود.همگي به وجود خداوند اعتقاد داريم ولي نميتوانيم او را ببينيم. سپس اضافه کرد که آيا ديشب خواب ديدي که من تو را خواهم زد؟ پسربچه: نه. معلم: آيا گاهي به ذهنت آمد که من تو را روزي خواهم زد؟ پسربچه: نه. معلم: اين قضا و قدر بود. سپس اضافه کرد: دستي که با آن تو را زدم از چه چيزي خلق شده است؟ پسربچه: از گل. معلم: وصورت تو از چي؟ پسرپجه: باز از گل. معلم: جه چيزي حس کردي بعد از اينکه بهت زدم؟ پسربچه: حس درد داشتم. معلم: آفرين، پس ديدي چطور گل بر گل درد وارد ميکند، اين با اراده خدا انجام ميشود، پس با اينکه شيطان از آتش خلق شده، اما اگر خدا خواست اين آتش مکان دردناکي براي شيطان خواهد بود. ارزش خواندن و نشر را دارد... اين چنين معلمي ميتواند نسلها را تربيت کند.💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏴 ▪️قسمت این بود که تو مَحرم حیدر باشی به علی مونس و همخانه و همسر باشی...       ▪️ قسمت این بود که در زندگی مشترک ات  به عزیزان دل فاطمه مادر باشی...         ▪️ آفرین بر تو که هنگام ورودت گفتی  آمدی خادمه خانه کوثر باشی‌‌‌...         ▪️ قسمت این بود که در بین تمامی‌زنان  تو فقط صاحب یک ماه و سه اختر باشی...         ▪️ قمرت یک نفره لشکر انصار خداست  پس عجب نیست که تو مادر لشکر باشی...         ▪️خاک این خانه تو را قبله حاجات کند متعجب نشو گر شافع محشر باشی...
مداحی آنلاین - پسرام به فدای حسین - مطیعی.mp3
12.09M
     ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔳 (س) 🌴نوحه ام البنین بعد داغ نینوا 🌴میزنه چه آتشی صبح و شام به قلب ما 🎤
"❁" 🖤مادرِعباسم‌وعشقم‌حسینِ‌فاطمه‌است 🖤خوش‌بحالم‌نامِ‌من‌ام‌البنینِ‌خادمه‌است 🖤قطره‌ای‌بودم‌ولیکن‌وصلِ‌دریا‌گشته‌ام 🖤زوجه‌ی‌شاه‌و‌کنیزِ‌بیتِ‌زهرا‌گشته‌ام 🥀 🌿
ام البنین یعنی:
وقت تم 👇🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم 😍 بمونید برامون🙏🏻
4_6043944138607428782.attheme
239K
تم 😍 بمونید برامون 🙏🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم 😍 بمونید برامون🙏🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم 😍 بمونید برامون 🙏🏻
می‌خندد ودل‌کندن‌ازاین‌منظره سخت‌است... 💔(:" 😭✋🏼 🍃 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه پرواز بلدم، نه بال و پرش را دارم.. دنیایی اسیرم کرده اند.. ولی.. من‌ میخواهم اسیر نگاه شما شوم و بس.. ❣ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
چادر‌ برای‌ زن‌ یک‌ حریمه🌱 یک‌ قلعه‌ و یک‌ پشتیبان‌ است...🏰 از این‌ حریم‌ خوب‌ نگهبانی‌ کنید...⛓ همیشه‌ میگفت:✨ به‌ حجاب♥️ احترام‌ بگذارید‌ که‌ حفظ‌ آرامش☁️ و بهترین‌ امر‌ به‌ معروف‌ برای‌ شماست☔️ "شهیدابـراهیم‌هادی"🕊 ✋🏼 •❥︎