──|🛩🤞🏼|──
همیشهلباسکهنهمیپوشید .
سرآخراسمشپایلیستدانشآموزان
کمبضاعترفت .🚶🏿♂
مدیرمدرسهدایۍاشبود .✨
همانروزعصبانیبهخانهخواهرش
رفت.
مادرعباس،برادرشراپایڪمدبردوردیف لباسهاوکفشهاینورانشانشداد .!'
گفتعباسمےگویددلشراندارد
پیشدوستاننیازمندشاینهارابپوشد((:
#شهیدعباسبابایی💚!
-----------<💛🌻>-----------
#تلنگرانه
اگر اراده کنی ڪہ خودت را حفظ بکنی
پروردگار هم هنگام ارتڪاب گناهان ، برای تو ایجاد مانع می کند🌱
#مرحومآیتاللهحقشناس✨🌿
---------------------------------------
💥 #تلنگر
قرارنبودوقتیگرفتارشدیازنمازتبزنی !
قرارنبودتاتقیبهتوقیخورددورِخداواهلبیتو
خطبکشیبرییهگوشهزانویغمبغلبگیری
فکرکنیبهتهِخطرسیدی !!
آدمِناامیدفقطبرایخودشتنهاییمیخره ..
اصلاًمیدونیآدمِناامیدجاشوسطِدلِشیطونه؟!
اگهبدونیخداچقدردلشواست
تنگشدهازخجالتآبمیشی💔
#برگردرفیقبرگرد !!
#خداهمینحوالیه(:🔅
میدونی، :)🌱
استادپناهیانمیگه:
¤گیرتوگناهاتنیست!↓↓
گیرتو کارایخوبیه...✨
کهانجاممیدی...🌤
ولی نمیگی"خدایابهخاطرتو"...!🥀🕊
اخلاصیعنی
خدایافقطتوببینحتیملائکههمنہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|📲|•° #استوری🍃
°•|🌸|•° #اهل_بیتی🍃
عزیـــــزمحسیـــــن🌸
<🖇📙>
-
-
ڪاشدِلبَستہۍنامتگردم
مانندڪبوترےبہبامتگردم...!シ🧡••
-
-
#آمدهاماےشاهپناهمبده...ジ!🖐🏻🍂••
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
🔴تیپ نیروهای ویژه صابرین:
این تیپ آموزش دیده ترین و خبره ترین نیرو های سپاه هستند که از همه لحاظ همه فن حریف هستند.
نیرو های این تیپ توانایی انجام عملیات در تمام مناطق آب و هوایی را دارا می باشند.
🔰تیپ صابرین به دو طریق نیرو های خود را جذب میکند:
1_درجه داری
2_از میان کارکنان سپاه پاسداران
______
درجه داری: برای استخدام درجه داری در این تیپ باید حضوری به خود تیپ مراجعه کنید(در گوگل هست) البته در بعضی استان ها تیپ هایی هستند که خودشون نیرو انتخاب میکنند و به صابرین معرفی میکنن.
✅✅شرایط استخدام(عمومی):
معرف پاسدار
حداقل یکسال بسیجی فعال(گردان های امام حسین(ع)،امام علی(ع) و از همه مهمتر گردان فاتحین، برای استخدام در صابرین تاثیر داره)
تک فرزند نبودن
حداقل ۱۸ سال و حداکثر ۲۲ تا ۲۴ سال
در اکثر مواقع قد بالای ۱۷۰
معدل کتبی ۱۰ معدل دیپلم ۱۴
🔺آموزش های تیپ کاملا طاقت فرسا می باشند
قبل از ورود به مراحل خوب روش فکر کنید که پشیمون نشید.
🔴استخدام پاسدارها در صابرین به صورت یه درخواست هست که به تیپ میدن و وارد مراحل جسمانی میشن.
______
مراحل استخدام:
مراحل استخدام مانند افسری و درجه داری می باشد با این تفاوت در قبولی نهایی در صابرین معمولا یک آزمون یک هفته ای جسمانی است که برای تایید نهایی می باشد.
آزمون شامل پیاده روی های طولانی،پرش از برج ۲۵ متری، راپل و..... می باشد که اگر فرد در هر کدام از مراحل آزمون یک هفته ای نقطه ی ضعف نشان دهد استخدام او لغو میشود و سال بعد باید دوباره برای استخدام اقدام کند .
__________🔹🔹خلاصه آموزش های این تیپ در یکسال دوره آموزش درجه داری:
دوره کوهستان
دوره برف
دوره جنگل
دوره چتر بازی درجه سه با چتر اتوماتيک
آموزش انواع سلاح های سبک و سنگین
🌷اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#صابرین
💢نیروهای ویژه دریایی سپاه💢
(که با کلمه اختصاریS.N.S.F نیز شناخته میشود) در اواخر سال ۸۶ به دستور فرماندهی کل قوا و فرماندهی سردار دریادار محمد ناظری با هدف حضور در خلیج عدن و ایجاد نیرویی که قدرت برخورد و انهدام داشته باشد، تشکیل شد. پایگاه کنونی این سازمان در جزیره فارور میباشد.
💢ویژگی اعضا💢
اعضا این نیرو بهترین های نظامی سپاه
که گلچینی از تمام نیروهای سپاه هستند. افراد این نیرو قابلیت مقابله و هجوم از راه دریا، خشکی و هوا را دارند. یعنی هر نیرو آموزشهای از قبیل:
غواصی
چتربازی
زندگی در شرایط سخت،
کار در ارتفاع
بقا
انواع تیراندازی
حفاظت از شناور
تصرف ساحل
تسخیر شناور
رهایی گروگان
جنگ شهری
تک تیراندازی
تخریب و … را فرا میگیرند.
💢ماموریت ها💢
در حال حاضر یکی از مأموریتهای این نیرو حفاظت از کشتیهای تجاری ایران برای مقابله با دزدی دریایی و ایمن تر شدن آب راههای خلیج فارس است.
اما دلیل استفاده از اسامی و القاب به زبان انگلیسی در این گروه (S.N.S.F). به دلیل است که حضور این افراد و نیروها در فضاها بینالمللی و آبهای آزاد. و رودررویی روزانه با تمامی کشتیهای ایرانی و خارجی در خلیج فارس تشخیص بر نامگذاری این تیپ به زبان انگلیسی نیز شد.
استفاده این نیروها از استانداردهای روز، سلاحها و تجهیزات پیشرفته و همچنین آموزشهای کاملاً به روز باعث متفاوت شدن آنها شدهاست.
#نیروهایویژهدریاییسپاه
#S.N.S.F
#تلنگࢪانھ 💔
طرفوقتیمیخوادغیبتکنه
یجوریمیگه
غیبتنباشهکهانگارفرشتهوملائكوجنو...
منتظربودناذنبده
تاخودکارقلمشونوبندازنازشدستوربگیرن
والا...
#امردیگهاینبود؟...
#غیبتنکنیم!
#حدیثانھ🌸
امام موسےکاظــم(؏)↯
دعای شخــص روزهدار هنگــام افطار مستجاب میشود..😃🍃
📚بحــار.ج۹۴.ص۲۵۵📚
#استوری📲
شبجمعهستهوایتنکنممیمیرم..💔
#اللهمارزقناڪربلا🥀
ای شهیدان…
عشقمدیونشماست!
هرچهماداریمازخونشماست…💔
#شھیدمهدیصابری
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ای شهیدان… عشقمدیونشماست! هرچهماداریمازخونشماست…💔 #شھیدمهدیصابری
#خاطره_شهید📚🔗
________________
خیلی دوس داشت که بابچه های هیات اربعین بیاد کربلا
اما قسمتش نشد..
خانوم حضرت زینب سلام الله علیها چیزه دیگه ای براش نوشته بود..
از کربلا که برگشتیم، چند روز بعد اوایل ماه ربیع الاول بود که یه سر اومده بود تا خداحافظی کنه..
ایندفعه که دیدمش با دفعات قبل خیلی فرق داشت
چهره ی نورانی و لحن صحبت تازه و ...
تو بین حرفاش یکی در میون از رهبر حرف میزد...
همش لفظ امام رو بکار میبرد...
میگفت: امام که هست ما تو میدون جنگ دلمون گرمه..
تا حالا اینجور ندیده بودمش..
#شھیدمهدیصابری
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ای شهیدان… عشقمدیونشماست! هرچهماداریمازخونشماست…💔 #شھیدمهدیصابری
#سخن_شهید 🎙🔗
_________________________
زیباست وقتی ارباب میآیند بالای سرم تن تکهتکهام برایشان آشنا باشد و با دیدن شباهتهای بدن من و شهزاده علی اکبر(ع)کمی از آن غم و غصه بدن ارباً ارباً تسلی پیدا کند.
|فرازیازوصیتنامه|
#شھیدمهدیصابری
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ای شهیدان… عشقمدیونشماست! هرچهماداریمازخونشماست…💔 #شھیدمهدیصابری
#معرفی_شهید💙🔗
_____________________
نام: مهدی صابری
نام جهادی: غلام حسین
تاریخ تولد: ۱۴فروردین۱۳۶۸
تاریخ شهادت: ۹اسفند۱۳۹۳
محل شهادت: تل قرین_سوریه
سمت: فرمانده ی گردان حضرت علی اکبر (ع) از لشکر فاطمیون
وضعیت تاهل: مجرد
ارامگاه: قم _ بهشت معصومه
خلاصه ای از زندگی🌿👇:
مهدی صابری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است
بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت اما فرمانده توانای گروهان حضرت علی اکبر (علیه السلام) نیروی مخصوص لشکر فاطمیون بود در ماجرای گرفتن( تل قرین) که اهمیت فوق العاده ای در از بین بردن کمربند حائل صهیونیستی در بلندی های جولان داشت اواخر سال ۹۳ به شهادت رسید
رفته بود که برای ایام فاطمیه برگردد همین هم شد روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله) علیها خبر شهادتش را آوردند پیکر مطهر این شهید و سه تن دیگر از شهدای فاطمیون همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه (سلام الله) علیها با حضور مردم شهر مقدس قم و در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت معصومه (سلام الله علیها) به خاک سپرده شد
انشاءللهخودشهیددستگیرمون💔
#شھیدمهدیصابری
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #پانزده
صبح بخیری گفت،
و بر روی صندلی نشست ،سید جوابش را داد اما فرحناز خانم به تکان دادن سری اکتفا کرد.
سمانه سریع صبحانه اش را خورد و از جایش بلند شد:
ــ با اجازه من دیگه برم دانشگاه،دیرم میشه
سیدمحمود ــ سمانه صبر کن
ــ بله بابا
ــ در مورد جواب مثبتت به پسر محبی، از این تصمیمت مطمئنی؟
ــ بله بابا،من دیگه برم
و بدون اینکه منتظر جواب آن ها بماند، سریع از خانه بیرون رفت، و تا سرخیابان را سریع قدم برداشت، و برای اولین تاکسی دست تکان داد، شانس با او یار بود،
و اولین تاکسی برایش ایستاد.
در طول مسیر دانشگاه، به تصمیم مهمی که گرفت فکر می کرد،شاید به خاطر لجبازی با کمیل باشد، اما بلاخره باید این اتفاق می افتاد.
به محض اینکه وارد دانشگاه شد،
متوجه تجمع دانشجویان شد، که درمورد بحث مهمی صحبت می کردند، به سمت دوستانش رفت و سلامی کرد:
ــ سلام ،چی شده؟
ـــ یعنی نمیدونی
ــ نه!
ــ احمدی ،همین #نامزدانتخابات ،دیشب تو مسیر برگشت به خونش میخواستن #ترورش کنن.
سمانه متعجب به دخترا نگاه کرد و گفت:
ــ جدی؟😳
ــ بله😥
ــ وای خدای من ،خدا بخیر بگذرونه این انتخاباتو، من برم کلاسم الان شروع میشه.
بعد خداحافظی از دخترا،
به سمت کلاس رفت،که در راه کسی بازویش را کشید،
برگشت که با دیدن صغری گفت:
ــ سلام بریم سرکلاس الان استاد میاد
ــ صبرکن
سمانه برگشت و به صغری نگاهی انداخت.
ــ چرا به کمیل جواب منفی دادی؟😒
سمانه نفس عمیقی کشید و سعی کرد عصبی نشود.
ــ گوش کن صغری...
ــ نه اینبار تو گوش کن سمانه،داداش من چی کم داره، پول، خونه، قیافه، هیکل، اخلاق؟ها چی کم داره؟چی کم داره که پسر خانم محبی داره!😒
ــ صغری بحث این نیست😐
ــ پس بحث چیه؟اصلا فکر نمیکردم تو اینطور باشی ،برات متاسفم
و اجازه ای به سمانه نداد تا حرفی بزند.
کل کلاس، سمانه هیچ چیزی از تدریس استاد را متوجه نشد،
حق را به صغری می داد، او از چیزی خبر نداشت، و الان خیلی عصبی بود،باید سر فرصت با او صحبت می کرد،
با خسته نباشید استاد،
همه از جایشان برخاستند ،سمانه که دیگر کلاسی نداشت، به سمت خروجی دانشگاه رفت،
که برای لحظه ای،
ماشین مشکی رنگ را دید ،مطمئن بود این همان ماشینی است که آن روز آن ها را #تعقیب می کرد!!
ماشین به سرعت حرکت کرد،
و به سمت آن ها آمد،سمانه کم کم متوجه شد، که شخصی از صندلی عقب چیزی مشکی رنگ بیرون آورد،
ناگهان ترسی در دلش نشست و با دیدن ماشینی، که به سمت صغری می رفت،
با سرعت به سمت صغری دوید، و اسمش را فریاد زد...😰😱
تا به صغری رسید تنها کاری که توانست انجام دهد، آن بود که صغری را هُل بدهد و هر دو آن طرف جاده پرتاب شوند،
سمانه سرش محکم به آسفالت اصابت می کند،
و صدای آخ گقتن صغری هم در گوشش می پیچد، و ماشینی که با سرعت از کنار آن ها می گذرد، آن را آرام می کند، اما با بلند کردن سرش، و دیدن مایعی که با فاصله نه چندان زیاد با آن ها بر روی زمین ریخته شد و بخاری که از آن بلند شده،با ترس زمزمه کرد:
ــ اسید😱
سرش گیج می رفت،
و جلویش را تار می دید،همه اطرافشان جمع شده بودند، صدای نگران و پر درد صغری را همراه همهمه ی بقیه می شنید که او را صدا می کرد،
اما دیگر نتوانست چشمانش را باز نگه دارد و از هوش رفت.
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•