#تلنگرانہ
قبل از ورود به اردوگاه مارا بازجویی می کردند.از اتاق بازجویی فقط صدای ناله می آمد😣.
جوانی بود که با لباس پاسداری اسیر شده بود.اورا می زدند😡 و می گفتند:
تو پاسدار خمینی هستی😡
هیچ حرفی نزد😇
حسابی از دست او عصبانی شدند😡😠
در آخر فقط یک کلام گفت:
کمی آب به من بدهید..
بعثی ها رفتند و ظرف ابی اوردند😌
به زور در دهان او ریختند.فریادی زد😥و در پیش چشمان ما در حال تشنگی جان داد🥺😭!
جلادانی که وارث شمر و یزید بودند قیر مذاب به جای آب در دهانش ریختند😖😭🥺
➖➖➖➖➖➖➖➖
حالا میدونی با خیال راحت آب تو بخور😔
این داستان هر چند کم است اما دیوانه ام کرد 😔
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #هفده
روبه روی باشگاه بدنسازی،🏋🏻♂
که نمای شیکی داشت ایستاد، با اینکه به خاطر حرف های آن شب کمیل هنوز عصبی بود، اما باید از این قضیه سر درمی آورد.
آیفون را زد،
و منتظر ماند اما جوابی نشنید، تا می خواست دوباره آیفون را بزند،در باز شد و مرد گنده ای از باشگاه خارج شد،سمانه از نگاه خیره اش لرزی بر تنش افتاد؛
ــ بفرمایید خانوم
ــ با آقای برزگر کار داشتم
ــ اوه با کمیل چیکار داری؟بفرمایید داخل،دم در بَده.
و خودش به حرف بی مزه اش خندید !
سمانه کمیل و باشگاه لعنتیش را در دلش مورد عنایت قرار داد.
ــ بهشون بگید دخترخاله اشون دم در منتظرشون هست
و از آنجا دور شد و کناری ایستاد.
پسره که دانسته بود چه گندی زده زیر لب غر زد:
ــ خاک تو سرت پیمان، الان اگه کمیل بفهمه اینجوری به ناموسش گفتی خفت میکنه😑🤦♂
سمانه می دانست،
آمدن به اینجا اشتباه بزرگی بود اما باید با کمیل حرف می زد.
بعد از چند دقیقه کمیل از باشگاه خارج شد، و با دیدن سمانه اخمی کرد، و به طرفش آمد:
ــ سلام ، برای چی اومدید اینجا؟😠
ــ علیک السلام، بی دلیل نیومدم پس لازم نیست این همه عصبی بشید😐
کمیل دستی به صورتش کشید و گفت
ــ من همیشه به شما و صغری گفتم که نمیخوام یک بارم به باشگاه من بیاید
ــ من این وقت شب برای صحبت کردن در مورد گفته هاتون نیومدم،اومدم در مورد چیز دیگه ای صحبت کنم!
ــ اگه در مورد حرف های اون شبه،که من معذرت...
ــ اصلا نمیخوام حتی اون شب یادم بیاد، در مورد چیزی که دارید از ما پنهون میکنید اومدم سوال بپرسم.
ــ چیزی که من پنهون میکنم؟؟اونوقت چه چیزی؟
ــ چیزی که دارید هر کاری میکنید که کسی نفهمه، راست و حسینی بگید شما کارتون چیه؟
کمیل اخمی کرد و گفت:
ــ سید و خاله فرحناز یادتون ندادن تو کار بقیه دخالت نکنید؟؟😠
ــ چرا اتفاقا یادم دادن،اینم یادم دادن اگه کار بقیه مربوط به من و عزیزانم بشه دخالت کنم.🤨
ــ کدوم قسمت از کارام به شما و عزیزانتون مربوط میشه اونوقت!
سمانه نفس عمیقی کشید وگفت:
ــ اینکه از در خونه ی عزیز تا دانشگاه ماشینی ما رو تعقیب کنه،اینکه شما برای اینکه نمیخواید اتفاقاتی که برای کسی به اسم رضا برای شما اتفاق بیفته و همه ی وقت دم در منتظر ما موندید،بازم بگم؟؟
کمیل شوکه به سمانه نگاه کرد
ــ بگم که همون ماشین اون روز نزدیک بود اسید بپاشه روی صورت خواهرت
کمیل با صدای بلندی گفت:
ــ بسه🗣✋
ــ چرا بزارید ادامه بدم😠
کمیل فریاد زد:
ــ میگم بس کنید
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #هجده
هر دو ساکت شدند،
تنها صدایی که سکوت را شکسته بود، نفس نفس زدن های عصبی کمیل بود،با حرفی که سمانه زد،دیگر کمیل نتوانست بیخیال بماند و با تعجب نگاهی به سمانه انداخت:
ــ آقا کمیل چرا شکایت نکردید؟چرا گفتید شکایت کردید اما شکایتی در کار نبود؟😠
کمیل نمی دانست چه به دختر لجباز و کنجکاوی که روبرویش ایستاده بگوید، هم عصبی بود هم نگران.
به طرف سمانه برگشت و با لحت تهدید کننده ای گفت:
ــ هر چی دیدید و شنیدید رو فراموش میکنید،از بس فیلم پلیسی دیدید ،به همه چیز شک دارید
ــ من مطمئنم این..
با صدای بلند کمیل ساکت شد،
اعتراف می کند که وقتی کمیل اینطور عصبانی می شد از او می ترسید!!
ــ گوش کنید ،دیگه حق ندارید ،تو کار من دخالت کنید، شما فقط دخترخاله ی من هستید نه چیز دیگری پس حق دخالت ندارید فهمیدید؟😡🗣
و نگاهی به چهره ی عصبی سمانه انداخت، سمانه عصبی با صدایی که سعی می کرد نلرزد گفت:
ــ اولا من تو کارتون دخالت نکردم، اماوقتی کاراتون به جایی رسید که به منو صغری آسیب رسوند دخالت کردم. ثانیا بدونید برای من هیچ اهمیتی ندارید که تو کارتون دخالت کنم، و اینکه اون ماشین چند روزه که داره منو تعقیب میکنه!😠
کمیل وحشت زده برگشت،😨 و روبه سمانه گفت:
ــ چرا چیزی به من نگفتید ها؟؟
سمانه لبخند زد و گفت:
ــ دیدید که من پلیسی فکر نمیکنم، و چیزی هست که داری پنهون میکنید
کمیل از رو دستی که از سمانه خورده بود خشکش زده بود،سمانه از کنارش گذشت؛
_کجا؟
سمانه ــ تو کار من دخالت نکنید
کمیل از لجبازی سمانه،
خنده اش گرفته بود اما جلوی خنده اش را گرفت:
ــ صبر کنید سویچ ماشینو بیارم میرسونمتون
کمیل سریع وارد باشگاه شد،
بعد اینکه همه کارها را به حامد سپرد و سویچ ماشین را برداشت از باشگاه خارج شد،
اما با دیدن جای خالی سمانه عصبی لگدی به لاستیک ماشین زد:
ــ اه لعنتی
نمی دانست چرا این دختر آنقدر لجباز و کنجکاو است، و این کنجاوی دارد کم کم دارد کار دستش می دهد، باید بیشتر حواسش را جمع کند فکر نمی کرد سمانه آنقدر تیز باشد، و حواسش به کارهایش است، نباید سمانه زیاد کنارش دیده شود، نمیخواهد نقطه ضعفی دست آن ها بدهد.
نفس عمیقی کشید،
و دوباره به یاد اینکه چطور از سمانه رودست خورده بود خندید..😁🤦♂
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
خسته وارد خانه شد،
سلامی کرد و به طرف اتاقش رفت که با صدای مادرش در جایش ایستاد؛
ــ شنبه خانواده ی محبی میان
ــ شنبه؟؟
ـــ آره دیگه،پنجشنبه انتخاباته میدونم گیری فرداش هم مطمئنم گیری، شنبه خوبه دیگه
سمانه سری تکان داد و به "باشه" ای اکتفا کرد و به اتاقش رفت
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•
#مروری_بر_زندگی_شهدا 🕊
#شهید_محمودرضا_بیضائی ❤️🌿
قسمت بیست و ششم
برای تعیین گرا ، از نرم افزار گوگل ارث کمک می گرفت اما خمپاره ها هیچ کدام به جایی که باید می خورد ، نمی خوردند....
روی این برنامه #کار_کرده_بود....
می گفت گوگل ارث روی نقشه سوریه و عراق خطا دارد و معتقد بود این خطا #عمدی است....
نشسته بود مقدار خطا را در آورده بود و بعد از آن ، مقدار خطا را دخالت می داد و می زد و خمپاره ها می خوردند به #هدف.
راوی : همرزم شهید
#ادامه_دارد....
#مروری_بر_زندگی_شهدا 🕊
#شهید_محمودرضا_بیضائی ❤️🌿
قسمت بیست و هفتم
✨به یاد همرزم و رفیق محمودرضا
✨شهید مرتضی مسیب زاده
#حاج_مرتضی بعد از شهادت محمودرضا آمد تبریز . آمد سر خاک محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد....
بعد بلند شد آمد کنار . حاج بهزاد اصرار می کرد یکی از بچهها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند....
کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد....
گفت: میشه کوثرو بگیری بیاری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادر معززش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی....
یکی دو دقیقه کوثر را به حرف گرفت بعد دادش به من و شروع کرد مثل آدمهای حیران دور خودش چرخیدن و با گریه حرف زدن. گفت: خدا... داغ جدایی رو تحمل کنم یا داغ موندنو؟ 😔
گفتم کوثرو بغل کنم شاید آروم شم اما نشدم....😔
و های های گریه کرد.....😭😭😭
راوی : برادر شهید
#مروری_بر_زندگی_شهدا 🕊
#شهید_محمودرضا_بیضائی ❤️🌿
قسمت بیست و هشتم
✨به یاد دوست و همرزم محمودرضا
✨شهید مرتضی مسیب زاده
سال ۸۳ یا ۸۴ رفته بودم دیدن محمودرضا. توی دانشکده. مرتضی را اولین بار آنجا با محمودرضا و جمع باصفای پاسداران در حال آموزش نیروی قدس دیدم. موقع گرفتن عکس دسته جمعی نشست ردیف اول آن وسط. اما یکهو بلند شد و گفت: #شش_گوشه.... شش گوشه... شش گوشه کو؟!
رفت و پوستر بزرگی از تصویر ضریح مقدس امام حسین (ع) را آورد گرفت جلو جمع و عکس گرفتیم با مرتضی و با شش گوشه.
بعد از شهادت محمودرضا....
حاج مرتضی باهام تماس گرفت و یکی از لباس های محمودرضا را یادگاری خواست....
با شرمندگی گفتم چیزی از لباس های محمودرضا دست من نیست. ولی گفتم که برایش گیر می آورم. دو سه بار تلفنی پیگیر لباس ها شد....
برایش نمی توانستم بیاورم. هربار قول دادم برایش تهیه کنم....
گرمکن ورزشی محمودرضا را می خواست و به یکی از عکس هایش اشاره میکرد که محمو.درضا آن گرمکن را به تن داشت. نمىدانم چرا آنرا می خواست....
قولش را داده بودم در هر حال. اما هیچ وقت نشد. حالا منم که باید بروم و از لباس های یادگاری مرتضی درخواست تبرکی بکنم.... شهادتت مبارک برادر!
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: قدس امکان ندارد آزاد بشود، جز با پرچمداری شیعه..
#القدس_اقرب #روز_قدس
💢 نظرسنجی انتخابات ریاست جمهوری 1400
جهت شرکت در نظرسنجی کلیک کنید 👇
https://election-iran.com/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎋روزی یکی از یاران شیطان به او گفت :
فرمانده چرا اینقدر خوشحالی ؟مگر گمراه کردن اینان چه فایده ای دارد ؟
🎋شیطان جواب داد :اینها را که غافل کنیم امامشان دیر تر می آید ....!
🎋دوباره پرسید :آیا ما موفق بوده ایم ؟
شیطان خنده ای کرد و گفت :
مگر صدای گریه ی امامشان را نمیشنوی ..؟🥀💔
__________________
⭕️من نمیدانم شما چه کسی هستید وچه تفکری دارید اما اگر این پیام برای شما ارسال شده آنرا نادیده نگیرید
شاید مسیر زندگیتان تغییر کند....⭕️
__________________
#شاید_تلنگر😢
#خدایا_ببخش😭
چگونگی انتخاب رسته دانشجویان افسری ارتش
خیلی ها بودن که سوال میکردن که چطور رسته مون مشخص میشه آیا خودمون انتخاب میکنیم یا سازمان
ماهم تصمیم گرفتیم یک مطلب راجب این انتخاب رسته واستون توضیح بدم امیدوارم مفید باشه واستون
بعد از رزم مقدماتی به دانشجوهای سال تهیه برگه انتخاب رسته میدن و تعدادی رسته اولویت بندی میکنن
مثلا اولویت اول توپخانه
دوم زرهی
سوم پیاده
چهارم آماد
پنجم ترابری
و....
هرکس با توجه با علاقه ش رسته ها مورد علاقشو الویت بندی میکنن
بعدش
مثلا اولویت اول که اینجا من گعتم توپخانه هست
توپخانه ۱۰تا دانشجو میخاد ولی ۱۵تا داوطلب داره
اینا میان اون ۱۵تا داوطلب رو با توجه به امتیازهاشون رتبه بندی میکنن و نفر۱تا۱۰میدن اون رسته و نفر۱۱تا۱۵ اولویت بعدیشون برسی میشه اونم باز اینجوری الی اخر
بعد اینکه بر اساس چه فاکتورهایی رتبه بندی میکنن
۱-معدل دیپلم
۲-نمره آزمون ورودی(آزمون دی ماه که برگزار شد)
۳-آزمون استعداد رسته
با توجه به این ۳تا آیتم رتبه بندی ها انجام میشه
نصفه شب بویِ تو میپیچد از آن سویِ خیال
تا دمِ صبح اگر زنده بمانم خوب است...
#حاج_قاسم
🔴 ممنوعیت پروازهای عتبات برداشته شد
🔹مدیرکل نظارت بر فرودگاهها و شرکتهای هواپیمایی سازمان هواپیمایی کشور اسامی کشورهای ممنوع برای سفر را به روز رسانی کرده که بر اساس آن، پروازهای رفت و برگشت با عراق مجاز و ممنوعیت سفر به این کشور برداشته شده است.
#سپاه_قدس
#آرزوی_کربلا
#دختران_زینبی
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
🔴 ممنوعیت پروازهای عتبات برداشته شد 🔹مدیرکل نظارت بر فرودگاهها و شرکتهای هواپیمایی سازمان هواپیما
قربانت برم آقا جان . ان شاءالله قسمت هممون همین امسال بشه 🤲🏻
رفقا دعا کنید . 🌺
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
🔸#دعای_عهد 🔸
✨بسمـ الله الرحمنـ الرحیمـ✨
🌸 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
🌸 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
🌸 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
.
🌸 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
🌸 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه
🌸ِ اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
🌸 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ،
🌸 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
🌸 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
✨ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
♨️📢 #استخدام پدافند هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال 1400
📋 نیروی پدافند هوایی ارتش جمهوری اسلامی ايران، برای ادامه راه شهیدان و به منظور تأمین نیروی انسانی موردنیاز از بین جوانان مومن، ولایتمدار و انقلابی، از بین دارندگان مدرک دیپلم در رشته های مندرج در آگهی سایت ایران استخدام برای طیف درجه داری به صورت رسمی و پیمانی (5 ساله) همرزم می پذیرد.
🔻بخشی از شرایط
🔸استان مورد نیاز: #سراسر_کشور
🔸مقطع تحصیلی مورد نیاز: #دیپلم
🔸شغل مورد نیاز: درجه داری
🔸معدل مورد نیاز: حداقل معدل کل 13 و کتبی 10
🔸جنسیت مورد نیاز: آقا
📆تقویم آزمون:
▫️شروع ثبت نام: تا 18/اردیبهشت/1400
▫️مهلت ثبت نام: تا 5/خرداد/1400
📌جهت مشاهده متن کامل آگهی و شرایط اعلامی به لینک زیر مراجعه نمایید:
🔗 https://iranestekhdam.ir/?p=16580
📚 دانلود نمونه سوالات آزمون استخدامی ارتش جمهوری اسلامی ایران:
🔗 https://iranestekhdam.ir/?p=1226083
📚✨ سفارش کتاب های استخدامی جهت آمادگی در آزمون (ارسال پستی رایگان)
♨️ کتاب چاپ شده و با کیفیت
♨️کتاب درسنامه توضیحی و آموزشی (7 درس عمومی)
♨️کتاب سوالات 10 سال اخیر بانکها و سازمانها پاسخنامه تشریحی
🔗 http://ketab.iranestekhdam.ir/
_________________________
📱دریافت آگهی های استخدامی متناسب با استان و رشته شغلی شما از طریق اپلیکیشن ایران استخدام (رایگان):
💼 http://kar.iranestekhdam.ir/mob