eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
حقاکھ توخورشید زمینے وزمانے🌿
نھ طبق عادت دوستت دارم،نھ بھ حکم سنت، همه چیزبنا برفطرت است،خوبها دوست داشتنے اند ...
حقاکھ تواز سلسله فاطمھ اے باخندھ ے خود به درد ما خاتمھ اے🌱♥️
عمری‌است‌سرمان‌میل‌بریدن‌دارند!!😎 این سَر که ز اندیشه مرا بر سَرِ زانوست گر بر سر زانوی تو می‌بود، چه می‌بود؟! . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غیرت دینی و حمایت ناموس برای ما تعریف دیگه ای داره...
✿⃟🪴✦ براے«چـــادر»🦋🌊 بایدبہ‌آسمان‌نگاہ‌ڪرد⛅️ براےچادروحجابت🌜🌸 بہ‌ڪنایہ‌اطرافیانت🌱 نگاہ‌نڪن🤗👀 «آسمانے‌شدن»‌بهاء‌دارد🍁🧡 یادت‌باشد🐣 «بهشت»‌رابہ‌بهاء‌میدهند🖇 نہ‌بہ‌بهانہ✖ 💝 🙌🏼 @dokhtaranzeinabi00
⭕️ تفحص پیکر مطهر بیسیم‌چی‌ گردان کمیل😭 شهید سید مرتضی‌رضاقدیری به همراه بی‌سیمش، بعد از ۳۹ سال📞 🔹 آخرین جمله‌ای که این شهید پشت همین بی سیمی که پیدا شده، خطاب به شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷، «آب نیست، غذا نیست، مهماتمان تمام شده، بعثی‌ها داخل کانال شدند و به همه تیر خلاص می‌زنند. من باید بروم، سلام ما را به امام برسانید بگویید حسین‌وار جنگیدیم و حسین‌وار شهید شدیم:/💔😔 🍂 @dokhtaranzeinabi00
آنان‌هَمِہ‌اَز تَبارِیـاࢪان‌بودَند. . . !💚 رَفَتنــد‌وَلے اِدامِہ‌دارَندهَنـوُز . . . :)🕊 جـهاد‌ادامہ‌دارد(:🖐🏽🍃 📸 🍏 @dokhtaranzeinabi00
حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است .. که دشمن برای تصرف سرزمینی .. حتما باید اول ان را بگیرد🖐.. _ _ _ _ ___ _ _ _ _ 🧡🔷🌼➡️ 🧡🔷🌼➡️ زینبی♥️
نامه شهید سلام بر انبیا و سلام بر اوصیاء الله، سلام بر ائمه طاهرین، سلام بر امام منجى(ع) انسان‌ها، سلام بر نایب برحقش، امام خمینى، این ابراهیم زمان، این بت شکن قرن و این ابوذر  زمان. حال که به جبهه رفته، پاى در چکمه می‌کنم و سینه دشمن را نشانه می‌روم - نه به خاطر کینه و خشم - بلکه براى احیاى دین و صدور انقلاب اسلامیم، از خداى بزرگ می‌خواهم که در این راه مرا یارى کرده، هر گلوله‏‌اى که بر من اصابت می‌کند، گامى باشد به سوى اللّه. از خداوند می‌‏خواهم که در این راه بر من قدرت و صبر عنایت فرماید. سلام بر پدر و مادر مهربانم، که براى من سال‌ها زحمت کشیده‏‌اند و در این راه مرا یارى نموده‏‌اند. از خداوند می‌خواهم که به آن‌ها صبرى عظیم و اجرى جزیل عنایت فرماید. و از پدر و مادرم می‌خواهم بعد از شهادتم لباس عزا بر تن نکنند و خدا را شکر کنند که فرزند آن‌ها در این راه شهید شده است. ‌‌‌‌  
تعارف 🚫 محبت کن .... تا امام زمان بهت محبت کنه تو فکر میکنی فقط دعای ندبه باید بخونی تا اقا نگات کنه!؟ فکر میکنی باید حسینه بری حتما ؟! نه بزرگوار.. خیلی از من وشما حسینمون مادرمونه ،پدرمونه، فقیر طایفمونه، قوممونه ، همسایمونه .... اینجوریاست..🚶‍♂ والبته که منتظر گناهی نمی کند ☝️
از شهدا به شما الو............📞 صدامونو میشنوید!؟؟؟.... قرارمون این نبود.........🤔 قرارمون بی حجابی نبود... بی غیرتی نبود...💔🥀 قرارشد بعداز ماها 《راهمون》روادامه بدید...👊 امادارید《راحت》ادامه میدید....😳😔 چفیه هامون خونی شد تاچادرتون خاکی نشه....😉 عکس ماهارو میبینید... ولی❌عکس ما عمل میکنید... ماشهید نشدیم که مرغ ومیوه ارزون بشه... ماشهید شدیم که بی حیایی اروزن نشه....😌 حرف اخر: این رسمش نبود🥀 حواسمون به کارایی که میکنیم باشه حرف دل... بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخت است
محسن مهردادی، پانزدهم بهمن 1341، در شهرستان قزوین به دنیا آمد. پدرش غلام ، خواربار فروش بود و مادرش ربابه نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته مکانیک درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هشتم آبان 1360، در مهاباد هنگام درگیری با گروه‌های ضد انقلاب وقتی فقط 19 سال سن داشت بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. ‌‌‌‌
110 بار زمین خوردم و فهمیدم که ساقی حیدر بشود مست شدن جذاب است :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. برسد به دست آن عزیز دلتنگ . هوای گرم پیاده روی پرچم عراق جوراب های پاره اشک روضه کودکان عراقی نوای ماء البارد موکب آشفتگی بی قراری دلتنگی شلوغی ازدحام پل اول درد کفش های داغون شده پل دوم پاهای خونی هق هق زمزمه لبیک یا حسین وصال :)))))) . از ته قلبم برات می‌خوام تو این مسیر قدم برداری و معجزات آقامون رو به چشم ببینی :)
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
آرزویےکه‌خودم‌دارم‌بخاطرش‌نابودمیشم :) یعنےواقعا‌‌لیاقت‌ندارم !..
حـٰآلِ‌بُحـرآنۍِمَـن‌بـٰآحَـرَم‌آرآم‌شَـوَد بِطَـلَب‌ڪَربُبَـلآتـٰآدِلِ‌مَـن‌رآم‌شَـوَد💔"!
دلمان شوق کربلا دارد ...!^^♥️🌿
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور با تعجب به لب و صورت حیدر نگاه میکردم تا ببینم شوخے میکنه یا نه ؟ وقتے چیزۍ دستگیرم نشد بدون در نظر گرفتن جایے که بودم براۍ اولین بار به روۍ رفیقم .. داداشم داد زدم :+حیدر الان وقت شوخے نیست خب ؟! چهره اش در هم شد :_چے میگے داداش .. میگم خواهرت داره نفس میکشه ..باور کن .. پاهام سست شد و ایستادن در اونجایے که بودم برام خیلے سخت بود .. نفهمیدم چطور شد که همونجا رو زمین نشستم .. خدایا چطورۍ بگم کرمتو شکر ! چطورۍ بگم نوکرتم .. حیدر دستمو گرفت و سعے داشت بلندم کنه اما واقعا پاهام جون نداشت بایسته .. دید بلند نمیشم با خنده گفت :_پاشو دیوونه دارن نگامون میکنن ! با چشاۍ اشکے گفتم :+بزار نگاه کنن .. نگاش کردمو :+حیدر تا با چشم خودم نبینم باور نمیکنم ¡ _پس پاشو .. +چے؟ _پاشو دیگه میخوام نشونت بدم ... سر یک ثانیه با همون پاهاۍ سست شده بلند شدم .. حیدر خندیدو :_لوس .. پس الکے نشستے نه ! انگار نه انگار مثلا پاش توان نداشت .. اخمے مصنوعے کردم که باعث شد بخنده .. اصلا دوست نداشتم به مرگ مامان فکر کنم امید داشتم که مامانم هم زنده باشه .. خدایے که یک شخصے که دکتر ها تشخیص داده بودند نفس نمیکشه رو زنده کرده پس میشه .. هعے خدایا شکرت .. با این حرفم یک تختے از اتاقے اومد بیرون .. و پشت بندش به همراه چند پرستار خانم تمام سعیمو میکردم تا ببینم مائده‌ام هست یا نه ! دیدم معلوم نیست .. بدون اینکه نگاه به جمعیت اطراف کنم به طرف تخت دویدم که حیدر لباسمو کشید و گفت :_کجا ؟ +ولم کن حیدر فکر کنم مائده اس .. _کو کجاس ! با دست بهش نشون دادم :+اونا رو تخته بزار ببینم خودشه یا نه الان میبرنش .. سرۍ تکون داد و با قدم هاۍ من همراه شد .. رسیدم به تخت یه نگاه بهش کردم .. صورتش کبود بود .. دلم ریش شد .. یک لحظه آرزو کردم که اۍ کاش من جاۍ خواهرکم معصومم بودم .. حالم خوش نبود با دیدن مائده و وضعے که داشت دوباره پاهام توان ایستادن نداشت اما .. اما خیلے خوشحال بودمو واقعا بلد نبودم خوشحالیمو بروز بدم .. داشتم میوفتادم که حیدر اومد شونه هامو گرفت و گفت :_یه مامور امنیتے انقدر ضعیف نیست ها ! با چشاۍ گرد شده بهش خیره شدم .. اون .. اون از کارم خبر نداشت ! پس از کجا میدونست .. تو همین افکار بودم که گفت :_انقدر غریبه بودیم وه به ما نگفتے .. مِن مِن کنان گفتم :+داداش کے بهت گفته ! رضا ؟ _بگذریم الان وقت مناسبے براۍ این صحبت ها نیست .. +اما حیدر باور کن .. _هیس بعدا صحبت میکنیم .. …… ﴿آیـھ﴾ همینکه وارد بیمارستان شدم دیدم مجتبے رو زمین نشسته و بعد از چند ثانیه مکالمه که از این راه دور نمیشد تشخیص داد چے میگن بلند شد و تقریبا به طرف یه تختے میدوند .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
00:00 وقت دلتنگی 💔 !
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
دقیقا حسی که تو مرز مهران میتونی داشته باشی رو بهت میده :) خط به خطش رو تو مرز مهران میتونی حس کنی :))))))
هدایت شده از ‹ 759 ›
به‌قول ادمین میکده ساعات خوبی واسه بیداری (مرور خاطرات ، دلتنگی ، چشم انتظاری ، بلاتکلیفی و ...) نیست میریم که بخوابیم شب بخیر 🚶🏼‍♂
سلام بازم اومدم در خونت .. خیلی وقت بود دوس داشتم مث قدیما باهات حرف بزنم همونقدر خودمونی.. اما عوض شدم :)💔 شاید تو اینجوری دوست نداشته باشی ... اما بازم منو بگیری سمت خودت :) . نمی‌دونم برا چی اومدم اینجا اصن چی میخواستم بگم اسم تو که میاد همه چی پااااک از سرم میپره .. بس که آقایی و نمیزاری نوکرت احساس بد بودن بکنه :)💔 ولی من که میدونم خیلی وقتا تحملم کردی 💔 . دوس دارم بیام حرمت هاااا ولی اگه میشه و مشکلی نداره اون لحظه آخر منت سرم بزاری و یه توک‌پا بیای و سرمو رو زانوت بذاری .. 💔 میدونم بدما .. ولی از کوچیکی زیاده‌خواه بودم :) حالا نمیشه یکاریش بکنی؟ 💔 آقا .. منم نوکرت بودما 💔 هعی هعی .. . ببخش که اینقد بد شدیم ولی ما هنوزم اسمتو که میشنویم بغض میکنیما :)💔 . آشفتگیه دیگه زمان و ساعت نمیشناسه که تو فکر کن همون ساعت صدوبیست‌وهشته :) درسته که یادم رفت میخواستم چی بگم اما همین‌که باهات حرف زدم آروم شدم :)) ولی تو ببخش گدا دیر تر اومد سراغت امشب 💔 . یخورده زیاد حرف زدم ببخشید ، تحمل کردی آقا ممنونتم . همه عشق و زندگیم به فدای یکی از اون ۱۹۵۰ زخم بدنت
سلامےکنیم‌‌به‌آقامـون!.. السلام‌علیک‌یاابا‌عبدالله♥️ قربان‌اسمت‌آقاجان💔