رسانههای غربی مردمِ کشورهاۍ خود
را بھ فرزندآوری تشویق میکنند اما
اینوَر، رسانههای فارسیزبانِ غربی
تشویق فرزندآورۍ در ایران را نقض
حقوق زنان میدانند.
#پروفایل🤍
روی این قفل نوشتند:
دعا می خواهد...!
من سپردم به خودش
هرچه خدا می خواهد
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
نمیشی شود....
هم حسرت ڪـربلا و هم دردِ فراق؛ بیچارھ دلم چھ صبر خوبۍ دارد!:)💔
دُختَرانزِینَبیــ🌿
با همه دبدبه و کبکبه، در شیر
خشک خردسالان خود ماندهاند
برای دیگران خط و نشان میکشند.
دیروز حتی داروهای بیماران خاص
را تحریم کردند و حالا سینه چاک
حمایت از معترضان شدهاند .
.
دُختَرانزِینَبیــ🌿
-
دشمن آتش سنگینے میریخت؛
حسین گفت(:قبل از حرکت سہ صلوات و یڪ آیة الکرسے بخوانید
آسودھ خاطر به عقب برگشتیم اتفاقے رخ نداد؛ . .🌱
『شهید خرازے』
دُختَرانزِینَبیــ🌿
اگر کسی آمادگی برای ادمین پست گذاری و ادمین تبادل شدن دارن به پیوی مراجعه کنند !..
@GHMnam313
با تشکر 🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
امام صادق: بهترین دوستانم نزد من کسانی اند که عیب های مرا به من هدیه دهد.
#شهادتامامصادق(ع)🥀
دُختَرانزِینَبیــ🌿
#صرفاجهتاطلاع🌱
دنیاجاۍخطرناکیہ...
نہبہخاطر
اونایےکہگناهمیکنن؛بلکہبخاطراونایےکہ
میبینن
ولےکارۍنمیکنن...
#آمربہمعروفباشیم...
دُختَرانزِینَبیــ🌿
#تلنگر
خواهر من با #چادر عکس میزاری پروفایل ...!!!!😒
داری با امانت فاطمه زهرا #دلبری میکنی ....!!!!😔
نیم رخ تمام رخ فرقی ندارد ...مهم اینجاست که چادر را وسیله ی دلبری کرده ای ....🙁
قلب امام زمان را نشکونیم با دلبری های #بیهوده ....💔
دُختَرانزِینَبیــ🌿
سلام علیکم
رفقا اگر راضے باشید تا اتمام امتحانات بنده اگر وقت کردم پنج شنبه و جمعه ها پارتگذارۍ رو انجام میدم 🍃..
اگر پنج شنبه نشد حتما جمعه رو قرار میدم ..
امشب هم ان شاءالله یک پارت میگذارم ..
از ۲۸ خرداد ماه ان شاءالله پشت هم قرار میگیره 🌸..
دُختَرانزِینَبیــ🌿
هدایت شده از پشـتجبــهہ
••|کـانالدختــ🧕🏻ـرانزینبـــ♥️ـے|••
لینک ناشناس بروز شده ..🌿
حرفیداشتیددرخدمتم ↯🌸
payamenashenas.ir/Hova
https://harfeto.timefriend.net/16536560873598
جوابش رو اینجا ببین '♥️😌' ↯
@jebhe00
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت131
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
سوار شدم و منتظر مائده موندم ..
وقتے سوار شد با احتیاط گفت :_داداش .. چیشده ؟ چرا انقدر عص...
نگاش کردم :+به آیـه خانم چے گفتے ؟
_یعنے چے که چے گفتم ؟
+وقتے داشت میرفت یه چیزایے گفت که نمیخوام درست باشه .. تو بهش گفتے من قراره ازدواج کنم !..
بهت زده نگام کرد
سرمو تکون دادم تا لب باز کنه و حرف بزنه ..
فقط گفت :_میریم خونه صحبت میکنیم ..
منم دیگه چیزۍ نگفتم
چون با حرف زدن الکے و عصبے شدن خودمو اذیت میکردم ..
وقتے رسیدیم رفتم تو اتاقم
انگار مائده ترسیده بود و .. آخه از چهره اش معلوم بود که داره یه طورۍ رفتار میکنه من بیخیال این قضیه بشم ..
داشت میرفت به اتاق خودش که بغل دست اتاقم بود ، که صداش زدم ..
برگشت نگام کردو :_صبر کن لباسامو عوض کنم الان میام صحبت کنیم ..
سرۍ به نشانه تایید تکون دادم که رفت
بعد از ده دقیقه به در اتاقم که باز بود زد
نگاش کردم که اومد نشست رو صندلے !..
+خب ؟
_چے خب داداش ؟!
+قضیه ازدواج چیه ! به آیـه خانم چے گفتے ؟!
مِن مِن کنان گفت :_من چیز خاصے نگفتم بهش .. فقط .. اون دختره فاطمه رو که دیدۍ !
فقط گفتم این عروس آینده خانواده کرامتے هست ¡
+تو خیلے بیجا ..
لا الا اله الله
خواهر من این چه کارۍ بود ؟ من کے بهت گفتم برو رفیقاتو تک تک بهم نشون بده میخوام ازدواج کنم ..
این درسته هر روز با یکے میاۍ دم دانشگاه !
که چے مثلا ..
من اگه بخوام ازدواج کنم خودم برا خودم تصمیم میگیرم خودمم همسر آینده ام رو انتخاب میکنم ..
دیدۍ تا حالا من تو خونه حرف از ازدواج بزنم ؟
حرفے نمیزد فقط انگار بغض داشت :+با تو ام میگم دیدۍ ؟
_نـ..نه ¡
+مائده بخدا اگه یکبار دیگه بخواۍ رفیقاتو بهم معرفے کنے تا شاید دلم بلرزه و ازدواج کنم .. دیگه نه من نه تو .. فهمیدۍ ؟
چشاش پر از اشک شد و سریع بلند شد و رفت ..
خودم از اینکه مجبور شدم با تنها خواهرم اینطورۍ صحبت کنم عصبے بودم ..
اما باید زودتر از اینا میگفتم که کار به اینجاها نکشه ..
یعنے الان آیـه خانم فکر میکنه من دارم ازدواج میکنم !..
هعے خدا .. خودت به دادم برس ..
……
﴿آیـھ﴾
با صداۍ در زدن به اتاقم چشم باز کردم ..
وقتے به خودمم اومدم فهمیدم چیشده .. فهمیدم برا چے اصلا تو اتاق خودمو حبس کردم ..
یک لحظه با خودم گفتم همه اینها خواب بود
اما هر چے که ساعت هاۍ قبل فکر میکردم میفهمیدم نه .. همه اشون واقعیتِ .!
بلند شدمو یه نگاه به خودم تو آینه انداختم ..
زیر چشام بخاطر گریه هاۍ مزخرف و الکے گود افتاده بود ..
با خودم گفتم :+به درک که داره ازدواج میکنه .. تو هم میشینے به زندگے قبلیت ادامه میدۍ ..
یه شوهر خوب هم گیرت میاد .. دیگه فکر مجتبے رو میندازۍ دور ..
خوشحال از اینکه با کمک خدا میتونم فراموشش کنم مثل دیوونه ها خندیدم ..
اما خنده اۍ تلخ ..
رفتم در اتاق رو باز کردم که دیدم داداش پشت درِ !
یه نگاه به سر تا پام انداختو :_چرا اینطورۍ تو ؟ چیشده ؟!
لبخندۍ زدم :+هیچے نشده که ..
یکم خسته بودم خوابیدم الان هم سرحالِ سرحالم ..
یه نگاه از بالا به پایین خونه انداختمو :+نهار رو هم که خوردین آره ؟
_آره ..
اخمے مصنوعے کردمو :+خب چرا منو بیدار نکردین !
_صدات که زدیم اما خب در رو قفل کردۍ و حرفے هم نمیزدۍ ..
رفت سمت پله ها و ادامه داد :بیا بریم خواهرۍ برات غذا کنار گذاشتم ..
لبخند زورکے زدمو :+دست و صورتمو میشورم الان میام
داداش رفت پایین که منم رفتم صورتمو شستمو رفتم برا نهار ..
مامان هم وقتے منو دید اومد نشست کنارم رو میز ..
یه نگاه به اتاق پذیرایے که بابا بود انداختو :_عزیزم نگام کن ..
نگاش کردم :+جانم ؟
_اگه دوست ندارۍ خانواده شریعتے اینا بیان برا خواستگارۍ بگو .. چرا انقدر خودتو اذیّت میکنے !
با اتمام حرف مامان یه فکرۍ اومد تو ذهنم ••
میتونستم در مورد ازدواج با پسرشون فکر کنمو خودمو از این چیزۍ داشت میومد به سرم نجات بدم ..
و فکر مجتبے رو از سرم بندازم ..
فرصت خوبے بود .. نباید از دستش میدادم
اونم که به احتمال زیاد پسرسون مذهبے و آدم درستیه ..
اینکه بیانو چند کلام با هم صحبت کنیم به جایے بر نمیخوره
امیدوار گفتم :+نه خیلے هم راضیم .. یه صحبتے میکنیم اگر به درد هم خوردیم که ازدواج میکنیم اگر هم نه جوابمونو بهشون میگیم ..
مامانم خوشحال از اینکه شاید دخترش بعد از مدتها بره خونه بخت گفت :..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از پشـتجبــهہ
••|کـانالدختــ🧕🏻ـرانزینبـــ♥️ـے|••
لینک ناشناس بروز شده ..🌿
حرفیداشتیددرخدمتم ↯🌸
payamenashenas.ir/Hova
https://harfeto.timefriend.net/16536560873598
جوابش رو اینجا ببین '♥️😌' ↯
@jebhe00
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
جـهاد جانِ ما ♥️'
دلتون ڪھ گرفت . .
برید سراغِ رفقاۍ آسمونیتون :))♥️
آخھ این زمینیا تو کار خودشونم موندن . . !
دُختَرانزِینَبیــ🌿