『 دختࢪاݩ زینبـے 』
رفقا دیشبِ .. با حضور آقاۍ ابوذر روحے 🌸..
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#بدونشوخی🖐🏼
یروزبرااینکهبیندوتاقبیلهجنگنشه ، زنهمیدوئهمیرهچادرشوازسرشدرمیاره
اونجامرداسراشونومیندازنپائینهرکدوم
ازیهوریمیرنواینجوریجنگتموممیشه ..
الانبرااینکهزنهشالهروازپسکلهبیارهلااقل
تافرقسرشدعواراهمیوفته !
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از دلتنگےهاۍشبونـہ ..
اگهدستخودمبود
میومدمودیگهبرنمیگشتم:)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجابمن،بهخودممربوطه!!
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
●|ازتنهایینترس،بآخودت🔬🍓
●|بآشوازتنهاییخودت⛅️🌱
●|کلیلذتببروبخند^.^🚙🌸
●|توخدارودارۍ:)♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
گفتم:آدمهاچنددستہاند؟
گفت:دودستہ . . .
یامۍمیرند؛یا شہید مۍشوند(:💔✋🏿!
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت162
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
تو راه انقدر ذوق داشتم که براۍ چند دقیقه صدا زدن هاۍ مکرر راننده رو متوجه نشدم ..!
به خودم اومدمو :+بله !
_همینجا نگه دارم یا برم داخل !..
رسیدیم !..
+خیلے ممنون ؛ همینجا خوبه ..
هزینه رو پرداخت کردمو پیاده شدم ..
نفس عمیقے کشیدمو خواستم برم که یادم افتاد یک چیز خیلے مهم رو نخریدم ..
چیزۍ که هم من و هم مجتبے عاشقش بودیم ..!
گل نرگس :) ..
اگر میخواستم برگردم ، حتما دیر میشد .!
بیخیال شدمو وارد محوطه شدم ..
خیلے بزرگ بود ¡
وارد بخش اصلے شدم که دیدم تقریبا بیست یا سی متر اون طرف تر خیلے جمع هستن !
رفتم سمت جایے که چند نفرۍ ایستاده بودن ؛ از لباس پوشیدنشون احساس کردم از کارکنان اینجا هستن ..
آروم گفتم :+ببخشید خانم ..
برگشتو لبخندۍ زد :_بفرمایید ، درخدمتم ..!
کیفم رو یکم جا به جا کردمو :+ببخشید پرواز سوریه به ایران کے مینشینه ؟
یه نگاه به فرم داخل دستش انداختو :_پروازشون نشستِ ، فقط به نظر میاد مشکلے به وجود اومده که شاید یه نیم ساعت دیگه ؛ مسافر ها پیاده بشن ..
لبخندۍ زدمو :+خیلے ممنونم از شما ..
_خواهش میکنم . .
اومدم برم بین اون جمعیت تا ببینم چه خبره که دیدم یه دختر خانم کم سنے گل نرگس به دست داره از اینجا خارج میشه ..
چشمام برقے زدو رفتم سمتش :+ببخشید خانم ..
ایستاد ، یه نگاه به گل توۍ دستش انداختمو ..
+ببخشید هزینه همه این گل ها چقدر میشه ؟..
هر چقدر بخواید میدم فقط ..
گل هارو یه نگاه کردو :_اینا ؟!
سرمو به نشانه تایید تکون دادمو با تردید ادامه دادم :
+همسرم قراره از سوریه برسه ایران .. یعنے رسیده ''
عاشق گل نرگسه .. اومدنے هم کلا یادم رفته که براش بخرم ..
میدونم درست نیست .. اما هر چقدر که ..
لبخندۍ زدو گل هارو گرفت سمتم :_این چه حرفیه عزیزم ، بفرمایید ..
یه نگاه انداختم به دستش :+خب .. هزینه اش چط..
نزاشت ادامه بدم :_قابلتو نداره .. مگه قیمتش چنده که من بخوام از شما بگیرم !..
لبخندۍ زدمو آروم برداشتم :+خیلے ممنونم از شما ..
سرشو تکون دادو رفت ..
یه مقدار پول از کیفم برداشتمو انداختم تو صندوقے که این دور و اطراف بود ..
اینم از هزینه گل نرگس ¡..
حداقل خیالم راحته رایگان نگرفتمش ..
چادرمو سفت تر گرفتمو به طرف جمعیت حرکت کردم ..
وقتے رسیدم هیچے مشخص نبود !
رو انگشت پاهام ایستادم تا کامل بتونم ببینم ..
خیلے تلاش میکردم تا ببینم چه خبره که یه خانمے از پشت صدام زد ..
_خانم ..
کلافه برگشتمو :+بفرمایید !
یه نگاه به سر تا پام انداختو :_میخواید برید جلو ؟
یه نگاه به پشت انداختم که ببینم با منه یا نه !..
+خانم با من هستین ؟!
سرشو به نشانه تایید تکون داد که گفتم :+خب آره ..
اصلا اون جلو چه خبره ؟!
دستمو گرفت که شوکه شدم ..
آروم قدم برداشتو ادامه داد :_شهید آوردن . .
چشام درشت شدو :+واقعا ؟!
_آره .. بیا بریم ..
تعجب کردم ، اصلا این خانم کیه ..؟
منو درست برد کنار شهید ..
افراد زیادۍ دورش نشسته بودن ، رفتمو نشستم کنار تابوت ..
سرمو گذاشتم رو تابوت و زیر لب یه چیزایے رو زمزمه میکردم ..
رو به شهید گفتم چقدر خوبه که اومدم اینجا ..
چون تونستم یه بار دیگه با یکے از شهدا صحبت کنم !..
این چند روز خیلے خوشحال بودم ..
فقط بخاطر اینکه میدونستم همسرم قراره برسه اینجا ..
نفس عمیقے کشیدمو ..
دوباره رو بهش گفتم ..
چقدر حس آرامش دارۍ ؟!
چرا حس میکنم هیچ غم و دردۍ تو دلم نیست !
یه نگاه به گل هاۍ تو دستم انداختمو لبخندۍ زدم
ببخشید .. نمیتونم بدمش به تو ..
قراره بدم به کسے که چند وقتیه ازش دورمو دلم براش یه ذره شده ..
اما قول میدم حتما حتما اسمتو از یکے بپرسمو از فردا همراه با همسرم سعی کنم هر هفته بیایم سر مزارت ..
با یه دسته ، گلِ نرگس ..
خب !...
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
منبھآمـٰارزمـینمشڪوڪم؛اگراینشهـرپرازآدمهـٰاست،
پسچرـٰایوسفزهرـٰاتنهـآست؟!💔
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
ماییمبزرگشدهےخانِحسینابنعلے
لطفمادرشاَستڪھ چادربرسرداریم😌!♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#بدونتعارف . .
باهمانکیفیتکہ
نمازمیخوانیم
جانمیدهیم❗️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
چـآدُریَـعنۍبگذآرتآهَست
همـہِبرآۍطُبـاشد
مَنهَمینتڪہپـارچِہمِشڪیام«چـادُر»
رامیـخوآهَمونیـمنِگآهۍازآنبالـاهآ...シ♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
میگمبیایدیڪمانصافداشتهباشیم،
بۍتعاࢪف؛توفڪرمیڪنیازاوندخترۍ ڪه
حجابشخوبنیست؛بهتࢪۍ‼️
نهمشتۍ🖐🏻
اونمآدمه!شایدیهسࢪۍاعتقاداتمداࢪھ•••
پسبیایدبالحنقاضیباهاشونبرخوردنڪنیم!!
یهجوࢪدیگههممیشهامࢪبهمعروفڪرد•••
#یڪممهࢪبونتر(😅)
🚌⃟📒¦⇢ #تلنگرانه
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿