✾✨عطر خدا✨✾
و تـآریڪۍ وجـودِ آسمـان را در آغـوش
ڪشیـد وماهـ🌙 معنـا پیـدا کــرد …
وتــو سیــاهۍ شـبـ🌒را بـہ سـر انداختـۍ
شـدۍ مــآهِ چــآڋرت!
و دُشمـنـ⚔،مــآه وجودے ِ تـو را نشـانہ
رفـت . . . !
آرۍ مشڪۍ رنگِ عشقہ....
همان رنگ چـاڋرت...
بـانوۍ محجبہ سرزمینم
باید بوسہ زد برنجابت قدم هایۍ👣
ڪه برمیدارۍ…
چهرهٔ معصومانہ ات زیر نقاب چــاڋر ،
گنج وجودۍپنهان ڪرده پشت
چاڋرت…
نجابت صدایت...
صلابت گام هایت...
دل رحیمت …
رفتار زهرا💚 گونہ ات...
تماماً،بوۍ ❃✨عطــر”خدا “✨❃
مۍ دهد …🙂♥️
@dokhtaranzeinabi00
#حرف_حساب😅✅
اخوۍ ها؎ محترم/:🧔🏻
ایݩ روزا🌿
وقتیےمیخوایمواردفضاۍ مجاز بشیم
باید یالله بگیمـ:/🙃🖐🏻
عکسمادران وهمسران ملت ریخته تو
پستواستوریا😌❌
لاالهالاالله . . .🤦🏻♂
مواظب خودت هستى رفيق🙃؟
@dokhtaranzeinabi00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
sᴛᴏʀʏ
″السبیلالشهادتهوالدّمع″
-راهڪارشهادتاشڪه🌱💔:)
#حاج-قاسم💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 وقتی آقا و خانم تمرین میکنند که بعد از شنیدن خبر شهادت آقا، خانم چه عکسالعملی نشان بدهند...
#شهید_الیاس_چگینی
@dokhtaranzeinabi00
✍🏻 توصیه زینب سلیمانی به دختران «حاج قاسم»
.
.
.
🥀🥀🥀
@dokhtaranzeinabi00
#رهبࢪمونھ💚
پشتم گرمـہ بہ تو ڪہ ڪوه ایمانے 😌✌️
پشتم گـرمہ ، به سید خراسانـے 😎🍃
@dokhtaranzeinabi00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•چادرم
• کارخودشرابلد است...♥️
°•بگذاریدفقط...✌️↻
•°صحنه ی محشربرسد...🌱🙃
#چادرانه
جوانے سر نماز براے گناهش در حضور خدا گریه میکند
😔جوانے بخاطر اینکہ دوست نامحرمش جوابش کرده گریہ مےکند..
جوانے تا صبح قرآن میخواند و بہ تفکر میپردازد...
😔جوانے نامہ نامحرمے را تا صبح نگاه میکند و تفکر میکند...
جوانی چادرش را محکم میگیرد تا باد شرمگینش نکند...
😔جوانی جلوے باد میرود تا دیگران بہ او بنگرند..
جوانی از چشمانش محافظت میکند که مبادا نامحرمی را ببیند
😔جوانی عمدا به نامحرم نگاه میکند تا به گناه بیفتد
جوانی از هم کلام شدن با نامحرم شرم میکند و خجالت میکشد
😔جوانی به دنبال بهانه میگردد تا با نامحرم هم کلام شود
جوانے کسے بهش فحش میده , ولی در جوابش میگوید : من روزه ام..
😔جوانے مادرش را بخاطر دیر آوردن غذا فحش میدهد..
جوانے خونش در دفاع از دین بر زمین خون میریزد...
😔جوانے سر قاچاق مواد مخدر تیر میخورد و خون آلود میمیرد..
جوانی به خاطر حیا و نجابتش وقتی نامحرمی را می بیند روسرس اش را جلو میکشد و با قدم های آرام تری بر میدارد
😔جوانی وقتی نامحرمی را میبیند عمدا موهای خود را پریشان تر میکند و جلب توجه میکند
جوانے ریش میگزارد تا سنتے را زنده کند...
😔جوانے ابرو میگیرد تا فتنہ اے را زنده کند..
جوانے دست مادرش را میبوسد
😔جوانے دست روے مادرش بلند میکند...
جوانی نصف شب در حال عبادت و راز و نیاز با پروردگارش می باشد
😔جوانی نصف شب در گوشی عکس نامحرم را لایک میکند
جوانے پدر پیرش را کول میکند و بہ حج میبرد...
😔جوانے پدرش را کول میکند و به خانه سالمندان میبرد..
و پروردگارمﷻ می فرماید :
هرگز اهلــــــ جهنم و اهل بهشــ⭐ــــت
یکسان نیستند، اهل بهشــــت رســـ💜ـــتگارانند.
@dokhtaranzeinabi00
#تلنگرانه⚠️
↫ دخترخانوم خوشگل ↬🙎
↰ اقا پسرخوشتیپ ↱👦
⇜ لطفا:ڪنار آینہ اتاقت بنویس:⇓😉
👈طورے آرایش ڪن لباس بپوش و تیپ بزن ڪہ،👇
♥ #امام_زمان_عج ♥ نگاهت ڪنہ ✔️🙂
👈نہ مردم ❌
💫💫:
🦋 #چادرانہ
چادرم را کہ سـر مےکنم
آرامشے از جنـس مهربانے سُراغم مےآید...🌹🌈
گویے خداست کـہ مــرا در آغوش مهـربانےهایش میکشانـد...🌸✨
@dokhtaranzeinabi00
•••💎
حقا که تو از سلسله ی فاطمه ای
با خنده ی خود به درد ما خاتمه
@dokhtaranzeinabi00
#مسابقه_فجر_انقلاب
📸🖼مسابقه عکاسی دهه فجر🖼📸
شرکت کننده شماره ۱۲
✅خانم ریحانه نوروزی
ارسال آثار در کانال #امید_خوانسار
@omidkhansar
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #چهل_ویک
همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم:
_دوست دارم.😍🙈
یه دفعه زد رو ترمز،وسط اتوبان...
سرم محکم خورد به داشبرد.🤕ماشین ها با بوق ممتد و به سرعت از کنارمون رد میشدن.🚕🚙🚌روی صندلی جا به جا شدم و بدون اینکه نگاهش کنم پیشانیمو ماساژ دادم
و با خنده گفتم:
_امین خیلی بی جنبه ای..سرم درد گرفت.😬😁
هیچی نگفت...
نگاهش کردم.سرش روی فرمان بود. ترسیدم.😧😥فکر کردم سرش با شدت خورده به فرمان.
آروم صداش کردم.جواب نداد.نگران شدم.بلندتر گفتم:
_امین،جان زهرا بلند شو.😨
سرشو آورد بالا ولی نگاهم نکرد. چشمهاش نم اشک داشت.😢قلبم درد گرفت.خوب نگاهش کردم.چیزیش نبود.
به من نگاه نمیکرد.
ماشین روشن کرد و رفت کنار اتوبان پارک کرد...
از ماشین پیاده شد،رفت تو بیابون.🚶یه کم که دور شد،نشست رو زمین.
من به این فکر میکردم که ممکنه چه حالی داشته باشه.
احتمال دادم بخاطر این باشه که #ترسیده وقتی بخواد بره سوریه من #نتونم ازش دل بکنم.😔💔
نیم ساعتی گذشت....
پیاده شدم و رفتم کنارش نشستم.چند دقیقه ای ساکت بودیم.بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم:
_من قول میدم هر وقت خواستی بری سوریه مانعت نشم،حتی دلخور هم نشم.نگران نباش.😒
دوباره بغضش ترکید...
من با تعجب نگاهش میکردم.😟دیگه طاقت سکوتش رو نداشتم.اشکهام جاری شد.😭گفتم:
_چی شده؟ امین،حرف بزن.😭
یه نگاهی به من کرد...
وقتی اشکهامو دید عصبانی😠 بلند شد و یه کم دور شد.
گیج نگاهش میکردم.😟🙁دلیل رفتارشو نمیفهمیدم.
ناراحت گفت:
_زهرا..حلالم کن.😞
سؤالی نگاهش کردم.اومد نزدیکتر،
گفت:....
ادامه دارد...
💓💓💓🌷🌷💓💓💓
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #چهل_ودو
گفت:
_تو خیلی خوبی..😔خوش اخلاق،مهربون، مؤدب،باحیا،باایمان،زیبا...هرچی بگم کمه..😞ولی بخاطر دل من...شاید خیلی زود تنها بشی...من هر کاری کردم نتونستم بهت علاقه مند نشم.نتونستم فراموشت کنم.😣😞
عجب!! پس عذاب وجدان داشت...☺️
سرشو انداخت پایین و با پاش سنگ ها رو جا به جا میکرد.
بهش نزدیکتر شدم.دست هاشو تو دستم گرفتم.دست های مردی که #همسرم بود و عاشقانه دوستش داشتم...
جا خورد.😒دست هاشو کشید ولی محکم تر گرفتمش.😊تو چشمهاش نگاه کردم.اونقدر صبر کردم تا امین هم به چشمهای من نگاه کنه.وقتی چشم تو چشم شدیم،بالبخند گفتم:
_پس همدردیم.☺️
سؤالی نگاهم کرد.با حالت شاعرانه گفتم:
_درد عشقی کشیده ام که مپرس.😌
جدی گفتم:
_تو که مجبورم نکرده بودی.😊
-ولی اگه من...😔
-اون وقت هیچ وقت نمیفهمیدمش.😌
بازهم سؤالی نگاهم کرد.با لبخند گفتم:
_درد عشقو دیگه.😉
لبخند غمگینی زد.سرشو انداخت پایین.😞
-امین😊
-بله😔
باخنده گفتم:
_ای بابا! پنج بار دیگه باید صدات کنم تا اونجوری که من میخوام جواب بدی؟☺️☹️
لبخند زد.سرشو آورد بالا با مکث گفت:
_جانم😊
گفتم:
_نمیخوای عروس خوشگل و مؤدب و خوش اخلاق و مهربون و باحیا تو به پدرومادرت معرفی کنی؟☺️😌
لبخندی زد و گفت:
_بریم.😍
اول رفتیم سر مزار مادرش.🍃آرامگاه بانو مهری سعادتی.همسر شهید ایمان رضاپور.👣🍃
امین بابغض گفت:
_سلام مامان،امین کوچولوت امروز داماد شد.😢میدونم عروستو بهتر از من میشناسی. آوردمش تا باهات آشنا بشه.😢😒
نشستم کنار امین.گفتم:
_سلام..وقتی امین میگه مامان،منم میگم مامان، البته اگه شما اجازه بدید.☺️
بعد از فاتحه،باهم برای شادی روح مادرش سوره یس و الرحمن خوندیم.😍✨😍
گفتم:_امین☺️
نگاهم کرد.
-جانم😍
لبخند زدم.گفتم:
_بیا پیش مادرت باهم قول و قراری بذاریم.
-چه قول و قراری؟
-هر وقت پیش هم هستیم جوری رفتار کنیم که انگار قراره هزار سال با هم باشیم. #تولحظه زندگی کنیم.بیخیال آینده،باشه؟😉
-باشه.
-یه قولی هم بهم بده.😌
-چه قولی؟
-هر وقت خواستی بری اول از همه به من بگی.حداقل دو هفته قبل از رفتنت.😊☝️
یه کم مکث کرد.گفت:
_یه هفته قبلش.؟!
بالبخند گفتم:
مگه اومدی خرید چونه میزنی؟ باشه ولی اول به من بگی ها!☺️😇
-قبول.😊
-آفرین.
رفتم رو به روش نشستم.یه جعبه کوچیک از کیفم درآوردم و گرفتم جلوش.
-این چی هست؟👀🎁
-بازش کن.😌
وقتی بازش کرد،لبخند عمیقی زد.انگشتر عقیقی که بهم هدیه داده بود؛با ارزش ترین یادگاری مادرش.
دست راستمو بردم جلوش که خودش تو انگشتم بذاره.💍لبخندی زد و به انگشتم کرد.دست هامو کنار هم گذاشتم و به حلقه و انگشتر با ارزشم نگاه میکردم.لبخند زدم.💍💍هردو برام با ارزش بودن.امین نگاهم میکرد و لبخند میزد.
بلند شد و گفت:
_بریم پیش بابام.👣🌷
اما من نشسته بودم.به سنگ مزار نگاه کردم و تو دلم به مادر امین گفتم... کاش زندگی منم شبیه زندگی شما باشه،شما بعد شهادت همسرتون دیگه تو این دنیا نموندین.😒کاش خدا به من رحم کنه و وقتی امین شهید میشه،من قبلش تو این دنیا نباشم. #شهادت امین، #امتحان خیلی سختیه برای من.😔
رفتیم پیش پدرش.رو به روم نشست.بعد خوندن فاتحه و قرآن،به من نگاه کرد.یه جعبه دیگه از کیفم درآوردم و بهش دادم.گفت:
_همه جواهراتت رو آوردی اینجا دستت کنم؟!😁
لبخند زدم و گفتم:
_بازش کن.☺️
وقتی بازش کرد،اول یه کم فقط نگاهش کرد.بعد به من نگاه کرد و لبخند زد.یه انگشتر عقیق شبیه انگشتر عقیق مادرش ولی مردانه،سفارش داده بودم براش درست کنن.😌💍
دستشو برد از جعبه درش بیاره،باجدیت گفتم:
_بهش دست نزن.😠
باتعجب نگاهم کرد.
-مگه مال من نیست؟!!😳
جعبه رو ازش گرفتم.انگشتر رو از جعبه درآوردم،بالبخند جوری گرفتم جلوش که فهمید میخوام خودم دستش کنم.😍لبخند زد و دستشو آورد جلو.خیلی به دستش میومد.با حالت شوخی دو تا دستشو آورد بالا و به حلقه و انگشترش نگاه میکرد؛مثل کاری که من کرده بودم.☺️🙈
نماز مغرب رو همونجا خوندیم.✨✨
بعد منو به رستوران برد و اولین شام باهم بودنمون رو خوردیم...😋😋
من با شوخی و محبت باهاش حرف میزدم.امین هم میخندید.😁☺️
بعد شام منو رسوند خونه مون.
از ماشین که پیاده شدم،زدم به شیشه.شیشه ی ماشین رو پایین داد...
ادامه دارد...
💓💓💓🌷🌷💓💓💓
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم