🥺:)))
#رمان #پارت_سه #عشق_یا_غرور_یا_شایدم_هردو اون از من ۲ سال کوچکتره اون 18 سالشه و من 20 خوب . وای
#پارت_چهار
#عشق_یا_غرور_یاشایدم_هردو
به خاطر همین ویلای شمال و باغ پسته و ویلای لواسان رو فروختیم و به دوست
بابا که یکی از سرمایه گزارای بورس بود پول رو دادیم تا با پول ما هم سرمایه
گذاری کنه . و سودمون رو نصف نصف بده .
و اینجوری شد که دیگه زندگی کردن تقریبا آسون شد واسمون .
خب برم آماده شم که با رها بریم خرید .
یه مانتو کوتاه تا بالای زانو به رنگ کرمی ، یه شلوار کرمی ، یه شال قهوه ای، با یه
کتونی عروسکی قهوه ای برداشتم که بپوشم .
بعد اینکه لباسارو پوشیدم پشت میز آرایش نشستم و یه آرایش ملیح کردم .
همین بس بود که مثل فرشته بشم .( سقف رو بگیرین نریزه رو سرم .
خخخخخخ)
صورتمو تو آینه خیلی دقیق بررسی کردم
چشم هایی به رنگ آبی آسمونی با موهایی به رنگ طلایی که به خرمایی میخوره
و بلندیش تا روی باسنم بود . دماغ عملی . گفتم عملی یاده دماغم افتادم . چند
سال پیش با دماغ خوردم زمین که باعث شد دماغم ترک بر داره .
به خاطر همین تا 18 سالگی صبر کردم و دماغم رو فوری بردم و عمل کردم . هم واسه شکستکی
دماغم و هم برای زیباییش . لب های غنچه ای شکل و گوشتی زیبایی خیلی زیادی
رو صورتم به وجود آورده بود .
نمیدونم چجوری باید از خدا بابت اندامم و زیباییم تشکر کنم .اوه . دو ساعته من
اینجا نشستم و دارم درباره ی قیافم توضیح میدم . دیگه بسه. پاشم برم که اگه
دیر برسم پایین رها مو ها مو میچینه .
رفتم طبقه پایین تا با رهابریم خرید .
#پارت_شش
#رمان_عشق_یا_غرور_یاشایدم_هردو
انقدر با هم حرف زدیم که دهنمون کف کرد .
از دانشگاه و درس و مشق گرفته تا همسایه ی دختر خاله ی بابای سارا .
1 ساعت بعد
رها : سارا جون این کادو تولدته هر چند ناقابله از طرف منو هستیه .
سارا : مرسی عزیزم . شرمنده کردی به خدا
بعد از دقایقی از سارا جدا شدیم و میخواستیم سوار ماشین بشیم که بردیارو
دیدم که داشت با تلفن صحبت میکرد
خیلی آروم به رها فهموندم که ساکت بشه و فقط گوش کنه . اونم خیلی زود
منظورمو فهمید
بردیا : وای مامان جان من نرگس رو نمیخوام . آخه به چه زبونی بگم ؟ اون یه دختره از خود راضیه . من نمیتونم با اون زندگی کنم . خودم یکی رو انتخاب کردم . فقط زیر نظر دارمش تا بفهمم اونی که من میخوام هست یا نه. پس لطفا بس کن . هر کی رو هم که انتخاب کنی بازم جواب من منفیه مادر جان .
با خودم گفتم بردیا کی رو زیر نظر داره ؟ ولی خوب به من چه . بزار هر کی رو که میخواد انتخاب کنه . به من چه ربطی داره . ولی پس چرا دلم یه دفعه گرفت ؟
متوجه نگاه سنگین کسی رو خودم شدم . رها که تو گوشیش داشت با یکی چت میکرد پس این یارو کیه ؟ دنبال صاحب این نگاه سنگین میگشتم که یکی از پشت سرم آروم گفت نگرد من اینجام....
•☘•
" إنَّاللّٰهَمَعَالْصٰابِرین "
آروم آروم همه چیز خوب میشه
صبـر داشته باش...
#خدای_خــوبم