#تباه
یکیباانگشترعقیقمخدخترمردمرومیزنه..
یکیهمدستوانگشترروباهمجامیزاره💔
#حاجقاسمدلہا🌱
#تلنگر 🌿
مجردهـاحواستونبهاعمالتونباشه🤞🏿
حواسمون باشـہ تو زمان مجردے داریم چیڪار میڪنیم ...
👈🏿از هر دستے بدے از همون دست میگیرے ...
اگـہ بـہ نامحرم نگاـہ ❌ڪردے ؛
اگـہ با نامحرم چت😞 ڪردے ؛
اگـہ بهش لبخند♨️ زدے ؛ پس بپذیر ڪـہ همسر
آیندت هم این ڪارارو انجام بده!!!
زمان #مجردے امتحان بزرگے براے انسانـہ ...
شاید خدا میخواد ببینـہ چیڪار میڪنے ڪـہ بـہ نسبت تلاش و عملت روزیت و مقدر ڪنـہ!!
حواست باشه🤞🏿 . . . .
✔️شاید یـہ لبخند ⛔️
✔️شاید یـہ نگاـہ حرام 🙄
✔️شاید یـہ چت ؛ یـہ دایرڪت ؛
ازدواجت رو بـہ تاخیر بندازہ ...
شاید لیاقت داشتن همسر خوبے ڪـہ خدا برات مقدر ڪردہ بودہ رو با همین اشتباهات از دست بدے ...
یادت باشـہ همیشہ
✍داستان انار
روزی حضرت زهرا علیها السلام بیمار و بستری شد. علی علیه السلام به بالین او آمد فرمود: زهرا جان! چه میل داری تا برایت فراهم کنم؟
گفت: من از شما چیزی نمی خواهم. حضرت علی علیه السلام اصرار کرد.
فاطمه علیها السلام گفت: ای پسر عمو! پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزی از شوهرت در خواست نکن، مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.
علی علیه السلام فرمود: ای فاطمه! به حق من، هر چه میل داری بگو تا برایت آماده کنم. فاطمه علیها السلام گفت: اکنون که من را سوگند دادی می گویم. اگر اناری برایم فراهم کنی خوب است.
حضرت علی علیه السلام برخاست و برای فراهم نمودن انار از منزل بیرون رفت. در راه با چند نفر از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسید: انار در کجا پیدا می شود؟ آنها گفتند: یا علی! فصل انار گذشته، ولی چند روز قبل شمعون یهودی چند انار از طائف آورده بود.
حضرت به در خانه شمعون رفت. شمعون وقتی که چشمش به علی علیه السلام افتاد علت آمدن آن حضرت را پرسید؟ علی علیه السلام ماجرا را گفت و افزود که برای خریداری انار آمده ام.
شمعون گفت: چیزی از انارها باقی نمانده است همه را فروخته ام. همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را می شنید، به شوهرش گفت: من یک انار برای خودم برداشته بودم و در زیر برگها پنهان کردم. آنگاه رفت و انار را آورد و به حضرت علی علیه السلام داد. آن حضرت چهار درهم به شمعون داد. او گفت: قیمتش، نیم درهم است. امام فرمود: همسرت این انار را برای خود ذخیره کرده بود تا روزی از آن نفع بیشتری ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت.
آن حضرت در برگشت به طرف منزل، صدای ناله درمانده ای را شنید، به دنبال صدا رفت، دید مردی غریب و بیمار و نابینایی در خرابه ای بدون سرپرست و غذا روی زمین خوابیده است، حضرت جلو رفت و سرش را به دامن گرفت و از او پرسید: تو کیستی؟ از کدام قبیله ای؟ چند روز است که در اینجا افتاده ای؟
گفت: ای جوان صالح! من از اهالی مدائن (ایران) می باشم، در آنجا قرض زیادی داشتم. ناگزیر سوار بر کشتی شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤمنان می رسانم شاید آن حضرت کمکی به من کند و قرضهایم را ادا نماید - جوان نمی دانست که سرش بر دامن علی علیه السلام است - امام فرمود: من یک انار برای بیمار عزیزم می برم، ولی تو را محروم نمی کنم و نصفش را به تو می دهم. حضرت انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان می گذاشت تا تمام شد.
جوان گفت: اگر مرحمت فرمایی نصف دیگرش را نیز به من بخورانی، چه بسا حال من خوب شود! علی علیه السلام نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد.
آنگاه حضرت بعد از خداحافظی با آن جوان بیمار به سوی خانه حرکت کرد. در حالی که از شدت حیا غرق در فکر بود به در خانه رسید، ولی حیا کرد وارد خانه شود. از شکاف در به درون خانه نگاهی کرد تا ببیند فاطمه علیها السلام خواب است یا بیدار. مشاهده کرد فاطمه علیها السلام تکیه کرده و طبقی از انار پیش روی اوست و میل می فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست. پرسید: فاطمه جان! این انار را چه کسی برای شما آورده است؟
فاطمه علیها السلام گفت: ای پسر عمو! وقتی که از پیش من رفتی، چندان طولی نکشید که نشانه سلامتی را در خود یافتم. ناگاه صدای در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردی را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت: این طبق انار را امیرمؤمنان علی علیه السلام برای فاطمه فرستاده است..
📙ریاحین الشریعة، ج ۱، ص۱۴۲
مهربونی مولا امیر المومنین 👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
#تلنگـرانه ⚠️🍃
حق الناس
یعنے...
من✋🏻
گناهڪنم👹
دیگران
تو حسرت😔
ظهور ✨
آقا باشن..|•
#اینمحقالناسہها...|
.
🚹برادرم
وقتی قبح این گناه برایت شکسته شد مطمئن باش اون دختر آخرین نفری نیست که شما
باهاش چت می کنی...💬
🚺خواهرم
مطمئن باش آخرین دختری نیستی که اون آقا پسر باهات چت می کنه...💬
راستی یه سوال میدونستی توام الآن مثل دوستات دوست پسر داری😰
اصلا کجای کار بودی که به اینجا رسیدی⁉️
از یه گروه مختلط مذهبی شروع شد،آره⁉️
تو که خودتو بیشتر از همه میشناختی...😥
تو که میدونستی نمیتونی تقوا کنی از اول به اون گروه نمیرفتی...😣
اما هنوز هم دیر نشده...😃☝🏼️
مگه #خدا تو سوره اعراف آیه 156 نگفته که :
🌹همانا رحمت و بخشش من تمامی اشیاء و موجودات را فرا گرفته است
#توبه کن خدات بسیار بخشنده و توبه پذیره
هدایت شده از گلخانه آپارتمانی
۴بانوے فاطمے بیاݩ لطــ🥀ــفاً🌱
https://eitaa.com/joinchat/2525757581Cfac3bf51a0
#نماز
گفت: من از نماز خواندن لذت نمی برم!!!
آیا ذکری هست که...
آیت الله شاه آبادی
بلافاصله گفت: شماموسیقی گوش میکنی؟!
طرف یکباره جاخورد!
و حرف ایشان را تایید کرد.
آیت الله شاه آبادی
بلافاصله می گوید: ذکر لازم نیست!!!
موسیقی را ترک کنید.
صدای حرام انسان را به گناهان علاقهمند، ودرنتیجه از نماز دور و بی علاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم می کند.
هدایت شده از گلخانه آپارتمانی
بســــمـ الله💕
به نیابٺ از حضرٺ فاطمهـ ݐرداخٺ ایٺا داریمـ برای ۲ فرشٺهـ🌼🌱
ڪمڪ ڪݩید بشیم ۷۱۰بانو لطفا🌸🌱
ٺشریف ݕیارید🥀🍃
https://eitaa.com/joinchat/2525757581Cfac3bf51a0
نامش عبدالمطلباَڪبرے بود
زمان جنگ توے محل ما مڪانیڪے🚘 میکرد و چون ڪر و لال بود ،خیلیا مسخره اش مےڪردن.
یه روز سر قبر پسر عموےشهیدش
{شهیدغلامرضا اکبری}
عبدالمطلب ڪنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر ڪشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اڪبری“!
ما هم خندیدیم ومسخرهش ڪردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر ڪرد و با دست، نوشتهش رو پاڪ کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از ڪنارمون رفت…
🖇فرداے اون روز عازم جبهه شد و دیگه
ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد🥀 و پیڪرش رو آوردن.
جالب اینجا بود ڪه دقیقا جایی دفن شد ڪه برای ما با دست قبر خودش رو ڪشیده بود و مسخرهش ڪردیم!
← وصیت نامہ ش خیلی سوزناڪ بود؛ نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یڪ عمر هر چی گفتم به من میخندیدن!🙂
یڪ عمر هر چی میخواستم به مردم محبت ڪنم، فڪر ڪردن من آدم نیستم و مسخرهم ڪردن!😞
یک عمر ڪسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.💔
اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امامزمان (عج) حرف میزدم.😊
آقا خودش گفت: تو ✔️شهید میشی...
#شهید_عبدالمطلب_اڪبری
#شہیدانھ