*زندگینامه حسین فهمیده*
محمدحسین فهمیده در تاریخ ۱۳۴۶ خورشیدی در قم در محله پامنار متولد شد و در یک محیطی مذهبی و خانواده ی متدین بزرگ شد. نام پدرش محمدتقی بود و نام مادرش فاطمه کریمی بود. فرشته فهمیده که خواهر محمد حسین فهمیده بود، روایت کرد:برادر من در اردیبهشت ماه ۱۳۴۶ هم زمان با ماه محرم متولد شد و پدرم بخاطر ارادت به امام حسین( ع) تصمیم گرفت نام پسرش را حسین بگذارد تا راه شهدای کربلا را ادامه دهد. او وقتی که نوجوان بود، همواره آبستن حادثه ای بود؛ این حوادث در شکل گیری شخصیت وی مؤثر واقع شد.
در اسفندماه ۱۳۹۸ فاطمه کریمی که مادر حسین و داوود فهمیده بود، فوت کرد. در فروردین ماه ۱۳۹۹ پدر شهید فهمیده که به خاطر بیماری تنفسی در بیمارستان بستری بود، درگذشت.
*تحصیلات شهید حسين فهميده*
در سال ۱۳۵۲، حسین فهمیده برای تحصیل به مدرسه رفت و با یک معلم روحانی کلاس اول تا چهارم ابتدایی را گذراند. او به علت انتقال خانواده اش به کرج، سال پنجم ابتدایی و اول و دوم راهنمایی را از مهرماه ۱۳۵۸ در دو مدرسه در کرج سپری کرد.
*روز نوجوان*
محمدحسین فهمیده، که نوجوانی ۱۳ ساله بود، در تاریخ ۸ آبان به شهادت رسید و به این علت این روز را روز نوجوان نامگذاری کردند.
*عزیمت حسین فهمیده به سوی جهاد*
وقتی که حسین فهمیده دوازده سال داشت، حوادث کردستان اتفاق افتاد. وی که عشق انقلاب وامام قدس سره را در سر داشت، به کردستان رفت، ولی چون سنش کم بود، برادران کمیته او را باز گردانند و درصدد برآمدند که از او درحضور مادرش تعهد بگیرند تا دیگراز کرج خارج نشود ولی او رضایت نداد و به برادران کمیته گفت که خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگوید، به هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم.
حسین فهمیده گفت:من باید درصدد خدمت رساني به مملکتم باشم. من نمی نویسم و اگر بنویسم حرف دروغی زده ام. وی حتی حاضر نمی شود با تهدید به زندان تعهد بدهد و سرانجام از مادرش امضا می گیرند. حسین فهمیده درهمان روزهای نخست جنگ تحمیلی، تصمیم می گیرد که به جبهه برود و به جنگ با متجاوزان بعثی برود. او در خانواده و بین دوستانش زمزمه رفتن را می افکند. حسین فهمیده، خودش را در یکی از بیمارستان های کرج به یکی از دوستانش که بستری بود، رساند و با او خداحافظی کرد و برای وی از جبهه و جنگ گفت و تکلیف الهی خود را گوشزد کرد.
یک روزکه حسین فهمیده به بهانه خرید نان از خانه بیرون رفته بود، مبلغ ۵۰ تومان به دوستش داد و از او درخواست کرد تا نان بخرد و به منزل آنها ببرد و برای رفتن به خوزستان، تصمیمش را برای دوستش گفت و از وی خواست که تا سه روز خانواده اش را در جریان نگذارد تا مانع رفتن او نشوند بعد به آنها خبر دهد. دوست وی یکی، دو روز بعد اینگونه خبرداد که
✍🏻 زیبا ترین متن دنیا
سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند : برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام : برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…❤️
❤️رویای دخترانه مذهبی❤️
کپی فقط فوروارد