توڪتاب
سہدقیقہدࢪقیامت
نوشتہبود...!
منهࢪچےشوخےشوخےانجامدادم؛
ایناجد؎جد؎نوشتن!
_یابہخودتمیا؎یابہخودتمیاࢪنت :)
#بدون_تعارف
توڪتاب
سہدقیقہدࢪقیامت
نوشتہبود...!
منهࢪچےشوخےشوخےانجامدادم؛
ایناجد؎جد؎نوشتن!
_یابہخودتمیا؎یابہخودتمیاࢪنت :)
#بدون_تعارف
مقدمه:
تـقديم بـه پـيشگاه مجاهد شهيدی كه تا زنده
بـود، بـرای آرمـان تـنها دولـت منتظر ظهور در
جـهان زحـمت كـشيد و دشمنان اسلام راستين
را نـابود كـرد و رفـتنش بـه دسـت خبیثترين
دشـمنان خـدا صـورت گرفت. پيشكش به روح
بـلند سـرباز اسلام و ولايت حاج قاسم سليمانی
يـکی از رفـقای مـدافع حـرم که راوی کتاب، در
ايـمان و اخـلاص او شک ندارد، مطلبی برای ما
فـرستاد کـه جالب بود. هرچند خواب را حجت
نـمیدانيم امـا تأثيرگذار است: شب چهلم حاج
قـاسم بـود. سـالن بـزرگ و پـر از جمعيت بود.
سـخنران میخواست به جايگاه برود. با تعجب
ديـدم سـخنران، خـود حـاج قاسم است! يادم
افتاد حاجی شهيد شده .جلو رفتم و گفتم: شما
ايـنجا چـيکار مـيکنيد؟ . راسـتی، چطور شهيد
شـديد؟ گـفت: خـيلی راحت، يک گل خوشبو
را مـقابل مـن گـرفتند و بـلافاصله بـه خـدمت
امـيرالمؤمنين عـلیهالسلام مـنتقل شدم. گفتم:
مـا هـم مـیتوانيم شـهيد شـويم؟ گـفت: بـله،
دسـت خودتونه. گفتم: راستی، حساب و کتاب
اونطـرف چـطور بـود؟ عجله داشت.گفت: سه
دقـيقه در قـيامت را خـواندی؟ همون جوريه...
دوسـتان گـروه فـرهنگی شـهید ابراهیم هادی،
سـالهاست کـه در زمـینه شهدا فعالیت دارند.
دههـا عـنوان کـتاب کـه هـر کـدام به نوعی با
مـوضوع شـهدا در ارتـباط اسـت، تـوسط ایـن
مـجموعه مـنتشر شـده و مـورد اسـتقبال مردم
قـرار گرفته است. سال ۱۳۹۶ سفری به اصفهان
داشــتیم. آنــجا از یــک دوسـت عـزیز کـه از
فرماندهان سپاه بود، شنیدم که ماجرای عجیبی
بـرای هـمکارشان اتفاق افتاده. ایشان میگفت:
هـمکار ما جانباز و از مدافعین حرم است. او در
جـریان یـک عـمل جراحی، برای مدت ۳ دقیقه
از دنـیا مـیرود و سپس با شوک ایجاد شده در
اتـاق عـمل، دوبـاره به زندگی برمیگردد. اما در
هـمین زمـان کوتاه، چیزهایی دیده که درک آن
بـرای افـراد عادی خیلی سخت است! همکار ما
بـرای چـند نـفر از رفقای صمیمی، ماجرایش را
تـعریف کـرد، امـا خیلی نمیخواست ماجرایش
پـخش شـود. در ضـمن، از زمانی که این اتفاق
افـتاده و از آن سـوی هـستی برگشته، اخلاق و
رفـــتار فـــوقالعاده خـــوبی پـــیدا کــرده!
مـشتاق دیدار این شخص شدم. تلفن تماس او
را گرفتم و چندین بار زنگ زدم تا بالاخره گوشی
را بـرداشت. نـتیجه چـندین بار مصاحبه و چند
سـفر و دیـدار و... کـتابی شد که در پیش روی
شماست.
الـبته سـاعتها طـول کشید تا ایشان را راضی
کنیم که اجازه چاپ مطالب را بدهند. در ضمن،
شـرط ایـشان بـرای چاپ کتاب، عدم ذکر راوی
مـاجرا بـود. لـذا از بـیان جـزئیات و مشخصات
و نـام ایـشان مـعذوریم. در این کتاب سعی بر
اخـتصارگویی بـوده و بـرخی مـوارد کـه ایشان
راضــی بــه بــیانش نــبود را حـذف کـردیم.
ایـن کـتاب در درجـه اول بـر روی اعضای گروه
بسیار تأثیرگذار بود. امیدواریم ماحصل پیگیری
مــا، در بـهبود مـعنویت هـمگان مـؤثر بـاشد.
____________________________
#سه_دقیقه_در_قیامت
پـسری بـودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ
شـدم. در خـانوادهای مـذهبی رشـد کردم و در
پـایگاه بـسیج یـکی از مـساجد شـهر فـعالیت
داشــتم. در دوران مــدرسه و سـالهای پـایانی
دفـاع مـقدس، شب و روز ما حضور در مسجد
بـود. سـالهای آخـر دفـاع مـقدس، با اصرار و
الـتماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام
تـوانستم بـرای مـدتی کـوتاه، حـضور در جمع
رزمــندگان اســلام و فـضای مـعنوی جـبهه را
تـجربه کـنم. راستی، من در آن زمان در یکی از
شـهرستانهای کـوچک اسـتان اصفهان زندگی
مـیکردم. دوران جـبهه و جـهاد برای من خیلی
زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.
امـا از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب
مـعنویت انـجام میدادم. میدانستم که شهدا،
قـبل از جـهاد اصـغر، در جهاد اکبر موفق بودند،
لـذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه
نـکنم. وقتی به مسجد میرفتم، سرم پایین بود
کـه نـگاهم بـا نـامحرم بـرخورد نـداشته باشد.
یـک شـب بـا خـدا خـلوت کـردم و خیلی گریه
کـردم. در هـمان حـال و هوای هفده سالگی از
خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتیها
و گـناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم
کــــــه مــــــرگم را زودتـــــر بـــــرساند.
گـفتم: من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم.
مـن مـیترسم بـه روزمـرگی دنـیا مبتلا شوم و
عاقبت خودم را تباه کنم. لذا به حضرت عزرائیل
الـتماس مـیکردم کـه زودتـر بـه سراغم بیاید!
چـند روز بـعد، بـا دوسـتان مـسجدی پیگیری
کـردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و
خانواده شهدا راهاندازی کنیم. با سختی فراوان،
کـارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل
از ظـهر پـنجشنبه، کـاروان مـا حـرکت کند. روز
چـهارشنبه، بـا خـستگی زیاد از مسجد به خانه
آمـدم. قـبل از خـواب، دوبـاره بـه یـاد حضرت
عـزرائیل افـتادم و شـروع بـه دعا برای نزدیکی
مرگ کردم.
الـبته آن زمـان سـن من کم بود و فکر میکردم
کار خوبی میکنم.نمیدانستم که اهل بیت علیه
الـسلام: مـا هـیچگاه چـنین دعـایی نکردهاند.
آنـها دنـیا را پـلی برای رسیدن به مقامات عالیه
مـیدانستند. خـسته بـودم و سریع خوابم برد.
نـیمههای شب بیدار شدم و نمازشب خواندم و
خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای
سـرم ایـستاده. از هـیبت و زیبایی او از جا بلند
شــــــدم. بــــــا ادب ســـــلام کـــــردم.
ایـشان فـرمود: «بـا من چکار داری؟ چرا اینقدر
طـلب مرگ میکنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده. »
فـهمیدم ایـشان حضرت عزرائیل است. ترسیده
بـودم. امـا باخودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا
و دوسـت داشـتنی اسـت، پـس چرا مردم از او
میترسند؟!
مـیخواستند بـروند کـه بـا الـتماس جـلو رفتم
و خـواهش کـردم مـرا بـبرند. التماسهای من
بـیفایده بـود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم
بـه سـرجایم و گـویی مـحکم بـه زمین خوردم!
در هـمان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. رأس
سـاعت ۱۲ ظـهر بـود. هوا هم روشن بود! موقع
زمـین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد
گـرفت. در هـمان لحظات از خواب پریدم. نیمه
شـب بـود. مـیخواستم بلند شوم اما نیمه چپ
بـــــدن مـــــن شــــدیداً درد مــــیکرد!!
خـواب از چـشمانم رفـت. این چه رؤیایی بود؟
واقـعاً مـن حـضرت عـزرائیل را دیـدم!؟ ایشان
چقدر زیبا بود!؟
روز بـعد از صـبح دنـبال کـار سفر مشهد بودم.
هـمه سـوار اتـوبوسها بـودند که متوجه شدم
رفـقای مـن، حـکم سـفر را از سـپاه شـهرستان
نـگرفتهاند. سـریع مـوتور پایگاه را روشن کردم
و بـا سـرعت بـه سـمت سـپاه رفـتم. در مسیر
بـرگشت، سـر یـک چهارراه، راننده پیکان بدون
تـوجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با
من برخورد کرد.
آنـقدر حـادثه شدید بود که من پرت شدم روی
کـاپوت و سـقف مـاشین و پـشت پـیکان روی
زمین افتادم.
نـیمه چـپ بـدنم بـه شدت درد میکرد. راننده
پـیکان پـیاده شـد و بدنش مثل بید میلرزید.
فـــــکر کــــرد مــــن حــــتماً مــــردهام.
یـک لـحظه بـا خودم گفتم: پس جناب عزرائیل
بـه سـراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شدید بود
که فکر کردم الان روح از بدنم خارج میشود. به
ســـاعت مـــچی روی دســتم نــگاه کــردم.
سـاعت دقیقاً ۱۲ ظهر بود. نیمه چپ بدنم خیلی
درد میکرد!
یکباره یاد خواب دیشب افتادم. با خودم گفتم:
«ایـن تـعبیر خواب دیشب من است. من سالم
مـیمانم. حـضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم
نـرسیده. زائـران امام رضا علیهالسلام منتظرند.
باید سریع بروم. » از جا بلند شدم. راننده پیکان
گفت: شما سالمی!
گـفتم: بـله. مـوتور را از جلوی پیکان بلند کردم
و روشـنش کـردم. با اینکه خیلی درد داشتم به
ســـــمت مـــــسجد حـــــرکت کـــــردم.
رانـنده پـیکان داد زد: آهـای، مطمئنی سالمی؟
بـعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر میکرد هر
لـحظه ممکن است که من زمین بخورم. کاروان
زائـران مـشهد حرکت کردند. درد آن تصادف و
کـوفتگی عـضلات من تا دو هفته ادامه داشت.
بـعد از آن فـهمیدم که تا در
#الله_مهربانم♥️
«عِندما تَعتقد أن كُل شَیء قد أنتهَى،
فإناللّٰه يَخلق لکَ طريقاً لِتبدأ من جَديد!»
-وقتی فکر میکنید
همه چیز تمام شده است،
خداوند راهی برای شما ایجاد میکند
تا از نو و دوباره شروع کنید✨
طرف با پررویی به امامباقر گفت: تو بقر(گاو)هستی
امام بدون اینکه ناراحت یا عصبانی بشه گفت: من باقر هستم🙂
حالا ما بودیم میگفتیم گاو خودتی،گاو جدو ابادته،گاو عمته😂
تاحالا فکر کردی چرا وقتی یه نفر بهت فحش میده انقدر ناراحت میشی یا بهت بر میخوره؟!
چون فکر میکنی بهت توهین شده
ولی بزار خیالتو راحت کنم حاجی☺️
هیچکس به تو نمیتونه توهین کنه...حتی اگه از صبح تا شب بهت فحش بده یا تورو بگیره زیره مشت و لگد،بازم نمیتونه
هیچکس دستش به انسانیت تو نمیرسه که بخواد بهش ضربه یا خراشی وارده کنه✖️
مثل ماه که دسته هیچکس بهش نمیرسه
جنبه ی انسانیتوهم دسته هیچکسی بهش نمیرسه😌
ادما فقط میتونن به جسم تو که یه جنبه ی حیوانی و خوده واقعیت نیست توهین کنن..همین!
الان اهل بیت این همه بهشون توهین شد مگه از انسانیت و ارزششون کم شد؟نه دیگه
ادما فقط به جنبه ی حیوانی تو میتونن ضربه بزنن...تنها کسی که میتونه به جنبه ی انسانیت ضربه بزنه خودتی!
🌸هر کی بهت بدی کرد در حقش دعا کن...براش دعا کن...چون بدی اون برای تو پله شده ....
هیچکس نمیتونه به تو صدمه ای بزنه جز خودت....
یادت باشه خدا یه جوری دنیارو چینده که بقیه با بدی هاشون فقط باعث رشد تو میشن☺️
تجربیات اقای زمانی قلعه تجربه گر مرگ👇
💐دیدم : تمام کسانی که به من ظلم و بدی کرده بودند، در حقیقت نتوانسته بودند کمترین آسیب یا بدی به من برسانند بلکه آن بدی ها را نسبت به خودشان انجام داده بودند و نتیجه و اثری که برای من باقی مانده بوده فقط وسعت و راحتی بود.
✅خدا دنیا رو جوری ساخته که هیچکس جز خودت نتونه بهت اسیبی برسونه
بدی بقیه فقط باعث رشده تو میشه☺️